آخرین شعر مولانا قبل از مرگش با صدای شیرین رشید کاکاوند / روایتی از روزهای آخر مولانا و ناسازگاری پسرش با شمس + ویدئو

  چهارشنبه، 15 اسفند 1403
ساعدنیوز: در این فیلم روایتی از روزهای آخر مولانا و ناسازگاری پسرش با شمس و آخرین شعر مولانا با صدای رشید کاکاوند را مشاهده می کنید.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، رشید کاکاوند (زادهٔ 1346 در نیشابور) دکتر ادبیات فارسی، شاعر، داستان‌نویس، ترانه‌سرا، پژوهشگر ادبیات فارسی، مجری رادیو و تلویزیون و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی است. دوره کارشناسی ادبیات را در دانشگاه علامه طباطبایی، فوق لیسانس در دانشگاه آزاد کرج و دکتری ادبیات فارسی را دردانشگاه کردستان در سنندج خوانده و اکنون عضو هیئت علمی و مدرس دانشگاه آزاد کرج است. کاکاوند به تفأل حافظ و قصه‌گویی نیز معروف است.

داستان شمس و مولانا

مردان و زنان بزرگی در این کره خاکی زیسته‌اند که حاصل تفکرات و آثار آن‌ها از گذشته‌های دور تا به امروز تاثیر شگرفی بر جسم، روح و روان انسان‌ها داشته است. اندیشه‌های این بزرگان را می‌توان همچون چراغی دانست که راه را به ما نشان می‌دهد؛ سیر و سلوکی عارفانه که راه رسیدن به حق است. شمس و مولانا دو عارفی که نام آن‌ها برای هیچ‌کس ناشناخته نیست و در مسیر رسیدن به معرفت با هم روبه‌رو شدند، دو تن از این بزرگان‌اند. حدود سال 642 هجری قمری بود که شمس تبریزی به قونیه رسید و با مولانا ملاقات کرد؛ نفس گرم شمس تأثیر عمیقی بر مولانا گذاشت؛ روابط عمیق مولانا و شمس حسادت اطرافیان را برانگیخت و موجب شد تا شمس چندین بار قونیه را ترک کند و در نهایت رفت و دیگر بازنگشت و کسی هم نشانی از وی نیافت.

رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن

تَرکِ منِ خرابِ شب‌گردِ مبتلا کن

ماییم و موجِ سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

بگزین رَهِ سلامت، تَرکِ رَهِ بلا کن

ماییم و آبِ دیده، در کنجِ غمِ خزیده

بر آبِ دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن

خیره‌کُشی‌ست ما را، دارد دلی چو خارا

بُکْشد، کَسَش نگوید: «تدبیرِ خون‌بها کن»

بر شاهِ خوب‌رویان، واجب وفا نباشد

ای زردرویِ عاشق، تو صبر کن وفا کن

دردی‌ست غیرِ مردن، آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن

در خوابِ دوش پیری، در کویِ عشق دیدم

با دست اشارتم کرد، که عَزم سویِ ما کن

گر اژدهاست بر رَه، عشقی‌ست چون زمرّد

از برقِ این زمرّد هین دفعِ اژدها کن

بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنرفزایی

تاریخ بوعلی گو، تنبیهِ بوالعَلا کن

غزل شمارهٔ 2039


برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.

دیدگاه ها


  دیدگاه ها
نظر خود را به اشتراک بگذارید
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها