به گزارش سرویس جامعه ساعدنیوز، زمستون با نوبرونه ی نارنگی های سبز و بوی تندش شروع میشد. مامان میگفت عزیزم تو خونه بخور مدرسه میبری بوش تو کلاس میپیچه تو هم که نمیتونی به همه بدی! اما من نمیتونستم دوتاشو قایمکی مینداختم ته کیفمو با خودم میبردم. اون موقعها وقتی برف شهر رو سفید پوش میکرد خونه مون میشد پناهگاهی گرم تو دل سرما. با اینکه هم سوز سرما، هم صدای باد از لای در و پنجره ها می اومد تو اما داخل خونه بوی چای داغ و استانبولی پلوی مامان همه چیز رو شیرین میکرد. با دستای یخ زده از کوچه بر می گشتیم و دور بخاری جمع میشدیم کفشارو میذاشتیم نزدیک بخاری زودتر خشک بشن و خودمون مینشستیم به تماشای کارتون. تو یه چشم به هم زدن گذشت و زمستون الان دیگه مثل اونموقع ها نیس اما هنوزم وقتی نارنگیهای سبز خوشبو رو بو میکنم چشمامو میبندمو. خاطره های اون روزا جلو چشمم زنده میشن……