به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، بعضی پیمانها را نه با جوهر، که با شیرِ مادر مینویسند و مُهرش را با خونِ جاری در رگ میزنند. عشق به وطن از آن عهدهای اَزَلی است؛ نه یک انتخاب، که یک سرنوشت. جغرافیایی نیست که روی نقشه پیدایش کنی، آناتومیِ روحیست که با آن ساخته شدهای. میراثی گرانبهاست که نه در صندوقچهها، که در استخوانها به امانت مانده. از همین رو، این کلاهِ غیرت را نمیتوان از سر برداشت و به کناری نهاد؛ این تاج، با جمجمه پیوند خورده است و کندنش، جز با رفتنِ جان ممکن نیست.
خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم
خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم
برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم
مرد آن بود که این کلهش بر سر است و، من:
نامردم ار که بی کله، آنی بسر کنم
من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت
تسلیم هرزه گرد قضا و قدر کنم
زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما
ای چرخ! زیر و روی تو، زیر و زبر کنم
جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم
از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم
هر آنچه می کنی؟ بکن ای دشمن قوی!
من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم!!
من آن نیَم به مرگ طبیعی شوم هلاک
وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم
معشوق «عشقی » ای وطن، ای مهد عشق پاک!
ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم:
«عشقت نه سرسری است که از سر به در شود»
«مهرت نه عارضیست که جای دگر کنم »
«عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم »
«با شیر اندرون شد و با جان به در کنم »
حاشا که ز دل، مهر تو آسان برود
وان عشق گران خریده، ارزان برود
ای از بر من نرفته، مهر تو مرا
با شیر فرو شده ست، با جان برود
برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.
خوشحال میشویم دیدگاه و تجربهتان را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.