به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، "لیلی و مجنون" نام مجموعه شعری از نظامی گنجوی، شاعر ایرانی است. این مجموعه سومین مثنوی از مجموعه مثنویهایی است که به خمسه نظامی معروفاند.
محققان اعتقاد دارند که بنمایههای پراکنده این داستان برگرفته از اشعار و افسانههای فولکلور در زبان عربی است که نظامی ایرانیسازی کردهاست. کراچکوفسکی برای شخصیت مجنون، هویت واقعی قائل است و او را یکی از اهالی عربستان در اواخر سده اول هجری میداند؛ ولی طه حسین تردید جدی به واقعی بودن شخصیت مجنون وارد میکند. یان ریپکا افسانه لیلی و مجنون را به تمدن بابل باستان منسوب میداند.
اگرچه نام لیلی و مجنون پیش از نظامی گنجوی نیز در اشعار و ادبیات فارسی به چشم میخورد ولی نظامی برای نخستین بار آن را به شکل منظومهای واحد به زبان فارسی در 4700 بیت به درخواست پادشاه شروان به نظم کشید. نظامی خود از بابت این سفارش ناراضی و بیمیل بودهاست و کار را در چهار ماه به پایان بردهاست. وزن این مثنوی جدید بوده و پس از نظامی شعرای زیادی در این وزن داستانهای عاشقانه سرودهاند. همچنین دهها شاعر در ایران، هند و ترکستان منظومههایی را به استقبال از لیلی و مجنون نظیره پردازی کرده و شعرای دیگری نیز به داستان نظامی شاخ و برگ بیشتری افزوده یا آن را تغییر دادهاند. منظومه لیلی و مجنون در مقایسه با منظومه خسرو و شیرین از همین شاعر، به درک تفاوتهای فرهنگی اعراب و ایرانیان کمک میکند. شخصیتهای داستان در روایت نظامی قراردادی بوده و تحول زیادی از حوادث داستان نمیپذیرند. منظومه لیلی و مجنون به زبانهای مهم غربی ترجمه و منتشر شدهاست.

لیلی و مجنون، دختر و پسری نابالغ در مکتبخانه به یکدیگر دل میبندند. خواستگاری خانواده پسر به نتیجه نمیرسد و حتی به جنگ قبیلهای میانجامد. جنگی که مجنون در آن طرف دشمن (طایفه عروس) را میگیرد. لیلی را به مرد مالداری به شوهر میدهند ولی بیماری لیلی باعث ناکامی شوهر میشود و لیلی دوشیزه میماند. شوهر از شدت ناراحتی لیلی دق میکند و میمیرد. لیلی به ذکر حق میپردازد و دلش به نور الهی و فره ایزدی روشن میشود و به مقام والای معنوی میرسد. سرانجام در آخرین دیدار بر سر گور لیلی، او از مجنون دستگیری کرده و آن نور ایزدی در دل مجنون جای میگیرد.

منظومه لیلی و مجنون مشهورترین داستان عشقی کلاسیک ادبیات دورهٔ اسلامی و تنظیم نظامی گنجهای است. نظامی در تصنیف این منظومه به منابع عربی نیز توجه داشته و تا جایی که ممکن بوده به ریشه عربی آن وفاداری داشتهاست. روایت اولیه عربی لیلی و مجنون بسیار ساده بودهاست.لیلی و مجنون که اهل یک قبیله عرب بودهاند در کودکی دام خود را در بیابان میچراندهاند و در آنجا عاشق و بیقرار هم میشوند. در روایتی دیگر مجنون لیلی را در بزرگسالی و در مجلسی زنانه میبیند و به او دل میبندد. بنمایههای عربی اولیه داستان شاید به پیش از اسلام یا حتی به تمدن بابل برسد. نظامی به کمک نبوغ ذاتی خود یک داستان عشقی ساده را به صورت منظومهای بدیع و عرفانی درآورد که امروزه جزئی از ادبیات جهان را تشکیل میدهد. هیلال، ادیب عربزبان مصری در این ارتباط گفتهاست: «تبدیل یک افسانه محلی به یک اثر بزرگ و گرانبهای هنری تنها از عهده کسی مانند نظامی ساخته بود»

دیدن مادر مجنون را

آگاهی مجنون از وفات مادر

خواندن لیلی مجنون را


غزل خواندن مجنون نزد لیلی


دیدن مادر مجنون را
مادر مجنون وقتی از دور پسرش را دید، گویی الماسی شکسته در قلبش حس کرد. مجنون را که اکنون زرد و پژمرده شده بود، دید. مادرش شروع به تمیز کردن و مرتب کردن او کرد و هر جا که زخمی یا درد داشت، با محبت ناله میکرد و سعی میکرد او را آرام کند. سپس مادر به مجنون گفت که به خانه برگردد و از این زندگی آوارهوار دست بکشد. او به مجنون توضیح داد که حتی حیوانات وحشی و پرندگان هم شب هنگام به خانههای خود برمیگردند و نباید خود را اینگونه عذاب دهد. اما مجنون به مادرش جواب داد که این وضعیت به انتخاب او نبوده و عشق او به لیلی باعث شده است که چنین بلایی بر سرش بیاید و او نمیتواند از این عشق دست بکشد. او از مادر خواست که او را به زندگی عادی بازنگرداند، چرا که میترسد دوباره در اسارت خانه گرفتار شود. مجنون با بوسه به پای مادرش و خداحافظی از او، تصمیم به ادامه زندگی در بیابان گرفت. مادر با گریه برگشت و مانند پدر مجنون که برای او دلتنگ بود، در آرزوی او جان سپرد.

آگاهی مجنون از وفات مادر
مجنون که دیوانهوار در بیابانها میگشت و قصیدههایی میخواند، خبر نداشت که مادرش از دنیا رفته است. وقتی دوباره سلیم دلدار، دوست او، به سراغش آمد و برایش غذا و لباس آورد، به او خبر داد که مادر پیرش دور از او دیده از جهان فروبسته و مانند پدرش در آرزوی دیدن او مرده است. مجنون با شنیدن خبر مرگ مادرش، اندوهگین شد و با شدت گریه و زاری کرد. او به یاد مادر و پدرش افتاد و بر سر خاک آنها رفته و زاری کرد. خویشاوندان مجنون وقتی از گریههای او باخبر شدند، به سوی او شتافتند و او را که افسرده و بیحال بر زمین نشسته بود، یافتند. آنان سعی کردند مجنون را آرام کنند و به خانه بازگردانند، اما او راه کوه و بیابان را در پیش گرفت و از قوم خود دوری گزید. مجنون با دل پر درد و خونین در اطراف کوه و بیابان سرگردان بود و هیچکس را یار و یاوری نبود.
خواندن لیلی مجنون را
لیلی زنی بود که با مشکلات فراوانی در زندگی خود روبرو بود و همواره در حصار محبوس بود. او از همسرش که مانند نگهبانی دائماً مراقبش بود، خسته شده بود و در آرزوی دیدار با عشق حقیقیاش، مجنون، بود. لیلی روزی فرصتی پیدا کرد تا از خانه بیرون بیاید و در جستجوی خبری از مجنون، در کنار جادهای نشست. ناگهان پیرمردی که قبلاً نیز به لیلی کمک کرده بود، به سراغش آمد و خبرهایی از مجنون برایش آورد. این پیرمرد به لیلی گفت که مجنون بدون او در بیابان سرگردان است و با صدای بلند نام لیلی را صدا میزند و همه جا او را جستجو میکند. لیلی از شنیدن این خبر بسیار ناراحت و متاثر شد و چند جواهر از گوشوارههایش درآورد و به پیرمرد داد تا به مجنون برساند و از او بخواهد که به ملاقاتش بیاید. پیرمرد به راه افتاد و پس از جستجو، مجنون را در بیابان یافت که با غم و اندوه بر خاک افتاده بود. پیرمرد پیغام لیلی را به او رساند و مجنون با خوشحالی آماده دیدار با لیلی شد. او به محل تعیین شدهای رفت و در انتظار ملاقات با لیلی، به آسمانی پایینتر از نخلستان نشست. بازلیلی نیز به محل تعیین شده آمد و از دور مجنون را دید. اما برای آنکه عشقشان محفوظ بماند و بیعیب و نقص بماند، لیلی تصمیم گرفت که از فاصلهای ایمن و بدون خطر، تنها به مجنون بنگرد و از شعرهایی که مجنون برایش میسراید، لذت ببرد. مجنون نیز چند بیت شعر برای او خواند و اینگونه وفاداری و عشق بین آن دو همچنان پابرجا ماند.

غزل خواندن مجنون نزد لیلی
مجنون با شور و شیدایی در صحرا رفت و در حال قدم زدن و غم خوردن از عشق لیلی، غزل میخواند. در این غزل، او از علاقه و عشق بیپایانش به لیلی سخن میگوید و وصف میکند که چگونه دلش پر از آرزو و اشتیاق به اوست. او میخواهد که روز و شبی را با لیلی بگذراند و از حضور و سیمای او لذت ببرد. مجنون در حالی که اشعار عاشقانه میخواند، از دوری لیلی ناله میکند و آرزوی دیدار دوباره او را در سر میپروراند. با این اشتیاق و عشق سوزان، راه صحرا را در پیش میگیرد و از لیلی دورتر میشود.
