به گزارش سرویس فرهنگ و هنر سرویس ساعدنیوز، یکی از بزرگترین حماسههای منظوم جهان، کتاب شاهنامه فردوسی، اثر ابوالقاسم فردوسی است. این اثر شامل حدود 50,000 تا 61,000 بیت است و به اساطیر، حماسهها و تاریخ ایران از آغاز، تا حملهی اعراب میپردازد. شاهنامه در سه بخش اسطورهای، پهلوانی و تاریخی نگاشته شده و تأثیر عمیقی بر فرهنگ و ادبیات کهن فارسی داشته است. این کتاب به بسیاری از زبانهای زندهی جهان نیز ترجمه شده است.
یکی از بزرگترین و مهمترین آثار ادبیات کهن فارسی و یکی از شاهکارهای حماسی جهان، کتاب شاهنامه فردوسی (Shahnameh) است که توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی (Ferdowsi)، شاعر بزرگ ایرانی، در حدود هزار سال پیش سروده شده است. شاهنامه به معنای «کتاب شاهان» است و داستانهای آن به تاریخ و اساطیر ایران باستان میپردازد. این اثر عظیم که بیش از 50,000 بیت شعر را در بر میگیرد، به زبان فارسی دری نوشته شده است.
محمدعلی فروغی، شاهنامه فردوسی را از گرانقدرترین و بزرگترین آثار موجود در تاریخ ادبیات فارسی میدانست و معتقد بود که این اثر نهتنها هویت ملی ایرانیان را زنده نگاه داشته، بلکه زبان فارسی را نیز از فراموشی نجات داده است. او فردوسی را به خاطر زنده نگاه داشتن تاریخ ملی و ادبیات کهن فارسی، بسیار مورد تقدیر قرار میداد.
محمدتقی بهار بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامهی خود، قدرت وعزتنفس را به ایرانیان بازگرداند. او معتقد بود که این اثر، ریشهی ایرانیان را قوی و آنان را در راه مردی، مردانگی و غیرت استوار ساخته است.
مجتبی مینوی معتقد بود که زبان فارسی وسیلهای برای استحکام اتحاد و ارتباط ایرانیان است و شاهنامه فردوسی این زبان را چنان غنی و محکم کرده که از فراموشی و نابودی در امان مانده است. او بر این باور بود که شاهنامه، نقش مهمی در حفظ و تقویت هویت ملی ایرانیان ایفا کرده است.
حبیب یغمایی بر این باور بود که اگر تمام ثروت ایران از عصر غزنوی تاکنون در یک کفهی ترازو قرار گیرد و شاهنامه فردوسی در کفهی دیگر، شاهنامه ارزش بالاتری خواهد داشت. او معتقد بود که این اثر ارزش و اهمیت بینظیری دارد که با هیچ ثروتی قابل مقایسه نیست و جایگاه ویژهای در تاریخ و فرهنگ ایران دارد.
بدیع الزمان فروزانفر، فردوسی را بهخاطر اخلاق شایسته و پاکی سخن، برتر از دیگر شعرا میدانست. او معتقد بود که فردوسی وطنپرست بوده و به ایران، عشق بسیاری داشته است. این عشق و شور در آثار او آشکار است و نشاندهندهی تعهد و وفاداری این شاعر به میهن و فرهنگ ایرانی است. فروزانفر بر این باور بود که ابوالقاسم فردوسی با شاهنامهی خود، ارزشهای والای انسانی و ملی را به نسلهای آینده منتقل کرده است.
مهراب به کاخش میآید و سیندخت را میبیند که ناراحت و پژمرده است. او از سیندخت میپرسد که چرا چنین اندوهگین است. سیندخت در پاسخ به مهراب میگوید که فکر و اندیشههایش او را پریشان کرده است و از زندگی در کاخ و زحماتی که کشیدهاند، نگران است. او به سرانجام زندگی و مرگ اشاره میکند و میگوید که زندگی همچون درختی است که در نهایت به زوال میرسد.
سیندخت همچنین به مهراب میگوید که فرزند آنان، رودابه، در شرایطی قرار دارد که باید بر او مراقبت و دقت کند. مهراب، تحت تأثیر حرفهای سیندخت، به دنبال رودابه میگردد و خود را در شرایط سختی میبیند. او از سرنوشت و یاد گذشتهها سخن میگوید و به نیروهای خارجی و خطراتی که ممکن است آنها را تهدید کند، اشاره میکند.
سیندخت سعی میکند مهراب را آرام کند و تأکید میکند که او باید مراقب رودابه باشد تا از خطرات دور بماند. در نهایت، رودابه به پدرش نزدیک میشود و هر دو به یزدان پناه میبرند تا از نگرانیها و دشواریها در امان بمانند.
برگردان به زبان ساده
# چو آمد ز درگاه مهراب شاد
همی کرد از زال بسیار یاد
هوش مصنوعی: وقتی که مهراب خوشحال به درب آمد، یاد زال را بسیار گرامی داشت.
# گرانمایه سیندخت را خفته دید
رخش پژمریده دل آشفته دید
هوش مصنوعی: او به سیندخت گرانبها نگریست که خوابیده بود و اسبش را پژمرده و دلخور مشاهده کرد.
# بپرسید و گفتا چه بودت بگوی
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی
هوش مصنوعی: پرسیدند چه چیزی باعث شده است که اینقدر ناراحت و پژمردهای، مانند گلبرگهای پژمرده.
# چنین داد پاسخ به مهراب باز
که اندیشه اندر دلم شد دراز
هوش مصنوعی: مهراب پاسخ داد که در دل من افکار و اندیشهها زیاد شده و در حال پیچیدگی است.
# ازین کاخ آباد و این خواسته
وزین تازی اسپان آراسته
هوش مصنوعی: از این کاخ زیبا و این آرزو و از این اسبهای با ابهت و زیبا.
# وزین بندگان سپهبدپرست
ازین تاج و این خسروانی نشست
هوش مصنوعی: از این بندگان که از سپهبد و بزرگتر پرستش میکنند، به لطف این تاج و سلطنت نشستهایم.
# وزین چهره و سرو بالای ما
وزین نام و این دانش و رای ما
هوش مصنوعی: این چهره زیبا و قامت بلند ما، و این نام و دانش و اندیشه ما، نشان از برتری و کیفیت ما دارد.
# بدین آبداری و این راستی
زمان تا زمان آورد کاستی
هوش مصنوعی: با این آبیاری و صداقت در زمان، باید منتظر باشیم که زمان ممکن است کمبودی رخ دهد.
# به ناکام باید به دشمن سپرد
همه رنج ما باد باید شمرد
هوش مصنوعی: اگر کسی به نتیجه دلخواه خود نرسد، باید درد و رنجهای خود را به دشمنش بسپارد و این سختیها را به حساب باد بگذارد.
# یکی تنگ تابوت ازین بهر ماست
درختی که تریاک او زهر ماست
هوش مصنوعی: یکی از درختان خاصی وجود دارد که به خاطر آن، تابوتی تنگ و تیره برای ما آماده شده است. این درخت، نوعی تریاک تولید میکند که در واقع، به جای نفع، زیان و زهر آور است.
# بکشتیم و دادیم آبش به رنج
بیاویختیم از برش تاج و گنج
هوش مصنوعی: ما او را به قتل رساندیم و آبش را به زحمت و درد گرفتیم؛ تاج و ثروتش را از او جدا کردیم.
# چو بر شد به خورشید و شد سایهدار
به خاک اندر آمد سر مایهدار
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید بالا میآید و سایه تولید میکند، سرمایهدار به زمین میآید.
# برینست فرجام و انجام ما
بدان تا کجا باشد آرام ما
هوش مصنوعی: سرنوشت و نتیجه کار ما در اینجا مشخص میشود، بنابراین ببینیم آرامش ما تا کجا ادامه پیدا میکند.
# به سیندخت مهراب گفت این سخن
نوآوردی و نو نگردد کهن
هوش مصنوعی: به سیندخت مهراب گفت که این کلام تازهای است که به گوش ما آمده، اما هیچ چیزی کهنه نمیشود و همیشه تازه باقی میماند.
# سرای سپنجی بدین سان بود
خرد یافته زو هراسان بود
هوش مصنوعی: خانهای که پر از آشفتگی است، به این روز افتاده و عقل از ترس آن به هراس افتاده است.
# یکی اندر آید دگر بگذرد
گذر نی که چرخش همی بسپرد
هوش مصنوعی: یک نفر وارد میشود و دیگری میرود؛ این گذر جریان طبیعی زندگی است که همچنان ادامه دارد.
# به شادی و انده نگردد دگر
برین نیست پیکار با دادگر
هوش مصنوعی: شادی و غم دیگر در این دنیا وجود ندارد، زیرا دیگر جنگ و درگیری با عدالتمدار نخواهد بود.
# بدو گفت سیندخت این داستان
بروی دگر بر نهد باستان
هوش مصنوعی: سیندخت به او گفت که این داستان را به گونهای دیگر مطرح خواهد کرد تا قدیمترها را به یاد بیاورد.
# خرد یافته موبد نیک بخت
به فرزند زد داستان درخت
هوش مصنوعی: موبدی دانا و خوشبخت داستانی از درخت را برای فرزندش تعریف کرد.
# زدم داستان تا ز راه خرد
سپهبد به گفتار من بنگرد
هوش مصنوعی: داستان را آغاز کردم تا فرمانده با درایت به سخن من توجه کند و به آن دقت نماید.
# فرو برد سرو سهی داد خم
به نرگس گل سرخ را داد نم
هوش مصنوعی: درخت سرو بلند سرش را پایین آورد و به گل نرگس زیبای سرخ آب داد.
# که گردون به سر بر چنان نگذرد
که ما را همی باید ای پرخرد
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که روزگار و تقدیر به گونهای نمیگذرد که ما بخواهیم، و تنها کسانی که خردمند هستند، میتوانند با این واقعیت کنار بیایند و آن را درک کنند. در واقع، زمانه با ما مانند دیگران رفتار نخواهد کرد و هر کسی باید با واقعیتهایی که وجود دارد، مواجه شود.
# چنان دان که رودابه را پور سام
نهانی نهادست هر گونه دام
هوش مصنوعی: رودابه، دختر سام، به طور مخفیانه و به شیوهای پنهانی به دام افتاده است.
# ببردست روشن دلش را ز راه
یکی چاره مان کرد باید نگاه
هوش مصنوعی: دل روشن او را از راهی دور بردند و اکنون باید تدبیری برای این کار بیندیشیم.
# بسی دادمش پند و سودش نکرد
دلش خیره بینم همی روی زرد
هوش مصنوعی: هرچند نصیحتهای زیادی به او کردم، اما فایدهای نداشت؛ چون او به درستی فکر نمیکند و چهرهاش نشان از ناراحتی دارد.
# چو بشنید مهراب بر پای جست
نهاد از بر دست شمشیر دست
هوش مصنوعی: وقتی مهراب صدای او را شنید، به پا خاست و شمشیرش را به دست گرفت.
# تنش گشت لرزان و رخ لاجورد
پر از خون جگر دل پر از باد سرد
هوش مصنوعی: بدنش به لرزه درآمد و چهرهاش که مانند سنگ لاجورد بود، پر از خون و جگر شده و دلش پر از سرمای سخت است.
# همی گفت رودابه را رود خون
بروی زمین بر کنم هم کنون
هوش مصنوعی: رودابه به طور هشداردهندهای میگوید که از خون او بر روی زمین جاری خواهد شد.
# چو این دید سیندخت برپای جست
کمر کرد بر گردگاهش دو دست
هوش مصنوعی: وقتی سیندخت این را دید، با شوق و هیجان به پا بلند شد و دستهایش را دور کمرش حلقه کرد.
# چنین گفت کز کهتر اکنون یکی
سخن بشنو و گوش دار اندکی
هوش مصنوعی: این شخص گفت که از کوچکتر ها هم اکنون یک سخن بشنو و کمی توجه کن.
# ازان پس همان کن که رای آیدت
روان و خرد رهنمای آیدت
هوش مصنوعی: از این پس هر کاری را که به ذهنت میرسد انجام بده و از خرد و عقل خود به عنوان راهنما استفاده کن.
# بپیچید و بنداخت او را بدست
خروشی برآورد چون پیل مست
هوش مصنوعی: او را به سرعت گرفت و در دستانش گرفت و صدای بلندی مانند صدای فیل مستی بلند شد.
# مرا گفت چون دختر آمد پدید
ببایستش اندر زمان سر برید
هوش مصنوعی: او به من گفت وقتی دختر به دنیا آمد، باید در آن لحظه سرش را ببرم.
# نکشتم بگشتم ز راه نیا
کنون ساخت بر من چنین کیمیا
هوش مصنوعی: من نمیخواهم به کسی آسیب برسانم، اما حالا که به این وضعیت رسیدم، احساس میکنم که به سحری عجیب دچار شدهام.
# پسر کو ز راه پدر بگذرد
دلیرش ز پشت پدر نشمرد
هوش مصنوعی: پسری که بدون توجه به راه و روش پدرش پیش میرود، جسارتش از پشت پدرش نشأت نمیگیرد.
# همم بیم جانست و هم جای ننگ
چرا بازداری سرم را ز جنگ
هوش مصنوعی: من همیشه نگران جان خودم هستم و از طرفی هم به خاطر ننگ و عیبهایی که ممکن است به وجود آید، چرا باید از جنگ دور بمانم؟
# اگر سام یل با منوچهر شاه
بیابند بر ما یکی دستگاه
هوش مصنوعی: اگر سام یل، که یکی از شخصیتهای بزرگ پهلوانی در اسطورههای ایرانی است، با منوچهر شاه، که یکی از پادشاهان پیشدادی است، ما را بیابند، یک جشن و مراسم ویژه برای ما برگزار خواهند کرد.
# ز کابل برآید به خورشید دود
نه آباد ماند نه کشت و درود
هوش مصنوعی: دود ناشی از کابل به سمت خورشید بلند میشود و نه سرزمین آباد میماند و نه گیاهی به ثمر میرسد.
# چنین گفت سیندخت با مرزبان
کزین در مگردان به خیره زبان
هوش مصنوعی: سیندخت به مرزبان گفت که از این موضوع بیجهت صحبت نکن و زبانت را به بیهودهگویی مشغول نکن.
# کزین آگهی یافت سام سوار
به دل ترس و تیمار و سختی مدار
هوش مصنوعی: سام سوار با این خبر به دل التهاب و نگرانی و مشکلاتی مواجه نشود.
# وی از گرگساران بدین گشت باز
گشاده شدست این سخن نیست راز
هوش مصنوعی: او از گرگساران بازگشته و این موضوع دیگر پنهانی نیست.
# چنین گفت مهراب کای ماهروی
سخن هیچ با من به کژی مگوی
هوش مصنوعی: مهراب به محبوبش میگوید: ای ماهروی زیبا، هیچگاه با من به طعنه یا به زبانی نادرست صحبت نکن.
# چنین خود کی اندر خورد با خرد
که مر خاک را باد فرمان برد
هوش مصنوعی: آیا انسان خردمند میتواند با خودخواهی درگیر شود، در حالی که ذرات خاک تابع فرمان باد هستند؟
# مرا دل بدین نیستی دردمند
اگر ایمنی یابمی از گزند
هوش مصنوعی: من به خاطر این بیثباتی و عدم اطمینان، دردی دارم. اگر بتوانم از آسیبها و خطرات در امان باشم، دل من دیگر ناراحت نخواهد بود.
# که باشد که پیوند سام سوار
نخواهد ز اهواز تا قندهار
هوش مصنوعی: شاید پیوند سام سوار، از اهواز تا قندهار ادامه نداشته باشد.
# بدو گفت سیندخت کای سرفراز
به گفتار کژی مبادم نیاز
هوش مصنوعی: سیندخت به او گفت: ای سرفراز، امیدوارم به خاطر سخن نادرست به درخواست کسی نیفتی.
# گزند تو پیدا گزند منست
دل درمند تو بند منست
هوش مصنوعی: آسیب تو از آنِ من است، دل خستهام به تو وابسته است.
# چنین است و این بر دلم شد درست
همین بدگمانی مرا از نخست
هوش مصنوعی: اینطور است و این درست در دل من جا گرفته است که همین بدگمانی از همان ابتدا همراه من بوده است.
# اگر باشد این نیست کاری شگفت
که چندین بد اندیشه باید گرفت
هوش مصنوعی: اگر این طور باشد، جای شگفتی نیست که افراد بداندیش باید به این شکل عمل کنند.
# فریدون به سرو یمن گشت شاه
جهانجوی دستان همین دید راه
هوش مصنوعی: فریدون به درختان سرو در یمن رفت و با دیدن آنها، قدرت و شکوه خود را به یاد آورد.
# هرانگه که بیگانه شد خویش تو
شود تیره رای بداندیش تو
هوش مصنوعی: هر زمان که به بیگانگان بپردازی و از خودت فاصله بگیری، ذهن و فکر تو دچار افکار ناخوشایند و منفی خواهد شد.
# به سیندخت فرمود پس نامدار
که رودابه را خیز پیش من آر
هوش مصنوعی: سپس به سیندخت گفت که رودابه را بیاورد و پیش من بیاورد.
# بترسید سیندخت ازان تیز مرد
که او را ز درد اندر آرد به گرد
هوش مصنوعی: سیندخت از مردی که تند و چابک است بترسد، زیرا او میتواند از درد و رنج به او آسیب برساند.
# بدو گفت پیمانت خواهم نخست
به چاره دلش را ز کینه بشست
هوش مصنوعی: به او گفتم که ابتدا پیمان خود را میخواهم، سپس دلش را از کینهها پاک کنم.
# زبان داد سیندخت را نامجوی
که رودابه را بد نیارد بروی
هوش مصنوعی: سیندخت میگوید که زبانی که در دست دارد، برای او نیکو است و نمیخواهد این زبان به رودابه آسیب بزند یا او را بیاحترام کند.
# بدو گفت بنگر که شاه زمین
دل از ما کند زین سخن پر ز کین
هوش مصنوعی: او به او گفت که ببین، شاه زمین به خاطر این سخن پر از کینه، دلش را از ما جدا میکند.
# نه ماند بر و بوم و نه مام و باب
شود پست رودابه با رودآب
هوش مصنوعی: نه چیزی از خانه و دیار باقی میماند و نه پدر و مادر، و در این حال، مقام رودابه به اندازهی رودخانه به پستی میرسد.
# چو بشنید سیندخت سر پیش اوی
فرو برد و بر خاک بنهاد روی
هوش مصنوعی: زمانی که سیندخت صدای او را شنید، سرش را پایین آورد و روی زمین نهاد.
# بر دختر آمد پر از خنده لب
گشاده رخ روزگون زیر شب
هوش مصنوعی: دختر با لبخند و شادابی به جمع نزدیک میشود، چهرهاش مانند روز روشن و زنده است، در حالی که شب حول او را احاطه کرده است.
# همی مژده دادش که جنگی پلنگ
ز گور ژیان کرد کوتاه چنگ
هوش مصنوعی: او به او مژده میدهد که نبردی شجاعانه مانند پلنگی از دل تاریکی برخاست و چنگالهایش را کوتاه کرد.
# کنون زود پیرایه بگشای و رو
به پیش پدر شو به زاری بنو
هوش مصنوعی: حالا زودتر زینت خود را بزدای و به سمت پدر برو و با ناله و گریه نزد او برسان.
# بدو گفت رودابه پیرایه چیست
به جای سر مایه بیمایه چیست
هوش مصنوعی: رودابه از کسی میپرسد که تزئینها و زیورآلاتش چیست و در عوض، به او میگوید که ارزش واقعی چیست و بدون آن زیورآلات چه ارزشی خواهد داشت.
# روان مرا پور سامست جفت
چرا آشکارا بباید نهفت
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو، فرزند سام، در عذاب است. چرا باید این احساس را پنهان کنم؟
# به پیش پدر شد چو خورشید شرق
به یاقوت و زر اندرون گشته غرق
هوش مصنوعی: او مانند خورشید که در شرق طلوع میکند، به سوی پدرش رفت و در دل یاقوت و طلا غوطهور شد.
# بهشتی بد آراسته پرنگار
چو خورشید تابان به خرم بهار
هوش مصنوعی: بهشتی زیبا و پر از رنگ و طرح مانند خورشیدی درخشان در روزهای خرم بهار است.
# پدر چون ورا دید خیره بماند
جهان آفرین را نهانی بخواند
هوش مصنوعی: پدر وقتی او را دید، مبهوت و شگفتزده شد و در دل خود به خالق جهانیان دعا کرد.
# بدو گفت ای شسته مغز از خرد
ز پرگوهران این کی اندر خورد
هوش مصنوعی: به او گفت: ای کسی که از خرد و درست اندیشی پاک شدهای، آیا این سخنان پرزرق و برق در تو تاثیری ندارد؟
# که با اهرمن جفت گردد پری
که مه تاج بادت مه انگشتری
مه در اینجا حرف ربط مکرر مانند «نه» است.
# چو بشنید رودابه آن گفتوگوی
دژم گشت و چون زعفران کرد روی
هوش مصنوعی: وقتی رودابه آن صحبتهای غمانگیز را شنید، ناراحت و اندوهناک شد و چهرهاش مانند زعفران زرد و پژمرده شد.
# سیه مژه بر نرگسان دژم
فرو خوابنید و نزد هیچ دم
هوش مصنوعی: چشمهای تاریک و مژههای بلند بر گلهای سفید خوابیده و در هیچ زمانی بیدار نمیشوند.
# پدر دل پر از خشم و سر پر ز جنگ
همی رفت غران بسان پلنگ
هوش مصنوعی: پدر با دل پر از خشم و سر پر از آمادگی برای جنگ، با قدرت و خرامان مانند پلنگ حرکت میکرد.
# سوی خانه شد دختر دلشده
رخان معصفر بزر آژده
هوش مصنوعی: دختر معصوم و زیبا به سمت خانهاش میرود و دلباختگان را مجذوب خود کرده است.
# به یزدان گرفتند هر دو پناه
هم این دل شده ماه و هم پیشگاه
هوش مصنوعی: هر دو به یزدان پناه بردند و به او پناهجویند. اکنون دل من مانند ماه زیباست و در پیشگاه خداوند قرار دارد.
پیش از این داستان به نقل داستان پادشاهی فریدون، کشته شدن ایرج به دست سلم و تور و انتقام منوچهر به همراه سام نریمان و قارن کاوگان از قاتلان پدربزرگش پرداختیم. در ادامه به داستان به دوران فرمانروایی منوچهر و حمایت سام از او خواهیم پرداخت.
منوچهر، نوادهٔ ایرج و نتیجهٔ فریدون، پس از کشمکشهای فراوان با دشمنان پدریاش، به تاجوتخت ایران دست یافت. او از کودکی تحت حمایت سام نریمان و بزرگان خاندان ایران بزرگ شد و بهعنوان جانشین قانونی تاجوتخت معرفی گردید.
پس از نبردهای سخت با تورانیان، مخصوصاً با سلم و تور که قاتلان ایرج بودند، منوچهر موفق شد با رشادت و تدبیر، آنها را شکست داده و انتقام خون پدربزرگش را بگیرد. مردم ایران که از پیروزیهای او شادمان بودند، به نشانهٔ وفاداری و حمایت از او، تاجگذاریاش را جشن گرفتند.
مراسم تاجگذاری منوچهر با شکوه و جلال برگزار شد. بزرگان، سپاهیان و مردم از سراسر ایران برای شرکت در این مراسم به پایتخت آمدند. فریدون، که دیگر خود را آمادهٔ بازنشستگی میدید، تاج شاهی را بر سر منوچهر گذاشت و با این کار، انتقال قدرت را به او اعلام کرد. این لحظه برای مردم ایران نشاندهندهٔ آغاز دورهای تازه از امنیت، عدل و شکوفایی بود.
منوچهر با سوگند به ارزشهای پهلوانی و عدالت، عهد کرد که به دفاع از ایران و مردمانش بپردازد و همچنان راه نیاکان خود را ادامه دهد. با پادشاهی او، دورهای نوین از حکومت در ایران آغاز شد و ایرانیان به رهبری او امیدوارانه به آینده نگریستند.
در ادامه مراسم تاجگذاری منوچهر، سام نریمان، پهلوان نامآور ایران و یکی از نزدیکترین حامیان او، در جمع بزرگان و مردم ایران سخنرانی کرد. او که بهعنوان یکی از ستونهای قدرت ایران و محافظ منوچهر در دوران کودکیاش شناخته میشد، با صدایی محکم و دلگرمکننده گفت:
"ای بزرگان و پهلوانان ایران! امروز روزی بزرگ و باشکوه است. منوچهر، این جوان رشید و باایمان، که نسل به نسل از نژاد شاهان و پهلوانان پاک ایرانزمین است، امروز با یاری اهورامزدا بر تخت پادشاهی مینشیند. او همان کسی است که با دلاوری و عقل خود انتقام خون پدربزرگش، ایرج پاکنهاد را گرفت و دشمنان این مرز و بوم را به خاک انداخت.
منوچهر با بهرهگیری از خرد، عدالت و شجاعت، راه نیاکان خود را ادامه خواهد داد و به شما، مردم شریف ایران، قول میدهم که او حافظ آرمانهای ایران بزرگ خواهد بود. امروز من، سام نریمان، به نمایندگی از پهلوانان ایران، از شما میخواهم تا با تمام وجود از پادشاه جدید خود حمایت کنید. منوچهر نماد عدالت، شجاعت و امید است، و زیر پرچم او، ایران به دوران جدیدی از افتخار و سرافرازی خواهد رسید."
سام نریمان یکی از پهلوانان نامدار ایرانزمین و از تبار نریمان است. او نهتنها بهعنوان یکی از برجستهترین جنگاوران ایران شناخته میشد، بلکه در حوادث مهم کشور، نقش کلیدی ایفا میکرد. سام با شجاعت و وفاداریاش به سرزمین ایران، توانست دشمنان بسیاری را شکست دهد و بهعنوان ستون استوار کشور در مقابل دشمنان داخلی و خارجی ایستادگی کند. نقش او در پشتیبانی از منوچهر و تربیت زال، از مهمترین خدمات او به ایران بزرگ است.
زال، پسر سام نریمان، از همان لحظهای که به دنیا آمد، سرنوشتی خاص و عجیب در انتظارش بود. او با نشانهای غیرعادی متولد شد؛ موهای سر و روی او سفید بود، گویی از همان کودکی پیر شده بود. این ویژگی غیرطبیعی باعث شد که سام، پدر زال، او را بهعنوان فرزندی نپذیرد.
سام که به شدت از زاده شدن فرزندی با چنین ظاهر عجیب ناراحت و سرخورده شده بود، تصمیم گرفت تا زال را از خانواده و اجتماع دور کند. او نمیتوانست تصور کند که فرزندی با چنین نشانهای میتواند نام پهلوانی و شرافت خاندان نریمان را حفظ کند. به همین دلیل، با دلی سنگین و ناراحتی عمیق، تصمیم گرفت که زال را به کوه البرز ببرد و او را در آنجا رها کند.
سام، با قلبی شکسته، نوزاد خود را به بالای کوه البرز برد و او را در میان سنگها و برفها رها کرد. او باور داشت که زال نمیتواند در چنین شرایطی زنده بماند و این کار، بهترین راه برای رهایی از شرمساری بود. اما طبیعت سرنوشت دیگری برای زال رقم زده بود.
در همین هنگام، سیمرغ، پرنده افسانهای و نماد دانایی و خرد، که در کوه البرز لانه داشت، زال را دید. این پرنده بزرگ و باشکوه، با دیدن این نوزاد بیگناه، بر او رحم آورد. سیمرغ با بالهای خود زال را به لانهاش برد و او را چون فرزندی خویش پرورش داد. در لانه سیمرغ، زال بزرگ شد و رشد کرد، تا زمانی که زمان بازگشت او به جهان انسانها فرا رسید
سالها گذشت و زال که در دامان سیمرغ بزرگ شده بود، به جوانی رشید و نیرومند تبدیل شد. او تحت حمایت و مراقبت سیمرغ، توانست رشد کند و آداب و اصول زندگی را بیاموزد. هرچند زال در ظاهر انسانی بود، اما دنیای او متفاوت از سایرین بود؛ او در میان کوههای البرز و در لانه سیمرغ، بدون آشنایی با انسانهای دیگر پرورش یافت. با این حال، سرنوشت او به گونهای بود که باید به جهان انسانها بازمیگشت.
روزی سیمرغ که آیندهنگری خاصی داشت، به زال گفت که زمان بازگشت او به سوی پدرش و زندگی در میان انسانها فرا رسیده است. سیمرغ با محبت و دلسوزی به زال آموزش داد که چگونه در زندگی انسانها به عنوان پهلوانی شجاع و خردمند نقشآفرینی کند. همچنین، سیمرغ به او یک پر از بالهای خود داد تا در لحظات سخت زندگی، با سوزاندن آن، سیمرغ را به کمک فراخواند.
در همین زمان، سام نریمان که سالها با غمی سنگین از دست دادن فرزندش زندگی میکرد، در خواب رؤیایی دید. او در خواب دید که فرزندش زال، که تصور میکرد از بین رفته، زنده است و به زندگی بازخواهد گشت. این خواب برای سام نشانهای از سرنوشت بود و او تصمیم گرفت برای یافتن زال به کوه البرز بازگردد.
سام همراه با سپاه و همراهانش به کوه البرز رفت و پس از جستوجوی بسیار، با زال که به جوانی برومند تبدیل شده بود، روبهرو شد. زمانی که سام او را دید، از دیدن ظاهر سفید موی او شگفتزده شد، اما دیگر آن احساس شرمساری و اندوه در دلش وجود نداشت. او به فرزندش افتخار میکرد که با وجود شرایط سخت، توانسته بود زنده بماند و به پهلوانی توانمند تبدیل شود.
سام، زال را در آغوش گرفت و او را بهعنوان پسر خود پذیرفت. بازگشت زال به زندگی انسانها با استقبال گستردهای از سوی مردم همراه شد و او به سرعت به یکی از پهلوانان بزرگ ایران تبدیل شد.
پس از آنکه زال توسط سام نریمان به جمع پهلوانان ایران بازگشت، آوازه دلاوریها و شجاعت او در سراسر کشور پیچید. زال، جوانی رشید و خردمند که زیر سایه تربیت سیمرغ و سام بزرگ شده بود، نه تنها در میان پهلوانان جایگاه ویژهای پیدا کرد، بلکه توجه منوچهر، پادشاه ایران، را نیز به خود جلب کرد.
منوچهر که در آن زمان بر تخت شاهی ایران نشسته بود، از سام نریمان دعوت کرد تا زال را به دربار بیاورد و او را معرفی کند. زال که به دلیل ظاهر موی سفیدش و ماجرای پرورش او توسط سیمرغ، از شهرت خاصی برخوردار بود، برای اولین بار به دربار شاهی ایران پا گذاشت.
وقتی زال به دربار منوچهر رسید، همه با حیرت به او نگاه میکردند. قامت بلند، موهای سفید و رفتار آرام و خردمندانهاش باعث شد تا همه متوجه تفاوت او با دیگر پهلوانان شوند. منوچهر با خوشامدگویی گرم به زال، از او خواست تا داستان زندگیاش را تعریف کند.
زال با احترامی عمیق، به سخنان پادشاه گوش داد و سپس داستان تولدش، رها شدنش در کوه البرز و پرورش یافتن توسط سیمرغ را برای منوچهر و حاضران در دربار تعریف کرد. منوچهر با دقت و توجه به داستان گوش سپرد و در پایان از خردمندی و دلاوری زال تمجید کرد.
پس از شنیدن داستان زال، منوچهر به زال گفت: "ای پهلوان موی سپید! سرنوشت تو از همان ابتدا نشانهای از بزرگی و افتخار بود. سیمرغ تو را به ما بازگرداند تا ایران از وجود تو بهرهمند شود. من به تو اعتماد دارم و ایمان دارم که در آینده، با دلاوریهایت در کنار پهلوانان دیگر از ایران دفاع خواهی کرد."
با این سخنان، منوچهر نه تنها زال را بهعنوان پهلوانی شایسته تأیید کرد، بلکه از او خواست تا در نبردها و مسئولیتهای کشور به پادشاه و پهلوانان یاری برساند. زال با فروتنی و تعهد، قول داد که همیشه در خدمت ایران باشد.
فانوس خیال
شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو