شعرخوانی بی‌نظیر بهرام افشاری با زیباترین شعر سهراب سپهری، فکر میکردید ستاره کمدی با این احساس خالص بخونه؟ آدم غرق در کلمات میشه / رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است... + ویدئو

  پنجشنبه، 09 مرداد 1404
شعرخوانی بی‌نظیر بهرام افشاری با زیباترین شعر سهراب سپهری، فکر میکردید ستاره کمدی با این احساس خالص بخونه؟ آدم غرق در کلمات میشه / رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است... + ویدئو
ساعدنیوز: بهرام افشاری در بخشی از سکانس بازی خود به شعرخوانی از سهراب سپهری می پردازد که بسیار زیبا و تامل برانگیز است.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، بهرام افشاری (زادهٔ 6 خرداد 1366) در همدان، بازیگر و کارگردان است. وی دانش‌آموختهٔ رشتهٔ بازیگری از دانشگاه آزاد تهران است. نخستین حضور وی در تلویزیون با مجموعهٔ خانه اجاره‌ای (1390) بود. او با حضور در فصل پنجم، ششم و هفتم مجموعهٔ پایتخت با شخصیت بهتاش فریبا به شهرت رسید و برندهٔ جایزه حافظ بهترین بازیگر مرد کمدی شد.


سهراب سپهری (15 مهر 1307 – 1 اردیبهشت 1359) شاعر، نویسنده و نقاش بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده‌است.

زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره
ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز

صبح ها نان و پنیرک بخوریم
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم
سکوت
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه
می خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریا ها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
و
نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشته اند
پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمی خواند
پشت سر باد نمی آید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره ی موج به ساحل صدف سرد سکون می ریزد.


برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.

دیدگاه ها


  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها