روایت چمران و شریعتی از 16 آذر/ روزی که تاریخ ایستاد و نسل‌ها بیدار شدند

  یکشنبه، 16 آذر 1404 ID  کد خبر 513326
روایت چمران و شریعتی از 16 آذر/ روزی که تاریخ ایستاد و نسل‌ها بیدار شدند
ساعدنیوز: امروز، مرور نوشته‌های آن دو متفکر آزاد اندیش، نه فقط یادآوری گذشته، بلکه بازخوانی پیام جاودانه آنان است: پیام مقاومت برای حقیقت، استقلال، آزادی و کرامت انسانی.

به گزارش سرویس دانشگاه پایگاه خبری ساعدنیوز به نقل از فارس، شانزدهم آذر، یادآور روزی است که خون جوانان دانشگاه تهران بر سنگفرش سرد دانشکده فنی جاری شد. این روز نماد اعتراض دانشجویان به سلطه بیگانه و استبداد داخلی بود و به صحنه تولد فریاد آزادی تبدیل شد.روایت‌های شهید دکتر مصطفی چمران و دکتر علی شریعتی از آن حادثه، سندی زنده از درگیری انسان‌های مؤمن به حقیقت با نظامی وابسته به بیگانه، غرب‌زده و مستبد است.امروز، مرور نوشته‌های آن دو متفکر آزاد اندیش، نه فقط یادآوری گذشته، بلکه بازخوانی پیام جاودانه آنان است: پیام مقاومت برای حقیقت، استقلال، آزادی و کرامت انسانی.

دانشگاه

سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند

در ادامه بخش‌هایی از یادداشت شهید دکتر مصطفی چمران در سال 1341 را می‌خوانیم:«از آن روز یعنی 16 آذر 1332، 9 سال می‌گذرد ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می‌بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می‌اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند، آه بلند و ناله جان‌گداز مجروحان را در میان این سکوت دردناک می‌شنوم، دانشکده فنی خون‌آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای‌العین می‌بینم.آن روز ساکت‌ترین روز‌ها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌ای را نشان می‌داد، دانشجویان بی‌اندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست کودتاچیان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگ‌نیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟اعمال خائنانه دولت کودتا هر روز بر بغض و کینه مردم می‌افزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن می‌زد.در تاریخ 24 آبان اعلام شده بود که نیکسون معاون رییس‌جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‌آید. نیکسون به ایران می‌آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) را ببیند.دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، ضمن دمونستراسیون عظیمی، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق نشان دهند.

باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت

این تظاهرات برای دولتیان خیلی گران تمام می‌شد زیرا تار و پود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت. این بود که دستگاه برای خفه کردن مردم و جلوگیری از تظاهرات از ارتکاب هیچ جنایتی ابا نداشت.روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‌رسد که «باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیکسون صدا‌ها خفه گردد و جنبنده‌ای نجنبد...»دولت بغض و کینه شدیدی به دانشگاه داشت. زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بودند و با فعالیت مداوم و موثر خود هیات حاکمه را به خطر و سقوط تهدید می‌کردند. دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه می‌خلید و دست از مبارزه بر نمی‌داشت و دستگاه همچون درنده خون‌خواری به کمین نشسته دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد. انتقامی که عبرت همگان شود.

نقشه از پیش تعیین شده

این بود که به خاطر انتقام از دانشجویان و به بهانه تظاهرات علیه تجدید رابطه با انگلستان و برای جلوگیری از تظاهرات در مقابل نیکسون، جنایت بزرگ هیات حاکمه ایران در صبح روز دوشنبه شانزده آذر ماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پیوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق‌العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش‌بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی‌الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه‌جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس‌ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه‌برداری تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می‌رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور کنید. مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش می‌کند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد»

رگبار گلوله باریدن گرفت

مهندس خلیلی و دکتر عابدی رییس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می‌کوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز «جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند.عده‌ای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد. اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در‌ همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‌افتادند به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‌های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب‌نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‌ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند. اجساد خون‌آلود شهیدان و آن همه ناله‏‌های پرشورشان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقی مانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند با دست‌های بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند.سه نفر از دوستان ما بزرگ‌نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین در آمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند، طوری که حتی پس از ماه‌ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می‌آمد.

قربانی کردن جوانان ایرانی جلوی پای نیکسون آمریکایی

روز بعد نیکسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در‌ همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رییس‌جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد چون او که نوشته بود؛ «... گو اینکه مخاطراتی که متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. مع‌ذالک ابرهایی که ایران را تهدید می‌کرد، به کلی متلاشی و پراکنده نشده است. و مملکت نسبتا امن و امان است!»صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‌ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‌ای به نیکسون نوشت که فورا توقیف شد. ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان میسر نبود، زود‌تر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‌ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می‌آید یا کسی از زیارت باز می‌گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‌شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی می‌کنیم.» آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود: «آقای نیکسون وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»

دانشگاه

باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم

در ادامه نوشته آگاهانه و سرشار از سوز و احساس دکتر شریعتی را می‌خوانیم:«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش می‌زدم، همان‌جایی که بیست و دو سال پیش، « آذر » مان ، در آتش بیداد سوخت ، او را در پیش پای « نیکسون » قربانی کردند!این سه یار دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند ، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته اند ، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه، به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال ، چندین دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند، اما این سه تن ماندند تا هر که را می آید ، بیاموزند ، هرکه را می‌رود ، سفارش کنند. آنها هرگز نمیروند ، همیشه خواهند ماند، آنها « شهید » ند.این « سه قطره خون » که بر چهره ی دانشگاه ما ، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده‌ام بپوشانم ، تا در این سموم که میوزد ، نفسرَند!اما نه ، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»

در پایان باید گفت، روز دانشجو، یادآور این موضوع است که هر نسلی مسئول ادامه راه آگاهی است، و تاریخ را تنها آنان می‌سازند که در برابر ظلم، سکوت را گناه می‌دانند.

برای مشاهده اخبار مرتبط با دانشگاه اینجا کلیک کنید


1 دیدگاه


  دیدگاه ها
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها