عاشقانه‌ای بی ‌همتا از شمس لنگرودی با غزلی جاودان از حافظ؛ شعری که صدبار هم بخونی کلی حرف برای گفتن داره /

  یکشنبه، 07 دی 1404
عاشقانه‌ای بی ‌همتا از شمس لنگرودی با غزلی جاودان از حافظ؛ شعری که صدبار هم بخونی کلی حرف برای گفتن داره /
ساعدنیوز: شمس لنگرودی در برنامه علی ضیا شعر زیبا و سوزناکی از حافظ را با صدای نافذشان خواند که دل هر آدمی را به لرزه می‌آورد.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز، محمدتقی جواهری گیلانی معروف به محمد شمس لنگرودی (زادهٔ 26 آبان 1329 در لنگرود) شاعر، پژوهشگر، بازیگر، خواننده و مورخ ادبی معاصر است. وی دیپلمِ ریاضی و لیسانسِ اقتصاد و بازرگانی دارد و مدرس دانشگاه بوده و تاریخ هنر درس می‌دهد. او فرزند جعفر شمس گیلانی (لنگرودی) است.


خواجه شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص به «حافظ» و مشهور به لسان‌الغیب، غزلسرای بزرگ و از بزرگان شعر و ادب پارسی است. از زندگانی وی همانند دیگر بزرگان و سخنوران کهن ایرانی به رغم شهرت فوق‌العادهٔ او اطلاعات دقیقی در دست نیست و حتی در مورد نام دقیق وی (محمد یا شمس‌الدین) و خاستگاه وی و سالهای عمر او اختلاف نظر وجود دارد. اما بنابر قول مشهور وی حدود سال 726 هجری قمری در شیراز متولد شد. علوم و فنون را در محفل درس استادان زمان فراگرفت و در علوم ادبی عصر پایه‌ای رفیع یافت. خاصه در علوم فقهی و الهی تأمل بسیار کرد و قرآن را با چهارده روایت مختلف از بر داشت. گوته دانشمند بزرگ و شاعر و سخنور مشهور آلمانی دیوان شرقی خود را به نام او و با کسب الهام از افکار وی تدوین کرد. دیوان اشعار او شامل غزلیات، چند قصیده، چند مثنوی، قطعات و رباعیات است. وی به سال 792 هجری قمری در شیراز درگذشت. آرامگاه او در حافظیهٔ شیراز زیارتگاه صاحب‌نظران و عاشقان شعر و ادب پارسی است.

زان یارِ دل‌نوازم، شُکری است با شکایت

گر نکته‌دانِ عشقی، بشنو تو این حکایت

بی‌مزد بود و مِنَّت، هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را، مخدومِ بی‌عنایت

رندانِ تشنه‌لب را، آبی نمی‌دهد کس

گویی ولی‌شناسان، رفتند از این ولایت

در زلفِ چون کمندش، ای دل مپیچ کآن جا

سرها بریده بینی، بی‌جرم و بی‌جنایت

چشمت به غمزه ما را، خون خورد و می‌پسندی

جانا روا نباشد، خون‌ریز را حمایت

در این شبِ سیاهم، گم گشت راهِ مقصود

از گوشه‌ای برون آی، ای کوکبِ هدایت

از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نَیَفزود

زِنهار از این بیابان، وین راهِ بی‌نهایت

ای آفتابِ خوبان، می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بِگُنجان، در سایهٔ عنایت

این راه را نهایت، صورت کجا توان بست؟

کِش صد هزار منزل، بیش است در بِدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم

جور از حبیب خوش‌تر، کز مُدَّعی رعایت

عشقت رِسَد به فریاد، ار خود به سانِ حافظ

قرآن ز بَر بخوانی، در چاردَه روایت

غزل شمارهٔ 94


برای مشاهده سایر اشعار با سرویس فرهنگ و هنر ساعدنیوز همراه باشید.

دیدگاه ها


  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها