به بهانه سالروز پیروزی انقلاب اسلامی واقعیت رابطه امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی از زبان دخترش

  دوشنبه، 22 بهمن 1403
به بهانه سالروز پیروزی انقلاب اسلامی واقعیت رابطه امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی از زبان دخترش
ساعدنیوز: چهل و ششمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، بهانه خوبی است برای مرور شبهاتی که در سال‌های اخیر درباره رابطه امام خمینی و علامه طباطبایی در رسانه‌های ضدانقلاب مطرح شده. اگر مشتاقید از این شبهات و پاسخ‌های مستند به آن‌ها مطلع شوید، با گفت‌و‌گوی ما با حاجیه خانم «نجم‌السادات طباطبایی»، دختر علامه طباطبایی همراه باشید.

به گزارش سرویس جامعه ساعدنیوز به نقل از خبرگزاری فارس، در رسانه‌های معاند، کلی حرف‌های شبهه‌دار مطرح کردند که ثابت کنند علامه طباطبایی با انقلاب، اختلاف داشته در‌حالی‌که برعکس، حاج آقا با حکومت پهلوی مخالف بودند.» دختر علامه در ادامه می‌گوید:«یک بار حاج آقا با ناراحتی گفتند: شنیده‌ام شاه وقتی می‌خواهد حکم قتل مخالفانش را امضا کند، حالت خوشحالی به او دست می‌دهد! تعجب می‌کنم. شادمانی برای چه؟! انسان ذاتش باید مشکل داشته باشد که از آدمکشی خوشحال شود. «سال‌هاست عده‌ای با داستان‌سرایی‌های غیر‌واقعی، تلاش می‌کنند درباره رابطه امام خمینی و علامه طباطبایی سمپاشی کنند. می‌خواهند علامه را مخالف امام نشان دهند و از این طریق، به انقلاب ضربه بزنند. این در حالی است که همیشه رابطه احترام‌آمیزی میان حاج آقا و آقای خمینی برقرار بود. مسأله اینجا بود که آن دو مرد بزرگ، به لحاظ شخصیتی، دو انسان متفاوت بودند...»

در فاصله سال‌های 1325 تا 1343، شهر قم شاهد حضور همزمان دو فقیه، فیلسوف و مفسر برجسته بود که هرکدام به سهم خود، منشأ تحولات عمیق و برکات گسترده در حوزه علمیه و تربیت شاگردان بزرگی شدند. امام خمینی و علامه طباطبایی که از قضا هم سن و سال(متولد سال 1281) هم بودند، گرچه مشی و شیوه‌ای متفاوت در زندگی اجتماعی، علمی و سیاسی داشتند اما به استناد گفته‌ها و خاطرات افراد نزدیک، قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، این دو شخصیت بزرگ در هیچ مقطعی در مقابل هم قرار نگرفتند و هرگز کسی کلامی از علامه در ردّ انقلاب اسلامی نشنید.

حاجیه خانم «نجم‌السادات طباطبایی»، دختر علامه «سید محمد‌حسین طباطبایی»

حاجیه خانم «نجم‌السادات طباطبایی»، دختر علامه «سید محمد‌حسین طباطبایی»

آیا علامه طباطبایی گفت: در این انقلاب، اسلام شهید شد؟!«چند سال قبل، پسرم، محمدحسین، از انتشار مطالب خلاف واقع درباره پدرم(علامه طباطبایی) در رسانه‌های معاند خبر داد و گفت: فردی به نام محسن کدیور، ادعا‌های بی‌اساسی درباره ماجرا‌های بعد از شهادت باباجون(شهید آیت‌الله قدوسی) و نظر آقابابا(علامه طباطبایی) درباره انقلاب مطرح کرده. مثلاً گفته: بعد از شهادت آقای قدوسی(داماد علامه) وقتی بعضی دوستان و شاگردان علامه برای عرض تسلیت خدمت‌ ایشان رفته بودند، علامه طباطبایی در جواب‌شان گفته بود: در این انقلاب یک شهید واقعی بود که مظلومانه هم شهید شد و آن اسلام بود... در جواب محمدحسین گفتم: چه دروغ بزرگی! حاج آقا اصلاً از شهادت پدرتان(آقای قدوسی) خبر نداشتند.»

طباطبایی

حاجیه خانم نجم‌السادات طباطبایی، روایت دروغ‌پردازی‌های رسانه‌های معاند درباره رابطه علامه طباطبایی و امام خمینی و نگاه علامه نسبت به انقلاب اسلامی را که از چند سال قبل و بعد از انتشار چند یادداشت توسط دکتر محسن کدیور شروع شد، اینطور شروع می‌کند و در ادامه می‌گوید: «از آنچه محمدحسین نقل کرد، تعجب کردم. وقتی آقای قدوسی در 14 شهریور 1360 توسط گروهک منافقین شهید شد، اجازه ندادیم خبر شهادت‌ ایشان به پدرم برسد. ما حتی موضوع بمب‌گذاری در دفتر حزب جمهوری و شهادت آقای بهشتی در 7تیر را هم از‌ ایشان مخفی کرده بودیم.

این دو اتفاق تلخ و سنگین در چند ماه پایانی زندگی حاج آقا رقم خورد. آن روز‌ها حال ‌ایشان به‌شدت نامساعد بود و ما می‌دانستیم این خبر‌ها را تاب نمی‌آورند. همه از علاقه شدید حاج آقا به شاگردان نزدیک‌شان خبر داشتند. در ماجرای شهادت آقای مطهری، همه شاهد بودند حاج آقا چقدر غصه خوردند و اذیت شدند. شهید بهشتی و آقای قدوسی هم، از بهترین و نزدیکترین شاگردان ‌ایشان بودند. آقای قدوسی که داماد حاج آقا هم بودند و ارتباط عمیق عاطفی میان آن‌ها برقرار بود. به همین خاطر، تصمیم گرفتیم خبر شهادت آقای قدوسی را از حاج آقا پنهان کنیم.

سفارش همسر علامه به آیت‌الله بهجت چه بود؟کار به جایی رسید که حتی به مهمانانی که برای دیدار و عیادت حاج آقا می‌آمدند هم تأکید می‌کردیم این موضوع را مراعات کنند. یک‌بار که آقای بهجت برای عیادت حاج آقا به منزل‌شان آمده بودند، منصوره خانم(همسر حاج آقا) به استقبال‌ ایشان رفت و گفت: لطفاً مراقب باشید درباره شهادت آقای قدوسی، صحبتی با حاج آقا نکنید. ما به‌ ایشان نگفتیم و از موضوع خبر ندارند.کلاً دو ماه و چند روز میان شهادت آقای قدوسی و فوت حاج آقا فاصله بود و در تمام آن مدت هم، حاج آقا در بستر بیماری بودند. اواخر، حتی هوشیاری کامل نداشتند. وقتی هم در بیمارستان بستری شدند، تا روز فوت‌شان، در حالت کما بودند. بنابراین فردی که چنین ادعای دروغی مطرح کرده، از این جزییات خبر نداشته و به‌اصطلاح به کاهدون ‌زده.»

من از شادمانی شاه برای آدمکشی تعجب می‌کنم!«محمدحسین گفت: این آقا(کدیور) کلی آسمان و ریسمان به هم بافته و حرف‌های شبهه‌دار مطرح کرده که به خیال خودش ثابت کند علامه طباطبایی با انقلاب، مخالف بوده و مشکل داشته. گفتم: این هم دروغ دیگری است. حاج آقا هیچ‌وقت با انقلاب مشکلی نداشتند. اتفاقاً برعکس، ‌ایشان با حکومت پهلوی، مخالف بودند و به شخص شاه، انتقاد داشتند ولی مشغول درس و بحث خودشان بودند و وارد مسائل سیاسی نمی‌شدند.»

کنجکاوم از مصادیق مخالفت علامه طباطبایی با رژیم پهلوی و شخص شاه بدانم. می‌پرسم و حاج خانم طباطبایی در جواب می‌گوید: «قبل از پیروزی انقلاب، یک روز که رفته بودم به حاج آقا سر بزنم، دیدم خیلی ناراحت و پکر هستند. علت را که پرسیدم، گفتند: خیلی تعجب می‌کنم. شنیده‌ام شاه وقتی می‌خواهد حکم قتل مخالفانش را امضا کند، حالت خوشحالی و فرح به او دست می‌دهد! برای من عجیب است. چرا خوشحالی؟! چرا آدم باید از کشته شدن یک نفر دیگر، شادمان شود و حالت فرح و سرور پیدا کند؟ انسان ذاتش باید مشکل داشته باشد که از آدمکشی خوشحال شود...»

وقتی علامه طباطبایی، دکترای افتخاری رژیم پهلوی را رد کرد«کسانی که حاج آقا را می‌شناختند، می‌دانستند که‌ ایشان با حکومت پهلوی، موافق نبودند. شاهدش هم این بود که وقتی خبردار شدند شاه قصد دارد به‌ ایشان دکترای افتخاری بدهد، حاضر نشدند آن جایزه را قبول کنند.»صحبت‌های حاج خانم که به اینجا می‌رسد، خاطره‌ای به نقل از آیت‌الله شهید «فضل‌الله محلاتی» در ذهنم تداعی می‌شود؛ آنجا که از تلاش‌های درباریان برای مشروعیت‌بخشی به حکومت پهلوی از راه نزدیک شدن به چهره‌های ارزشمند و صاحب جایگاهی مثل علامه طباطبایی اینطور گفته بود: «در زمان دکتر [علی]‌ امینی که نخست‌وزیر بود، یک وزیر مشاور در امور مذهبی به نام شریف‌العلماء داشت.

آن موقع می‌خواستند دانشگاه اسلامی را به وجود بیاورند و چیزی نظیر دانشگاه الازهر درست بکنند که مرجعیت و روحانیت در اختیار خودشان باشد و در مقابل حوزه علمیه قم صف‌آرایی بکنند.رفتند سراغ علامه طباطبائی تا‌ ایشان را راضی کنند که ریاست آن دانشگاه را بپذیرد ولی‌ ایشان قبول نکرد.»(خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1376، ص 61)

شاگردانی که سند انقلابی بودن استادشان شدند«عقاید شخصی علامه و مصداق‌هایی که در زندگی‌ ایشان در مخالفت با رژیم پهلوی سراغ داریم، به جای خود. من یک سؤال دارم: اگر حاج آقا با انقلاب مخالف بودند، چرا شاگردان خاص‌شان را از همکاری با انقلاب منع نکردند؟ آقای مطهری، آقای بهشتی، آقای جوادی آملی، آقای مصباح، آقای جنتی، آقای ربانی و خیلی‌های دیگر، از شاگردان نزدیک حاج آقا بودند که همگی در جریان مبارزات انقلاب، فعالیت‌های جدی داشتند و بعد‌ها هم اغلب آن‌ها با نظام جمهوری اسلامی همکاری کردند و مسئولیت‌های اجرایی گرفتند.این یک سؤال جدی است که اگر حاج آقا با انقلاب مشکل داشتند، چطور به شاگردان‌شان تذکر ندادند و با فعالیت‌های انقلابی آن‌ها مخالفت نکردند؟ خودِ این آقایان هم، حتی اگر احتمال می‌دادند که علامه طباطبایی با انقلاب مخالف هستند، اصلاً قدم در این راه نمی‌گذاشتند.»*(عکس خانوادگی با حضور علامه طباطبایی،‌ شهید آیت الله علی قدوسی و نوه ها)

حاج خانم طباطبایی، در افشای دروغ‌بافی دکتر کدیور، با اشاره به این نکته مهم در زندگی اجتماعی سیاسی علامه طباطبایی، در ادامه می‌گوید: «در جمع شاگردان، از همه نزدیک‌تر به حاج آقا، دامادشان یعنی علی قدوسی بود. در تمام سال‌هایی که آقای قدوسی برای به ثمر رسیدن نهضت امام خمینی مبارزه می‌کرد و به خاطرش چند بار به دست ساواک دستگیر و شکنجه شد و حتی صحبت از اعدامش بود، حاج آقا حتی یک بار با فعالیت‌های انقلابی او مخالفت نکردند. هیچ‌وقت به خاطر من و نوه‌هایشان به آقای قدوسی معترض نشدند که این چه وضعی است برای زن و بچه‌هایت درست کرده‌ای؟ و از او نخواستند دست از این کار‌ها بردارد. و همه این‌ها درحالی بود که آقای قدوسی همیشه درباره فعالیت‌هایش با حاج آقا مشورت می‌کرد.»*(علامه طباطبایی و شهید قدوسی در سال های ابتدایی وصلت آیت الله قدوسی با دختر علامه)

آقا! خبر دارید دامادتان آدم می‌کشد؟!«حاج آقا با شناختی که از ماهیت حکومت پهلوی داشتند، فقط به آقای قدوسی سفارش می‌کردند بیشتر مراقب باشد تا گرفتار نشود. وقتی هم انقلاب پیروز شد و مسئولیت دادستانی کل انقلاب به آقای قدوسی پیشنهاد شد، باز هم حاج آقا مخالفت نکردند و به دامادشان نگفتند این مسئولیت را قبول نکند.»خاطره جذابی در ذهن حاج خانم جرقه‌ زده که لبخند‌بر‌لب می‌گوید: «از وقتی آقای قدوسی از طرف امام خمینی به‌عنوان دادستان کل انقلاب انتخاب شد، بدگویی‌ها و کنایه‌ها هم شروع شد. بعضی اقوام و اطرافیان، علنی به آقای قدوسی می‌گفتند: چرا مسئولیت آدمکشی رو به تو داده‌اند؟! کار بهتری نبود؟ او هم که فقط برای خدمت به انقلاب و اسلام، حاضر به قبول حکم امام شده بود، در جواب‌شان فقط لبخند می‌زد. اما طعنه‌زنان، به همین هم اکتفا نمی‌کردند و از‌ ایشان پیش حاج آقا بدگویی می‌کردند.*(شهید قدوسی در زمان تصدی مسئولیت دادستانی کل انقلاب)

یک روز که برای احوالپرسی به منزل حاج آقا رفته بودم، ‌ایشان تا مرا دیدند، گفتند: بیا این نامه را بخوان، ببین چی نوشته. با تردید، نامه را از دستشان گرفتم و خواندم. نامه از طرف یکی از علمای حوزه علمیه بود که نسبت‌ فامیلی هم با ما داشت. او در آن نامه خطاب به حاج آقا، انتقاد‌هایی درباره آقای قدوسی با این مضمون نوشته بود: «شما در خانه نشسته‌اید و خبر ندارید چه کار‌هایی در مملکت دارد انجام می‌شود. داماد شما(آقای قدوسی) در تهران حکم اعدام امضا می‌کند و به‌راحتی آب خوردن، آدم می‌کشد...!»*(شهید آیت الله علی قدوسی در یک کنفرانس خبری در دوران تصدی دادستانی کل انقلاب»

حاج آقا خندیدند و گفتند: چه کسی! آن هم آقای قدوسی که حتی نمی‌تواند یک مگس را بکشد. من مطمئنم آقای قدوسی کسی نیست که بخواهد ظلم کند و باعث ضایع شدن حقی شود.» آن فرد در آن نامه به حاج آقا گفته بود: «شما دامادتان را نصیحت کنید این کار را ر‌ها کند.» حاج آقا اما در مقابل آن نامه، فقط خندیدند. خب، اگر حاج آقا با انقلاب مخالفت داشتند و با مسئولیت دامادشان در نظام جمهوری اسلامی موافق نبودند، باید اینجا واکنشی نشان می‌دادند و با آقای قدوسی برخوردی می‌کردند اما اینطور نشد. چون‌ ایشان انقلاب را قبول داشتند و در جریان مسائل بودند...»دختر علامه طباطبایی مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «وقتی این خاطره را برای پسرم، محمدحسین، نقل کردم، گفت: باباجون(آقای قدوسی) با بعضی تندروی‌هایی که اوایل انقلاب می‌شد، مخالف بود. با اینکه دادستان کل انقلاب بود و از امام حکم قضاوت گرفته بود، اما در حکم دادن، محتاط بود. معتقد بود همه احکام باید براساس قوانین حقوقی صادر شود. با همین نگاه هم بود که باباجون در دوران مسئولیتش، یک حکم مصادره یا اعدام قطعی نداد.»*(شهید «محمدحسن قدوسی»، نوه علامه طباطبایی)

وقتی مغز بادام علامه، شهید شد...«واقعاً اگر حاج آقا با انقلاب مخالف بودند، در مقابل جبهه رفتن نوه‌شان، بی‌تفاوت می‌ماندند؟» برای حاج خانم، آسان نیست اما برای پاسخ به شبهات بی‌اساس ضدانقلاب، دست می‌گذارد روی برگ درخشان دیگری از زندگی خود و خانواده‌اش و با اشاره به شهادت فرزندش، «محمدحسن قدوسی»، درباره واکنش علامه طباطبایی به این اتفاق اینطور می‌گوید: «محمدحسن، نوه ارشد حاج آقا بود و علاقه بسیار شدیدی میان آن‌ها برقرار بود. اگر حاج آقا به حسن می‌گفتند نرو جبهه، مطمئناً نمی‌رفت چون خیلی از حاج آقا حرف‌شنوی داشت. اما حاج آقا مخالفتی با این موضوع نکردند.حسن در 16 دی ماه سال 1359 در هویزه به شهادت رسید. خبر شهادتش که پخش شد، حاج آقا از قم به دیدن ما آمدند. آن روز وقتی دیدند من بی‌تابی نمی‌کنم، خوشحال شدند و تحسینم کردند. حاج آقا با تمام علاقه‌ای که به حسن داشتند، اصلاً از شهادتش اظهار ناراحتی نکردند...»

ماجرای اجاره‌نشینی علامه در منزل امام چه بود؟«آقای کدیور در بخش دیگری از مطالبش، دروغ دیگری نوشته و ادعا کرده: علامه طباطبایی چون به لحاظ مالی دستشان تنگ بود و توان خرید خانه نداشتند، در قم مستأجر بودند. اواخر دهه 40 هم، ‌ایشان مستأجر امام خمینی شدند. مقرر شده بود اجاره خانه به نماینده مالک(اخوی بزرگ امام خمینی یعنی آقای سید مرتضی پسندیده) پرداخت شود. وقتی اجاره چند ماه به تأخیر افتاد، آقای پسندیده نپذیرفت و گفت باید خانه تخلیه شود. اینجا امام به علامه پیغام دادند که: من شرعاً راضی نیستم که در این منزل باشید. علامه هم که متوجه شدند مالک یعنی امام خمینی راضی به ادامه سکونت‌ ایشان در ملک نیست، خانه را حوالی سال 1350 تخلیه کردند. به دلیل این ماجرا هم، میان علامه و امام، کدورت ایجاد شد...»

امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی

حاج خانم طباطبایی سری به تأسف تکان می‌دهد و می‌گوید: «انسان از این‌همه دروغ‌بافی، حیرت می‌کند. حاج آقا(علامه طباطبایی)، املاک زیادی در تبریز داشتند. الان هم این زمین‌ها وجود دارد و دست مردم یا نهاد‌های دولتی است. وقتی مادرم فوت کردند، حاج آقا به خانه‌ای که روبه‌روی مدرسه حجتیه بود، نقل مکان کردند. به حاج آقا گفته بودند این منزل که متعلق به آقای خمینی است، در حال حاضر خالی است. شما به اینجا بیایید و ساکن شوید. بعد از مدتی، فردی پیش آقای اعرابی(داماد آقای خمینی) رفته و گفته بود که این‌ها ملک‌های زیادی دارند. آقای اعرابی هم وقتی از موضوع مِلک داشتن حاج آقا در تبریز خبردار می‌شود، شک می‌کند و موضوع را به آقای خمینی می‌گوید.امام خمینی به حاج آقا پیغام دادند: اگر شما می‌خواهید در خانه بنشینید، من از سهم امام اجاره‌اش را بدهم. اما حاج آقا چون هیچ‌وقت از سهم امام استفاده نمی‌کردند، گفتند: ما در خانه‌ای که سهم امام باشد، نمی‌نشینیم. بنابراین از آنجا رفتند و خانه دیگری اجاره کردند. همین. اصلاً ماجرا آنطور که ادعا شده، نبود و کدورت و دلخوری بین آقای خمینی و حاج آقا ایجاد نشد.»

سمپاشی ممنوع!«واقعیت این است که سال‌هاست عده‌ای با داستان‌سرایی‌های اینچنینی، تلاش می‌کنند درباره رابطه امام خمینی و علامه طباطبایی سمپاشی کنند. می‌خواهند علامه را مخالف انقلاب و امام نشان دهند و از این طریق، به انقلاب ضربه بزنند.»حاج خانم نجم‌السادات طباطبایی مکثی می‌کند و در ادامه می‌گوید: «در این سال‌ها، من بار‌ها به سؤالات و شبهاتی در این زمینه جواب داده‌ام. من یک کودک 6، 7 ساله بودم که از تبریز به قم کوچ کردیم. از همان موقع، با خانواده آقای خمینی در یک محله سکونت داشتیم. پدرم و آقای خمینی که هم سن و سال و آن موقع تقریباً 50 ساله بودند، در حوزه با هم آشنایی و ارتباط محترمانه‌ای داشتند. هر دو تدریس می‌کردند و برای تربیت طلبه‌های جوان، زحمت می‌کشیدند. اما آن دو مرد بزرگ، به لحاظ شخصیتی، دو انسان متفاوت بودند؛ آقای خمینی، فردی پرشور با فعالیت‌های سیاسی جدی بودند اما حاج آقا، فردی آرام و کم‌حرف بودند که در تمام مدت عمر، فقط مشغول مطالعه و نوشتن بودند و وارد مسائل سیاسی نشدند.

بعد از پیروزی انقلاب هم، رابطه احترام‌آمیز حاج آقا و امام خمینی، حفظ شد. علامه به امام ارادت داشتند و می‌دانستند امام، فرد مخلصی است. امام خمینی هم برای حاج آقا احترام و جایگاه خاصی قائل بودند. امام در سخنرانی‌شان بعد از فوت حاج آقا گفتند: «من باید از این ضایعه‌ای که برای حوزه‌های علمیه و مسلمین حاصل شد - و آن رحلت مرحوم علامه طباطبایی است - اظهار تأسف کنم و به شما و ملت ایران و خصوص حوزه‌های علمیه، تسلیت عرض کنم. خداوند‌ ایشان را با خدمتگزاران به اسلام و اولیای اسلام محشور فرماید...»


برای مشاهده سایر مطالب تاریخی با سرویس جامعه ساعدنیوز در ارتباط باشید.

دیدگاه ها

  دیدگاه ها
آخرین ویدیو ها