به گزارش سرویس سیاست پایگاه خبری ساعدنیوز، به نقل از فارس، در ایام بعد از جنگ تحمیلی دوازدهروزه تحولات مهمی در حوزهی دیپلماسی کشور رخ داده است. از فعال شدن مکانیسم ماشه تا موضعگیریهای صریح رهبر معظم انقلاب دربارهی «بنبست محض» بودن مذاکره با آمریکا و رد کردن هرگونه تحمیل مدنظر ترامپ از سوی ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی.«خط رهبری» ابعاد مختلف این تحولات و بررسی دقیقتر مواضع حضرت آیتالله خامنهای را در گفتگوی تفصیلی با دکتر روحالامین سعیدی ـ کارشناس و تحلیلگر روابط بینالملل و عضو هیأت علمی دانشگاه امام صادق(ع) مورد بررسی و تحلیل قرار داده است.در بخش دوم و پایانی این گفتوگو، دکتر سعیدی به بررسی تحولات مرتبط با تقابل رژیم صهیونیستی با جمهوری اسلامی و احتمال بروز درگیری مجدد نظامی میپردازد. او در ادامه، اهداف مشخص دولت آمریکا در مواجهه با جمهوری اسلامی را تحلیل کرده و الزامات یک دیپلماسی کارآمد و مؤثر را در چارچوب تغییر نظم سیاسی حاکم بر جهان تشریح میکند. بخش دیگری از گفتوگو به رویکرد دولت ترامپ در حمایت از رژیم صهیونیستی و بررسی ابعاد طرح موسوم به «صلح غزه» اختصاص دارد؛ طرحی که ترامپ پیگیری آن را در دستور کار قرار داده است. همچنین دکتر سعیدی دلایل ناکامی رژیم صهیونیستی در تحولات دو سال اخیر غرب آسیا و عوامل ناامیدی رهبران این رژیم را تبیین میکند؛ نکاتی که این بخش از گفتوگو را خواندنی و قابل تأمل کرده است.
خبرنگار: دولت ترامپ قبل و بعد از جنگ تحمیلی اخیر در برخورد با جمهوری اسلامی ایران چه استراتژی و سیاست کلانی را دنبال میکند؟ با توجه به تحولات منطقهای، ارزیابی شما از احتمال شکلگیری مجدد درگیری میان ایران و رژیم صهیونیستی چگونه است؟
ببینید، «سیاست فشار حداکثری» که در آن چهار سالِ دولت اول ترامپ اجرا شد، همچنان ادامه دارد. تیمی که اکنون نیز گرد ترامپ هستند — از روبیو گرفته تا دیگران — کاملاً یک تیم منسجماند که طرفدار فشار حداکثری بر ایران هستند. خب، آنها یک تست نظامی را نیز انجام دادند؛ در جنگ 12 روزه اما خیلی به آن اهدافی که میخواستند نرسیدند. البته آقای ترامپ به شدت ادعا میکند که «من توان هستهای ایران را نابود کردم.» رهبر انقلاب نیز واکنش نشان دادند و در سخنرانی چندی پیش خودشان بیان کردند که «به همین خیال باش.» یعنی ایران وارد فازی از «ابهام هستهای» شده است.
اکنون کسی بهطور دقیق نمیداند میزان خسارتی که دیدهایم چقدر است؛ سایت فردو چقدر آسیب دیده و آیا ایران قرار است بار دیگر بهصورت آشکارا فعالیت هستهای خود را ادامه دهد یا خیر. در مورد «بمب» نیز رهبر انقلاب صراحتاً در گفتگوی تلویزیونی اعلام کردند که «ما هیچ بنایی برای ساخت بمب نداریم و نخواهیم داشت.» در همان ایام، برخی تحلیلگران مطرح میکردند که با توجه به وقوع جنگ، گزینهی «آزمایش اتمی» میتواند بهترین راه احیای بازدارندگی باشد، اما رهبری صراحتا این مسیر را رد کردند.
اما درباره ادامه غنیسازی و بازسازی مراکز هستهای، پرسشهایی باقی است: سایتهای هستهای ما چقدر آسیب دیدهاند؟ چه زمانی مرمت خواهند شد؟ ما اکنون سایتهای دیگری هم داریم؟ پس از مکانیزم ماشه، توافقات قاهره و ارتباطات با آژانس عملاً قطع شد و وضعیت «کان لم یکن» شد. بنابراین وضعیت «ابهام هستهای» (nuclear ambiguity) همچنان برقرار است.
خب، آمریکاییها یک آزمایش نظامی انجام دادند؛ از همین رو به نظر میرسد که گزینهی نظامی، هرچند همچنان محتمل است، اما در آیندهای نزدیک ـ مثلاً در بازهی چندماههی پیشِرو ـ بسیار بعید خواهد بود که توسط آمریکاییها یا اسرائیل مورد استفاده قرار گیرد. با توجه به شرایط جدید منطقه و همچنین حمایتهایی که از سوی چین و روسیه صورت میگیرد، تکرار همان سناریوی پیشین عملاً ممکن نیست. برخی از اساتید و تحلیلگران حتی عنوان میکردند که شاید تا یک هفتهی دیگر اسرائیل حملهی مجددی انجام دهد، اما همانگونه که دیدیم، چنین اتفاقی نیفتاد. این مسئله کاملاً طبیعی است؛ چراکه اسرائیل دیگر نمیتواند آن سناریوی پیشین را تکرار کند.
خود مقامات اسرائیلی اذعان کردهاند که برای آن عملیات حدود 15 سال کار و برنامهریزی کرده بودند و با استفاده از عنصر «غافلگیری» توانستند شرایطی خاص ایجاد کنند. اکنون اما سیستم کاملاً در حالت آمادهباش است، نیروهای نظامی بیدار و هوشیارند و رهبر انقلاب نیز صراحتاً اعلام کردهاند که احتمال جنگ باید کاملاً جدی گرفته شود. در نتیجه، دیگر امکان تکیه بر عنصر غافلگیری وجود ندارد. افزون بر این، بسیاری از ارتباطات و سرپلهای اطلاعاتی اسرائیل در داخل کشور، طی همین دورهی اخیر، توسط نیروهای امنیتی شناسایی و از بین رفتهاند.
بنابراین فرض کنید اگر بار دیگر، اسرائیل چند موشک شلیک کند یا حملهی هوایی انجام دهد، ایران نیز کاملاً امکان پاسخگویی دارد. توان موشکی ما دستنخورده باقی مانده و ظرفیت تلافیجویی کامل وجود دارد. ازاینرو، حملهی احتمالی برای اسرائیل هیچ دستاوردی نخواهد داشت. اگر ضربهی اول را وارد کند، بدون تردید پاسخ خواهد خورد و توان از کار انداختن قدرت ضربهی دوم ایران را نیز ندارد. بنابراین به نظر میرسد که خیلی گزینه نظامی محتمل نخواهد بود.
خبرنگار: با توجه به اینکه فرمودید گزینه نظامی محتمل نیست، آمریکا و رژیم صهیونیستی چه سناریوها و راهبردهایی را برای مواجهه با جمهوری اسلامی دنبال میکنند؟
محاسبهای که آنها انجام دادهاند ـ و به نظر میرسد آمریکاییها نیز همین تحلیل را دارند ـ بر پایهی فشارهای داخلی است؛ یعنی ایجاد آشوبهای داخلی احتمالی و فعال کردن گسلهای اجتماعی مانند گسلهای قومیتی و بازتولید حوادثی مشابه وقایع سال 1401. به هر حال، وضعیت معیشتی مردم مطلوب نیست؛ قیمتها به شدت افزایش یافته و تورم افسارگسیخته است. دولت باید تلاش کند تا این مشکلات را حل کند. متأسفانه ناترازیهای انرژی همچنان ادامه دارد؛ با اینکه وارد فصل بارش شدهایم، اما هنوز بارندگی مؤثری رخ نداده و در زمینهی آب و برق نیز مشکلات جدی وجود دارد. از سوی دیگر، شوکهای احتمالی ناشی از فعال شدن مکانیزم ماشه نیز از جمله عواملی است که بر آن حساب باز کردهاند تا از این مسیر، سطحی از نارضایتی داخلی ایجاد شود. در ادامه، اگر این نارضایتیها با چاشنی ترور یا خرابکاری همراه شود، چنین سناریویی کاملاً محتمل است و در آن صورت، ممکن است گزینهی نظامی نیز برای آنان جدیتر شود.
بنابراین، به نظر میرسد ترامپ، نتانیاهو و مجموعهی جهان غرب در ماهها و سالهای آینده، بیش از هر چیز روی ناآرامیهای داخلی ایران حساب کردهاند. در کنار آن، با تداوم تحریمهای سختگیرانه تلاش میکنند تا فشار اقتصادی را حفظ کنند، صادرات نفت ایران کاهش یابد، ارتباطات بینالمللی محدود شود و در داخل نیز گسلهای اجتماعی فعال گردد تا در ادامه بتوانند بر بستر آن اقدامات دیگر را دنبال کنند.
پیشبینی من برای ماههای آینده این است که باید نگرانی اصلی را متوجه داخل کشور دانست. هرچند گزینهی نظامی همچنان باید در ذهن مقامات نظامی بهعنوان یک احتمال محفوظ بماند و آمادگی کامل وجود داشته باشد. به هر صورت، نقش فرماندهان نظامی با نقش تحلیلگران سیاسی متفاوت است؛ فرمانده نظامی ـ مانند سردار موسوی، فرمانده نیروی موشکی ـ باید همواره این احتمال را بدهد که ممکن است در هر لحظه حتی ظرف یک ساعت آینده حملهای رخ دهد. اما تحلیلگر سیاسی، با بررسی روندهای میدانی، به این نتیجه میرسد که در آیندهی نزدیک احتمال وقوع جنگ چندان قوی نیست و دور از ذهن است زیرا در شرایط فعلی، چیزی عاید طرف مقابل نخواهد شد. تا زمانی که دشمن احساس نکند از طریق اقدام نظامی میتواند به اهدافش برسد، گزینهی جنگ را فعال نخواهد کرد؛ بهویژه حالا که میداند ایران اقداماتی را برای بازسازی توان از دسترفتهی خود آغاز کرده است.
ارتباطات نظامی با روسیه برقرار شده و خبرهای جدی دربارهی خرید جنگندههای سوخو-35 و آموزش خلبانان ایرانی منتشر میشود. همچنین روابط گستردهتر با چین و مواضع قاطع پکن و مسکو در مخالفت با فعالسازی مکانیزم ماشه نشان میدهد که احتمال حملهی نظامی قریبالوقوع چندان بالا نیست. در نتیجه اگر قرار باشد نگرانیای وجود داشته باشد، باید آن را بیشتر از ناحیهی داخل کشور دانست، نه از بیرون.
خبرنگار: در رویکرد مذاکرهای آمریکا ـ بهویژه در دوره ترامپ ـ آیا صرفا توقف غنیسازی بهعنوان یک مطالبه مطرح است، یا این خواسته در واقع مقدمه و پوششی برای اهداف راهبردی عمیقتری است که ایالات متحده در قبال جمهوری اسلامی ایران دنبال میکند؟
ببینید، هم مسئله غنیسازی هست و هم اینکه صرفاً مسئله غنیسازی نیست. یعنی اینکه آیا غنیسازی واقعاً برای رژیم اهمیت دارد؟ بله، واقعاً اهمیت دارد. توجه کنید که بیشتر رژیم در مقابل ما هست تا آمریکا؛ اگر اسرائیل نبود، اروپاییها چندان مشکلی با مسئله هستهای ما نداشتند. حتی اگر فرض کنیم ما کلاهک اتمی هم داشتیم، همانگونه که پاکستان اکنون کلاهک اتمی دارد، این امر برای اروپا یا حتی برای آمریکا مشکل چندانی ایجاد نمیکرد. آمریکا اساساً ما را بهعنوان چالش اصلی خود نمیبیند؛ چالشهای عمده آمریکا در سطح جهانی روسیه و چین هستند. اما چالش امنیتی و هستهای ما متوجه رژیم است.
رژیم تنها دارنده سلاح اتمی در منطقه غرب آسیا است، اگر پاکستان را منطقه غرب آسیا بهحساب نیاوریم زیرا از نظر جغرافیایی جزء شبهقاره است. بنابراین در غیاب پاکستان، رژیم انحصار سلاح اتمی و حتی انحصار توانمندی هستهای در منطقه را در اختیار دارد. هیچ کشور دیگری در منطقه غرب آسیا بهجز رژیم و ایران، توانمندی هستهای قابلتوجهی ندارد. از اینرو برای رژیم بسیار حیاتی است که این انحصار را حفظ کند؛ زیرا از این طریق احساس امنیت میکند که من تنها دارنده بمب اتم هستم. حالا در مذاکره نتوانستند به هدفِ «غنیسازی صفر» برسند؛ یعنی آقای نتانیاهو آنقدر صبر کرد، صبر کرد، اروپاییها مرتب میگفتند «آقا نه، ما با مذاکره حلش میکنیم»؛ اما صبرش تمام شد و آمد زد.
گفت «آقا من اصلاً میخواهم بزنم تا خیالم راحت شود. من نطنز را میزنم، مثلاً اصفهان را میزنم، خنداب را میزنم تا خیالام راحت شود که تمام شده است.» حالا فردو را نمیتوانست بزند؛ آمریکا به کمکش آمد. اکنون هنوز هم ابهام این است که بالاخره اصلاً فردو آسیب دیده یا آسیب ندیده و چقدر آسیب دیده؛ اورانیومهای 60 درصد ما کجا هستند، ابهامی است که اکنون وجود دارد و برای آنها بهشدت نگرانکننده است. ولی همانطور که خودتان گفتید، تنها نقطه نیست؛ چون اگر این تمام شود، بعد از آن دیگر حالا موشکهای ما را تا پیش از این فقط شنیده بودند، اما اکنون دیدهاند.
خوشبختانه در اتفاقاتی که در این دوازده روز جنگ رخ داد هرچقدر به روزهای آخر رفتیم دیدیم که موشکها چه غوغایی بهپا کردند. خب اکنون نگرانیشان به سمت موشک رفته است؛ یعنی حالا که دیدند مثلاً موشک خرمشهر با حیفا و تلآویو چه کاری میتواند بکند، گفتند «حالاً باید روی برد موشکها هم صحبت کنیم.» این هم دوباره پایانِ داستان نیست. ماجرای دیگر، گروههایی هستند که به گفته آنها نیابتی هستند. یعنی حالا در مورد خلع سلاح حماس و حزبالله و انصارالله دارند صحبت میکنند. بهصورت کلی، کلمه «نرمالسازی» آن چیزی است که دنبال میکنند: اینکه جمهوری اسلامی باید اصطلاحاً به قول خود آنها «نرمال» شود. «نرمال شدن» از نظر آنها یعنی چه؟ یعنی همانطوری شود که مثلاً امارات است، یا همانطوری که قطر است؛ یا تا حدودی همانطوری که ترکیه است. یعنی در منطق ما بازی کنی، در چارچوبِ ما بازی کنی و سیادت ما را بپذیری و برنامههای ما را برای منطقه بپذیری.
اگر ما طراحی کردهایم که عراق مثلاً سه قسمت شود، شما کاری نداشته باشید؛ شهید سلیمانی داخل عراق نرود و جلوگیری نکند. اگر ما طراحی کردهایم که سوریه باید اینگونه شود، شما کاری نداشته باشید. ما برای افغانستان، برای اینجا و برای آنجا طراحی کردهایم؛ شما کاری نداشته باشید؛ این یعنی «شما نرمال شوید» و منافعِ خودتان را فقط در داخل کشور خودتان طراحی کنید. حالا هستهای و موشکی و نقش منطقهای و سایر موارد، همه میشوند پازلهایی از این پروژه نرمالسازی ایران.
با توجه به روندهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی کنونی در غرب آسیا، آینده این منطقه را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا بر اساس شواهد موجود، روندها نشاندهنده تشدید تنشها و بحرانهای منطقهای است یا نشانههایی از حرکت به سوی ثبات و کاهش تنش دیده میشود؟
منطقه ما بهصورت سنتی دارای نظمی مبتنی بر موازنه قوا بوده است؛ موازنهای میان ایران، رژیم صهیونیستی، عربستان سعودی و ترکیه. سایر کشورها، نقش فرعی و تبعی دارند؛ بهعبارت دیگر، امارات، قطر، بحرین، کویت و عراق نقشآفرینی چندانی در معادلات کلان منطقهای ندارند. البته تلاشهایی برای ارتقای جایگاه خود انجام دادهاند. رویدادهای پس از هفتم اکتبر نشان داد که عملاً عربستان، ترکیه و سایر کشورها به حاشیه رانده شدهاند و سرنوشت منطقه میان ایران و رژیم صهیونیستی رقم میخورد.
بهنظر من، آینده منطقه در تقابل میان این ایران و رژیم صهیونیستی شکل خواهد گرفت. هنگامی که رژیم به قطر حمله کرد، واکنش کشورهای عربی بسیار ناامیدکننده بود؛ آنان حتی برای دفاع از تمامیت ارضی خود توان ایستادگی در برابر رژیم را نداشتند. بنابراین، آینده منطقه در رویارویی میان ایران و رژیم رقم خواهد خورد و این تقابل، اجتنابناپذیر است. در منطق روابط بینالملل، هنگامی که موازنه قوا برهم میخورد، چنانکه امروز در منطقه ما چنین شده است؛ وقوع جنگ امری اجتنابناپذیر میشود و معمولاً یکی از طرفین باید حذف شود. تاریخ روابط بینالملل این واقعیت را نشان داده است. برای نمونه، در تقابل میان اسپارت و آتن، زمانی که آتن در حال قدرتگیری بود؛ اسپارت پیشدستی کرد، حمله نمود و آتن را از میان برداشت. در اروپا نیز به همین ترتیب، نظام فاشیستی هیتلر حذف شد تا نظمی جدید برقرار گردد.
بهنظر میرسد تقابل میان ایران و رژیم صهیونیستی به نقطهای رسیده است که دو طرف دیگر نمیتوانند در چارچوب همزیستی با یکدیگر باقی بمانند؛ در نهایت، یکی باید حذف شود تا نظمی جدید در منطقه برقرار گردد، خواه این نظم به نفع رژیم باشد یا به نفع ایران. البته منظور از حذف، الزاماً حذف فیزیکی کامل نیست؛ گاهی ممکن است بهصورت تسلیم یا تغییر در ساختار قدرت رخ دهد، بهگونهای که یک طرف عملاً از معادله رقابت خارج شود.
برای مثال، مقصود من این نیست که ایران تجزیه یا نابود شود یا اینکه جمهوری اسلامی از میان برود؛ بلکه اگر در این رقابت قدرت، ایران شکست بخورد و از معادلات منطقهای کنار گذاشته شود، نتیجه آن شکلگیری یک نظام هژمونیک به نفع رژیم خواهد بود. در چنین حالتی، رژیم صهیونیستی به آرزوی دیرینه خود دست مییابد و به ابرقدرت منطقه تبدیل میشود. واقعیت این است که در صورت حذف ایران، هیچ قدرت منطقهای مؤثری در برابر رژیم باقی نخواهد ماند؛ نه اعراب و نه ترکیه توان مقابله با آن را نخواهند داشت.
خبرنگار: در صورت پیروزی ایران در تقابل با رژیم صهیونیستی، آینده نظم منطقهای چگونه بازتعریف خواهد شد و چه تغییراتی در معادلات قدرت غرب آسیا رقم میخورد؟
اگر ایران در این تقابل پیروز شود و رژیم صهیونیستی از معادلات منطقهای حذف گردد، پیشبینی من این است که نظام جدیدی بر پایه نوعی «همکاری منطقهای» شکل خواهد گرفت؛ یعنی همکاری و اشتراک میان ایران، عربستان سعودی، ترکیه و شاید حتی پاکستان. این سه یا چهار کشور، با مشارکت و هماهنگی میتوانند نظمی تازه در منطقه ایجاد کنند. هر یک از این کشورها نماینده نوع خاصی از قرائت اسلامی هستند: عربستان، نماینده جریان سلفی است؛ هرچند آقای بنسلمان تلاش دارد از این تصویر فاصله بگیرد و چهرهای مدرن از کشور خود ارائه دهد اما در واقعیت، عربستان هنوز ریشه در ساختار قبیلهای، عشیرهای و سلفی خود دارد. ایران، نماینده جریان اسلام سیاسی است.
ترکیه نیز نماینده اسلام سکولار بهشمار میرود که در برخی موارد قرابتهایی با جریان اخوانالمسلمین دارد. جریان اخوان نیز در سالهای اخیر فرصت داشت تا نقش پررنگتری در تحولات منطقه ایفا کند، اما تجربه شکستخورده مصر پس از بیداری اسلامی نشان داد که این جریان نتوانسته از آن فرصت بهرهبرداری مؤثری داشته باشد.
بنابراین، پیشبینی من این است که اگر رژیم صهیونیستی به زوال برود، میتوان به شکلگیری نوعی همکاری میان سه یا چهار قدرت اصلی جهان اسلام—ایران، عربستان، ترکیه و احتمالاً پاکستان—امیدوار بود. البته میزان مشارکت پاکستان بستگی دارد به اینکه آن را جزو منطقه غرب آسیا در نظر بگیریم یا خیر. این تصویری است که من برای آینده منطقه پیشبینی میکنم.
روند دگرگونی در نظم جهانی را چگونه ارزیابی میکنید؟ بهنظر شما جمهوری اسلامی ایران برای تثبیت و بازتعریف جایگاه راهبردی خود در ساختار جدید نظم جهانی، چه اقداماتی باید در دستور کار قرار دهد؟
باید این تحولات را در چارچوب فرایند گذار و تحولی که در نظم جهانی در حال وقوع است مورد توجه قرار داد. دیگر نمیتوان صرفاً در محدوده منطقه غرب آسیا تحلیل کرد، زیرا در عرصه جهانی تقریباً همه متفقالقولاند که جهان در دوران گذار بهسر میبرد. نظم پیشین، نظمی دولتمحور و غربمحور بود؛ نظمی مبتنی بر کنشگری دولتها، با مدیریت و محوریت کشورهای غربی بهویژه ایالات متحده و کشورهای اروپایی. این نظم اکنون با چالشهای اساسی مواجه شده و جهان در حال عبور از آن است. البته دوران گذار، فرایندی تدریجی و کند است؛ بدین معنا که نمیتوان گفت این نظم بهطور کامل فروپاشیده یا به پایان رسیده است، یا مثلاً سیادت دلار از میان رفته و آمریکا نابود شده است. بااینحال، واقعیت این است که ما در وضعیت عبور قرار داریم.
اکنون همه بر این باورند که آمریکا دیگر قدرت تکقطب جهان نیست و دوران تکقطبی سپری شده است. بسیاری از تحلیلگران معتقدند که از سال 2013 به بعد، جهان عملاً وارد نظم چندقطبی شده است؛ نظمی که در آن آمریکا تنها یکی از اقطاب است و حتی دیگر قطب اصلی نیز به شمار نمیرود، هرچند در مورد میزان برتری یا نقش آن اختلافنظرهایی وجود دارد. اما فارغ از اختلافات، اینکه در وضعیت گذار هستیم را همه جهان بهش اعتقاد دارند. در نظم جدید، جهان به سمت «چندکنشگری» حرکت میکند؛ نظمی که در آن نهفقط دولتها بلکه بازیگران غیردولتی نیز نقش مؤثری دارند. سازمانها، شرکتهای چندملیتی و حتی گروهها و جنبشهای غیردولتی اکنون بهعنوان بازیگران مستقل مطرح هستند. برای نمونه، حزبالله لبنان یک موجودیت واقعی در معادلات منطقهای است، هرچند دولت رسمی محسوب نمیشود. همچنین شرکتهای بزرگ فناوری نظیر تسلا یا اشخاصی مانند ایلان ماسک خود بهعنوان کنشگرانی با تأثیر جهانی شناخته میشوند.
اینها ویژگیهای نظمی نوین است که دیگر صرفاً دولتمحور نیست، بلکه «نظم جهانی» به معنای واقعی کلمه است. بشریت در این مرحله جدید بیش از آنکه صرفاً به منافع ملی یا بینالمللی بیندیشد، به منافع و امنیت بشری میاندیشد. از سوی دیگر این نظم جدید، دیگر غربمحور نیست. ما شاهد گذار از محوریت و سیادت غرب هستیم؛ امری که حتی خودِ اندیشمندان و سیاستمداران غربی نیز به آن اذعان دارند. به نقل از دکتر ظریف، در یکی از کنفرانسهای امنیتی مونیخ، عنوان نشست «پساغرب» بوده است و در اجلاس بعدی، نام آن بهصراحت به «بیغربی» تغییر یافته بود.
این نشان میدهد که خود غربیها نیز به روند غربزدایی و ظهور کنشگران جدید جهانی باور دارند. در این میان، جهان غیرغربی بهویژه با محوریت چین و روسیه در حال قدرتگیری است. در کنار آنها کشورهایی چون هند، برزیل و آفریقای جنوبی نیز با فاصلههایی در این روند نقش دارند. بااینحال، باید واقعبین بود: ایران در سطح جهانی در جایگاه چین و روسیه نیست و برای آمریکا در سطح چین و روسیه چالشگر محسوب نمیشود. ایران در حال حاضر کنشگری منطقهای در غرب آسیا است و در سطح جهانی هنوز توان رقابت مستقیم با آمریکا را ندارد. در سطح جهانی، چالش اصلی آمریکا با چین و روسیه است و از میان این دو نیز، چین مهمترین رقیب ایالات متحده بهشمار میرود.
خود آمریکاییها نیز از چین بهعنوان «تنها رقیب همتراز» یاد میکنند. روسیه بهویژه از منظر اقتصادی، در قامت یک چالشگر تمامعیار آمریکا نیست؛ همچنان صادرکننده نفت و گاز است و تحت تحریمهای گسترده قرار دارد. اما چین جایگاهی بیبدیل و تأثیرگذار یافته است. در همین چارچوب، کنشگری میان چین، روسیه و آمریکا در نظم جدید جهانی با چالشهای عمیقی روبهروست؛ نمونه آن ناتوانی در حل بحران اوکراین و لغو دیدارهای دیپلماتیک مهم میان سران این کشورهاست. در این شرایط، ایران باید جایگاه خود را در این نظم نوین تعریف کند و مشخص سازد که در کدام موقعیت میخواهد قرار بگیرد.
ما ابتدا باید مقاماتمان درک جدیای از این دوران گذار داشته باشند؛ اینکه جهان در حال تغییر است، اینکه دیگر سیادت غرب و اروپا به پایان رسیده و اینکه دانشمندان روابط بینالملل دیگر برای اروپا هیچ نقشی در معادلات آینده نظام جهانی قائل نیستند. پس از این درک لازم است کشور نسبت به این تغییر، آرایش و موقعیت خود را در نظم جدید تعریف کند. باید مشخص شود که ایران کجا قرار میگیرد؛ کشوری بهعنوان یکی از کشورهای غیرغربی، کشوری ناراضی از وضع موجود، کشوری انقلابی، در حال توسعه و چالشگر نظم سابق، چالشگر آمریکا و چالشگر رژیم، جایگاهش کجاست؟ این مناسبات باید تعریف شود؛ با چین، با روسیه، با هند، با همسایگان و با سایر کشورها. این مسئله به خود ما بازمیگردد.
خبرنگار: آیا هنوز هم در میان برخی مسئولان کشور، درک روشن و دقیق از نظم جدید جهانی شکل نگرفته است؟
مادامی که مقامات ما همچنان در همان تصورات 20 سال پیش، 30 سال پیش یا 50 سال پیش بمانند و بگویند همچنان باید با اروپاییها توافق کنیم، یا همچنان آقای زنگنه بگوید که ما به سرچشمه وصل شدیم، نمیتوان از درک واقعی این دوران سخن گفت. خودِ دانشمندان روابط بینالملل معتقدند که اروپا تمام شده است، اما اگر هنوز کسی تصور کند باید با اروپا ببندد، یعنی هنوز درکی از دوران گذار ندارد.
نقشآفرینی ما در این دوران حساس بستگی مستقیم به تعریفی دارد که از جایگاه خود در این دوران گذار ارائه میدهیم. ما هنوز نتوانستهایم رابطهای معقول با چینیها برقرار کنیم یا ارتباط پایداری با روسها داشته باشیم؛ دلیل آن نیز حرکتهای زیگزاگی در عرصه سیاست خارجی است که ناشی از همان دیدگاههای کهنه برخی مسئولان همچون آقای ظریف و دیگران است که همچنان در درکهای پیش از این دوران گذار ماندهاند و دانششان بهروزرسانی نشده است.
مادامی که ما این بازتعریف را انجام ندهیم، نمیتوانیم از دستاوردهای جهان در حال گذار بهرهمند شویم. البته نشانههایی از تغییر مشاهده میشود؛ اکنون ستادی در دولت تشکیل شده است با مضمون «ستاد ارتباط با شانگهای و بریکس». این مسئله مهم است، زیرا نشان میدهد کشور درک کرده است که دو ظرفیت بزرگ، یکی سازمان همکاری شانگهای و دیگری گروه بریکس که هنوز به سازمان تبدیل نشده است؛ میتواند برای ما فرصت ایجاد کند و باید بهصورت ستادی و راهبردی بررسی شود که چگونه میتوان از این ظرفیتها استفاده کرد.
ما اکنون یک قرارداد 25 ساله با چین داریم، یک قرارداد بلندمدت نیز با روسیه بستهایم و به همین ترتیب با هند، با کشورهای آفریقایی، با همسایگان و حتی با آمریکای لاتین نیز میتوانیم همکاریهایی را شکل بدهیم. اگر این درک در سطح تصمیمگیری ایجاد شود که دنیا تغییر کرده، غرب در حال محدود شدن است و سهم آن از کیک جهانیِ ثروت و قدرت کاهش یافته، آنگاه باید با واقعیتهای جدید کنار بیاییم، این واقعیت را درک کنیم و بر پایه این درک، برای خود راهبرد طراحی کرده و سیاستگذاری کنیم؛ سپس بر اساس آن دست به اقدام بزنیم.
اگر این اتفاق بیفتد، ما میتوانیم جایگاه خود را در دوران گذار، در جهان غیرغربی بهعنوان یکی از مهرههای جدی تعریف کنیم. سپس اگر این جایگاه تعریف شود، چینیها وزن بیشتری برای ما قائل خواهند شد و روسها نیز به همین ترتیب. اکنون در بسیاری موارد، ما احساس میکنیم آن وزن به ما داده نمیشود زیرا آنها نیز ایران را مشاهده میکنند و میبینند که جمهوری اسلامی تکلیف خود را با خودش روشن نکرده است. چین و روسیه میگویند معلوم نیست وضعیت ایران چگونه است؛ گاهی به سمت ما میآید و گاهی میخواهد به سمت اروپاییها برود، با ما فاصله میگیرد، قراردادها را به امید توتال کنسل میکند.
بنابراین از نظر چین و روسیه، نمیتوان روی ایران خیلی حساب کرد. این موضوع بارها از سوی چینیها و روسها به ما گفته شده است که شما تکلیف خود را با خودتان روشن نکردهاید. روسها در یک ارزیابی گفته بودند که ایران در سالهای گذشته حتی از دوران مشروطه تاکنون، بهشدت رویکرد غربگرا داشته است. روسها در تحلیلهای خود این تصویر را از ما ارائه کردند؛ بهعبارت دیگر، چنین تصویری از خود نشان دادهایم. بنابراین طبیعی است که چینیها نیز تردید داشته باشند و بپرسند: اینها اصلا چیکار میکنند؟
ای اینکه چین و روسیه بتوانند ایران را در برنامههای آینده خود لحاظ کنند، باید ما تصویر و جایگاه خود را تعریف کنیم؛ یعنی مشخص کنیم تا ده سال آینده چه برنامهای داریم و تا پانزده سال بعد در کجا قرار خواهیم گرفت. مادامی که این اتفاق نیفتد، ما نمیتوانیم جایگاه خود را بهدرستی تعریف کنیم. در سطح جهان هنوز زود است که بگوییم ایران، چین و روسیه در کنار هم قرار دارند زیرا ایران هنوز جایگاه جهانی خود را بهطور مشخص ارائه نکرده است. ورود آقای لاریجانی به شورای عالی امنیت ملی را به فال نیک میگیرم. این نشان میدهد که سیستم مدیریتی احساس کرده خلایی وجود دارد و اکنون با یک مهره قویتر میخواهد آن را جبران کند. امیدوارم بتوانیم در تصمیمگیریهای کشور، جایگاه ایران را در سطح جهانی بهدرستی تعریف کنیم.
خبرنگار: رهبر انقلاب هدف سفر اخیر ترامپ به سرزمینهای اشغالی را روحیهبخشی به رژیم صهیونیستیِ مأیوس و بحرانزده دانستند. بهنظر شما این سخن براساس چه واقعیتهای میدانی مطرح شده است؟ وضعیت کنونی رژیم صهیونیستی را از منظر سیاسی، امنیتی و روانی چگونه تحلیل میکنید؟
رژیم صهیونیستی در وضعیت خوبی قرار ندارد؛ و این سخن صرفاً یک شعار نیست، بلکه واقعیات میدانی و شواهد عینی بهروشنی آن را تأیید میکنند. بههرحال، رژیم از تاریخ هفتم اکتبر ضربهای جدی و حیثیتی دریافت کرد و برای جبران این ضربه، دست به قماری بسیار بزرگ زد. نتانیاهو در این شرایط چارهای جز این نداشت؛ در واقع، اگر هر کس دیگری نیز در جایگاه او بود، ناچار به انتخاب همین مسیر میشد. چراکه رژیم احساس میکرد موجودیتش زیر سؤال رفته و اگر بهسرعت واکنش نشان ندهد و حمایت غرب را از دست بدهد، ممکن است کارش به پایان برسد. در نتیجه، دست به قماری حیثیتی زد و همه موازین بینالمللی، اصول اخلاقی و حتی افکار عمومی جهانی را کنار گذاشت. رژیم صهیونیستی بهطور آشکار دست به کشتار، تخریب و تجاوز زد؛ غزه را با خاک یکسان کرد، به لبنان، سوریه، قطر و حتی ایران حمله نمود. همین اقدامات موجب شد اعتبار این رژیم در محافل بینالمللی و نزد افکار عمومی جهان بهشدت زیر سؤال برود.
اینها صرفاً ادعا نیست. نظرسنجیهای معتبر بینالمللی نشان میدهد که میزان نفرت جهانی از رژیم صهیونیستی بهشدت افزایش یافته و در مقابل، تمایل به جریان مقاومت در منطقه رشد قابلتوجهی داشته است؛ رشدی که حتی فراتر از پیشبینیهاست. این تحولات بههیچوجه خبر خوبی برای رژیم نیست. برخلاف برخی ادعاها، برای هیچ کشوری ممکن نیست که بیتفاوت نسبت به تصویر و جایگاه بینالمللی خود باشد. اگر چنین بود، چرا رژیم صهیونیستی بهدنبال «توافق ابراهیم» رفت تا از طریق عادیسازی روابط، خود را بهعنوان یک کنشگر نرمال در منطقه معرفی کند و از چهرهی غیرطبیعی و بحرانزده خود فاصله بگیرد؟
اما پس از واقعهی هفتم اکتبر، تمام این تلاشها بیثمر ماند. رژیم بهشدت منفور و منزوی شده است؛ حتی در داخل، مردم اسرائیل با موجی از نارضایتی، مهاجرت معکوس و احساس ناامنی مواجهاند. در عین حال، تهدیدات نیز از بین نرفتهاند؛ حماس با وجود آسیبدیدگی، همچنان پابرجاست و سلاح خود را حفظ کرده است. حزبالله، هرچند در مقاطعی تضعیف شد، اما اکنون بهسرعت در حال بازسازی توان خود است. انصارالله یمن و عراق نیز در همین مسیر قرار دارد و ایران، بهعنوان بازیگر اصلی محور مقاومت، مقتدرتر از گذشته در صحنه حضور دارد. به همین ترتیب، ایران که از همه مهمتر است؛ همچنان با اقتدار در جایگاه خود پابرجاست.
بنابراین نتانیاهو وارد ورطهای شده است که در آن متحمل هزینههای سنگینی گردیده؛ اما اکنون که ماجرا به پایان رسیده، ظاهراً تغییر قابلتوجهی رخ نداده است. نه نظم منطقه دگرگون شده، نه ساختار امنیتی آن. تهدیدات امنیتی رژیم ممکن است تا حدی تضعیف شده باشند، اما همچنان پابرجا هستند و در حال بازسازی خود میباشند. به همین دلیل، لازم است به نتانیاهو روحیه داده شود و اطمینان خاطر حاصل کند که حمایتها همچنان وجود دارد و جای نگرانی نیست.
در عین حال، مسائل داخلی رژیم بسیار جدی است. از یک سو، اختلافات و جریانات تندرو و از سوی دیگر، گروههایی که معتقدند نتانیاهو رژیم را تا مرز نابودی پیش برده، فشارهای سنگینی بر او وارد میکنند. نتانیاهو همچنین انتخابات را در پیش دارد؛ باید دید در انتخابات آینده چه خواهد شد؟ آیا سقوط میکند یا باقی میماند؟ اینها همه پرسشها و ابهاماتی هستند که رژیم طی ماهها و سالهای آینده با آنها روبهرو خواهد بود. بهطور کلی باید گفت که در رقابت با ما، وضعیت داخلی رژیم اکنون بهمراتب شکنندهتر از گذشته است.
خبرنگار: جایگاه و موقعیت ایران در مواجهه با رژیم صهیونیستی را چگونه ارزیابی میکنید و با توجه به تحولات اخیر، چه چشماندازی برای انتخابات آینده این رژیم قابل پیشبینی است؟
ما، الحمدلله، چه در دوران جنگ و چه پس از آن، در داخل کشور از وضعیت نسبتاً آرام و باثباتی برخوردار بودهایم؛ این در حالی است که علیرغم فشارهای فراوان و تحریمهای سنگین، کشور توانسته مسیر خود را با ثبات و آرامش ادامه دهد. واقعیت این است که اگر چنین تحریمهایی بر یکی از کشورهای منطقه تحمیل میشد، آن کشور مدتها پیش از پا درآمده بود. اما با وجود همه محدودیتها، کشور ما فضای آرامی را تجربه میکند و در مسیر پیشرفت است. در مقابل، اوضاع داخلی رژیم صهیونیستی بسیار نابسامان و مبهم است. از این رو، ماههای آینده تا زمان برگزاری انتخابات برای نتانیاهو کاملاً سرنوشتساز خواهد بود. اگر نتانیاهو در انتخابات شکست بخورد و نتواند رأی بیاورد، عملاً پروژهاش به پایان رسیده و شکست کامل آن رقم خواهد خورد. بنابراین، او در ماههای پیشِرو ناچار است تلاش خود را چندبرابر کند؛ بهویژه اکنون که جنگ غزه ظاهراً به پایان رسیده و توجهش ناگزیر باید معطوف به مسائل داخلی باشد.
این شرایط، سؤالات و ابهامات جدیای را در برابر نتانیاهو و حتی در برابر ترامپ – که باید از او حمایت و پشتیبانی سیاسی کند – قرار داده است. به همین دلیل، ماههای آینده میتواند برای رژیم صهیونیستی دورهای بسیار حساس باشد و باید دید که این رژیم چگونه میخواهد با بحرانهای موجود دستوپنجه نرم کند. آیا از پس آن برخواهد آمد یا در سراشیبی افول و ضعف قرار خواهد گرفت؟ البته نباید در نتیجهگیری شتابزده عمل کرد. برخی از همان ابتدای ماجرای هفتم اکتبر مدعی بودند که زوال اسرائیل نزدیک است، اما دیدیم که چنین اتفاقی بهسرعت رخ نداد. بنابراین نباید صرفاً بر اساس احساسات، شعارگونه قضاوت کرد. با این حال، نمیتوان انکار کرد که وضعیت اسرائیل در حال حاضر، چه در منطقه، چه در سطح بینالمللی و چه در افکار عمومی جهانی، وضعیت مطلوبی نیست و بهسادگی نیز قابل ترمیم نخواهد بود.
همانگونه که رهبر انقلاب نیز فرمودند، سفر اخیر مقامات آمریکایی برای «روحیه دادن» به نتانیاهو صورت گرفته است؛ چرا که او بهشدت منفور افکار عمومی جهانی شده است. سخنرانی اخیرش در مجمع عمومی سازمان ملل را دیدید؛ تقریباً سالن خالی شد، امری که در گذشته بیسابقه بود. همچنین مواضعی که مقامات اسپانیایی و برخی دیگر از کشورهای اروپایی در این زمینه اتخاذ کردند، پیشتر سابقه نداشته است. این تحولات از دستاوردهای ماجرای هفتم اکتبر است، هرچند که برای ما هزینههای سنگینی در پی داشته است. حال باید دید اسرائیل در ادامه چگونه خواهد توانست با این چالشها و پیامدها روبهرو شود.
ترامپ «صلح غزه» را نقطه آغاز گسترش صلح در غرب آسیا توصیف کرده است. بر این اساس، از نگاه شما راهبرد احتمالی او برای منطقه پس از پایان جنگ غزه چه خواهد بود؟ آیا باید انتظار تداوم و بازآفرینی الگوی پیمان ابراهیم را داشت یا رویکرد جدیدی در دستور کار او قرار خواهد گرفت؟
ترامپ از زمانی که روی کار آمد ـ چه در آن چهار سال نخست و چه در دوره دوم حضورش در کاخ سفید ـ راهبردی را تحت عنوان «صلح از طریق زور و اجبار» ارائه کرد و تلاش دارد آن را در پروندههای مختلفی که در سطح جهان باز است، اجرا کند. برای مثال، در پرونده اوکراین، پرونده غزه، پرونده ایران و سایر پروندهها، با این تعبیر که آنچه مدنظر آمریکاست، باید با چاشنی زور، فشار و تهدید به طرف مقابل تحمیل شود تا از این طریق، آنچه به باور خودشان صلح و شرایط منجر به تحقق صلح است، پیاده گردد و تصور کنند که مشکلات در نقاط مختلف جهان رفع خواهد شد. همین پروژه را در مورد اوکراین قصد داشت پیاده کند؛ همچنین در مورد ایران، که بهزعم خودش ایران را از سلاح اتمی دور کرده و منطقه را ایمنتر کند؛ و به همین ترتیب در مورد غزه نیز چنین بود.
ماجرای غزه که از هفتم اکتبر 2023 آغاز شد، با پشتیبانی کامل غرب و در رأس آن، آمریکا از رژیم صهیونیستی همراه بود. این حمایت به وقوع یک کشتار و نسلکشی بیسابقه انجامید که بالغ بر شصتوچند هزار انسان کشته شدند، غزه تقریباً با خاک یکسان شد و هزینههای اعتباری بسیار زیادی برای رژیم صهیونیستی و خود غرب به همراه داشت. طبیعتاً این وضعیت نمیتوانست تا ابد ادامه پیدا کند؛ چراکه جهان غرب نیز تاب و تحمل این وضعیت را نداشت. شاهد بودید که بسیاری از کشورهای اروپایی، حداقل در ظاهر، به سمت به رسمیت شناختن کشور فلسطین رفتند؛ اقدامی که در واقع تلاشی برای رهایی از فشار شدید افکار عمومی بود که بر آنها وارد میشد.
ترامپ، با توجه به شخصیت خاصی که دارد و تلاشی که برای قرار گرفتن در محور توجهات انجام میدهد ـ چیزی که در علوم سیاسی از آن با عنوان «کیش شخصیت» یا Cult of Personality یاد میشود ـ میکوشد خود را بهعنوان یک قهرمان معرفی کند. از اینرو وارد میدان شد تا مسئله را به زعم خود حل کند، اما با تحمیل شرایط مورد نظر خویش از جمله اینکه گروگانها باید آزاد شوند، حماس باید خلع سلاح گردد، اداره غزه در اختیار یک گروه بینالمللی با شرایط خاص قرار گیرد و حماس دیگر نقشی نداشته باشد. آنچه در شرمالشیخ دنبال میشد نیز دقیقاً همین بود. او با این شیوه تلاش میکند آنچه مدنظر آمریکاست را با چاشنی زور اعمال کند؛ چیزی که در ادبیات روابط بینالملل از آن به عنوان Gunboat Diplomacy یا «دیپلماسی قایق توپدار» یاد میشود، یعنی دیپلماسی تحکمآمیز و اجبارآمیز. چاشنی این نوع دیپلماسی، قدرت آمریکاست؛ یعنی قدرت نظامی و سیاسی ایالات متحده. او تهدید میکند که اگر حماس نپذیرد، حمله خواهد کرد و چنین و چنان میکند و میپندارد که به این شیوه میتواند مسائل را حل کند.
الان ماجرای غزه علیالظاهر به یک آتشبس رسیده است، هرچند کاملاً شکننده است. هنوز هم اخبار میرسد که اسرائیل منطقه را هدف قرار میدهد؛ لبنان را مکرراً میزند. علیالظاهر، اسرائیل پذیرفته که آتشبس را رعایت کند و حماس نیز به همین ترتیب. گروگانها هم مبادله شدهاند؛ هم اسرای اسرائیلی و هم اسرای فلسطینی. اما آیا این مسئلهای که چند دهه است در منطقه غرب آسیا، یا به تعبیر آنان خاورمیانه، وجود دارد، به همین شیوه حلوفصل خواهد شد؟ یعنی آیا میتوان با مکانیزم اعمال فشار، یک مسئله را واقعاً حل کرد؟ حتی برای خود رژیم نیز ـ اگر اخبار داخلی رژیم را طی روزهای اخیر دنبال کرده باشید ـ مسئله حلشده نیست. جریانهای تندرو مانند اسموتریچ، بنگویر و امثال آنها، بهشدت تمایل دارند که دوباره کار نظامی آغاز شود. در خود سرزمینهای اشغالی، مسئله حل نشده است؛ بین اعراب نیز همینطور.
اکنون نظرسنجیهایی که از افکار عمومی کشورهای عربی در قطر، امارات، عربستان و سایر نقاط انجام شده، نشان میدهد درصد بسیار قابلتوجه و باورنکردنی از شرکتکنندگان در این نظرسنجیها، بههیچوجه موافق «توافق ابراهیم» نیستند و با عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی مخالفت دارند. نفرت و انزجار از رژیم صهیونیستی در این مناطق و میان ملتها بهشدت افزایش یافته است. به همین ترتیب، هزینه بسیار زیادی نیز بر دوش حاکمان عرب خواهد بود اگر بخواهند بهسمت توافق ابراهیم بروند؛ یعنی اوضاع مانند گذشته نیست.
ماجرا با پیش از هفتم اکتبر بسیار متفاوت شده است. این اسرائیل، که بیش از شصتوچند هزار انسان را قتلعام کرده، لبنان را بهطور مداوم هدف قرار میدهد و حتی به قطر حمله کرده، دیگر آن اسرائیل سابق نیست که اعراب بتوانند بهراحتی با آن ارتباط برقرار کنند. به بیان دیگر، هزینهای که مثلاً بنسلمان برای پیوستن به توافق ابراهیم باید بپردازد، با هزینهای که پیش از هفتم اکتبر لازم بود، تفاوتی از زمین تا آسمان دارد. اگر هم بخواهد چنین کاری انجام دهد، هزینهای بسیار سنگین برایش خواهد داشت.
بنابراین، آنچه در شرمالشیخ بهدست آمده، به مدد زور و تحکم آمریکا و قدرت نظامی این کشور، در حقیقت یک توافق بسیار شکننده است؛ زیرا مسئله اصلی حل نشده است. ترامپ با توجه به اینکه اساساً درکی از عمق مسائل سیاسی ندارد و بیشتر یک سیاستمدار حاشیهزی است و بهشدت گرفتار توهم قهرمانپنداری است، به این فکر نمیکند که مسئله حلنشده باقی مانده است. او صرفاً آمده و یک نمایش برگزار کرده است. حتماً هم دیدید که اتفاقات شرمالشیخ تا چه اندازه سخافتبار بود؛ هم در گفتار خود ترامپ و هم در حوادثی که رخ داد. واقعاً هم تصمیم درستی بود که مقامات ما در آن شرکت نکردند.
خبرنگار: آیا میتوان به نتایج اجلاس شرمالشیخ اعتماد کرد و آینده روند صلح غزه را روشن و قابل اتکا دانست؟
اگر کسی بخواهد اینها را بررسی کند و تحلیلگری باشد که سرد و گرم روزگار را چشیده و بداند در عرصه بینالملل چه میگذرد و سابقه تلاشهای مکرر مقامات آمریکایی را از ابتدای شکلگیری این چالش میان اعراب و اسرائیل تا امروز بشناسد، اذعان خواهد کرد که نمیتوان چندان به اتفاقات شرمالشیخ اعتماد کرد. این آتشبس کاملاً شکننده است، چون مسئلهای حل نشده است. مسئله مردم فلسطین حل نشده، مسئله تشکیل دولت فلسطین همچنان در ابهام است و اسرائیلیها هرگز آن را نخواهند پذیرفت. حتی در خود سرزمینهای اشغالی نیز میان مقامات رژیم، مسئله حل نشده است. در واقع، آمریکا تنها آمده یک نمایش برگزار کرده و بالاخره آتشبسی بر ماجرایی گذاشته که باید روزی پایان مییافت؛ چراکه نسلکشی نمیتوانست تا ابد ادامه یابد.
اما این پایان، با حل مسئله همراه نبود؛ مسئله همچنان پابرجاست. طبیعتاً در ماهها و سالهای آینده خواهید دید که این آتش به اشکال مختلف دوباره شعلهور خواهد شد. کمااینکه سلاح حماس حفظ شده، سلاح حزبالله لبنان نیز همچنان باقی است. خصوصاً درباره حزبالله، فشارهایی که طی ماههای اخیر برای خلع سلاحش وارد میشد، با توجه به تحرکات ایران ـ از جمله سفر آقای لاریجانی به عربستان که بسیار مهم بود ـ تا حدودی کاهش یافته و اکنون مسئله خلع سلاح حزبالله دیگر چندان جدی دنبال نمیشود.
بنابراین، حماس سلاح خود را حفظ کرده، حزبالله نیز سلاحش را نگه داشته، پیوستن مردم غزه به حماس طی ماههای گذشته افزایش یافته و حماس در این مدت عضوگیری گستردهای داشته است. مسئله اداره غزه و بازسازی آن نیز از جمله موضوعاتی است که به شدت گریبان آمریکا را خواهد گرفت، در حالیکه ترامپ هیچ طرح خاصی برای آن نیندیشیده است. اکنون پرسش این است که بازسازی غزه چگونه باید انجام شود؟ چه کسی باید هزینه آن را بپردازد؟ آیا آمریکا میخواهد در بازسازی مشارکت کند؟ آیا ترامپ میخواهد سرمایهگذاری کند؟ اگر اعراب بخواهند پول بدهند، کدام کشور باید بپردازد؟ هیچکدام از این مسائل مورد توجه قرار نگرفته است. بنابراین، چون مسئله همچنان به قوت خود باقی است، در ماهها و سالهای آینده نیز از فلسطین خواهیم شنید و این پرونده همچنان باز خواهد بود.