ماجرای شفاگرفتن انگشت ماشه‌ای سردار حاجی‌زاده

  شنبه، 04 مرداد 1404 ID  کد خبر 460120
ماجرای شفاگرفتن انگشت ماشه‌ای سردار حاجی‌زاده
ساعدنیوز: به سردار حاجی‌زاده گفتم: «من به‌صورت آنلاین گزارش پرتاب را برای مخاطبینم دادم. حالا می‌گویند: به سردار حاجی‌زاده بگو شما که پای لانچرید هستید، می‌شود چند تا موشک هم سمت اسرائیل بفرستید؟» خندید و دو انگشتش را نشان داد و گفت: «من انگشتام ماشه‌ای شده. نمی‌تونم!»

به گزارش سرویس سیاسی پایگاه خبری تحلیلی ساعدنیوز به نقل از فارس، ابزارفروشی با پول حلال می‌چرخید. حاج‌محمد تقی حاجی‌زاده، هر روز وقتی ابزارآلات مردم محله را تعمیر می‌کرد، بسم‌الله می‌گفت و با مدد از آقا امام حسین(ع) قطعه‌ها را عوض می‌کرد و مردم همیشه از امانت‌داری‌اش راضی بودند.

نان حلال پدر، پسر را انقلابی کرد

سردار امیرعلی حاجی‌زاده باتربیت چنین پدری قد کشیده بود. 28 اردیبهشت 1340 وقتی حاج‌محمد تقی پسرش را بغل کرد و در گوشش اذان گفت، حتماً سلام پر از ارادتی هم روانه ایوان نجف کرده بود که پسرش این‌طور با عید غدیر عاقبتش گره خورد. حالا که از کوچ سردار چهل روز گذشته، سراغ یکی از خاطرات باصفای زندگی او می‌رویم که از زبان یکی از زرنگ‌ترین آدم‌های دنیا نوشته شده. آدمی که در لحظه درست وقتی صندلی کنار سردار توی فرودگاه را خالی دیده، دوان‌دوان رفته و به قول خودش اگر نرفته بود حالا پشیمان بود.

پسر حاج تقی، خیلی خاکی بود با مردم

فائضه غفار حدادی، نویسنده کتاب‌های «خط مقدم»، «مردی با آرزوهای دوربرد» و...خاطره‌اش را این‌طور برایمان تعریف می‌کند:

«آن روز از پرتاب موفق ماهواره برمی‌گشتیم. همان که من را به‌عنوان راوی دعوت کرده بودند. در سالن انتظار منتظر هواپیما بودیم. رفتم کنار سردار نشستم. قبلا چندباری درباره «خط مقدم» و یک‌بار هم درباره «حوالی احمد» با هم حرف زده بودیم. البته همیشه کوتاه و سرپایی و مختصر. این بار فرصت بود که مفصل‌تر پروژه را توضیح بدهم و ازش بخواهم که وقتی برای مصاحبه مشخص کند. متواضع‌تر از این بود که بگوید: «تو هم وسط عملیات‌های وعده صادق وقت‌گیر آورده‌ای و نمی‌بینی سرمان چقدر شلوغ است!» قول همکاری داد و گفت: ‌ «فقط قبلش آن چند مصاحبه‌ای را که بچه‌های دفتر با من درباره حاج احمد کرده‌اند را بگیر و ببین.»

پای لانچر چندتا موشک هم سمت اسرائیل بزنید!

حدادی هم مثل همه ما، می‌دانست این عظمت موشکی ایران، یک‌سرش به این مرد بزرگ ولی متواضع و با لبخند گره‌خورده. مردی که هم‌رزم شهید کاظمی و شهید طهرانی مقدم بود و سال‌ها شانه‌به‌شانه هم برای اعتلای ایران قوی تلاش کرده بودند. حالا که سردار اندازه چند دقیقه وقت داشت، چرا حدادی با شوخی آرزوی مخاطبانش را نگوید به سردار؟

بعدش گفتم: «من به‌صورت آنلاین گزارش پرتاب را برای مخاطبینم دادم. حالا می‌گویند: به سردار حاجی‌زاده بگو شما که پای لانچرید می‌شود چند تا موشک هم سمت اسرائیل بفرستید؟» خندید و دو انگشتش را نشان داد و گفت: «من انگشتام ماشه‌ای شده. نمی‌تونم!» من هم خندیدم ولی نفهمیدم یعنی چه. خودش اصطلاح ماشه‌ای شدن را برایم توضیح داد. گفت: «وقتی توی جبهه پشت‌سرهم با تفنگ شلیک می‌کردیم انگشتانمان قفل می‌کرد و دیگر نمی‌توانستیم تکانشان بدهیم.» هواپیما آمد و بلند شدیم.

انگشت ماشه‌ای سردار شفا گرفت

لحظه آخر این یک خط دیالوگ آخر سردار، نمی‌دانم چه حسی توی دل حدادی جا گذاشته، اما من فکر می‌کنم انگشتان حاجی شفا گرفت و رفت...

رفت و حالا داغش را بعد از چهل روز نه که چهل سال هم بگذرد باور نمی‌کنیم.

خانم نویسنده آخرین سکانس خاطره‌اش را خیلی ماندگار تمام کرده؛

حاجی موقع خداحافظی گفت: «البته چشممون به دهان حضرت آقاست. دستور بدن انگشتان ما هم شفا پیدا می‌کنه.»

آن بالا عجب تولدی دارید امسال!

شهدا نه فقط توی جبهه مثل برادر بودند که انگار این رابطه‌های قلبی و عطردار بعد از شهادت هم جاری است و ادامه‌اش را توی گره‌خوردن تاریخ‌ها می‌بینیم، حدادی یکی از همین تلاقی‌ها را پیدا کرده اس ::

«حالا فقط چند ماه از آن روز گذشته. کتاب سردار کاظمی بدون مصاحبه با سردار حاجی‌زاده تمام شده. چهلم شهید حاجی‌زاده هم افتاده روی تولد شهید کاظمی. فقط خوشحالم که آرزو و تلاش هردویشان محقق شده. »

سایر اخبار سیاسی را از دست ندهید.


دیدگاه ها


  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها