به گزارش سرویس دانشگاه پایگاه خبری ساعدنیوز، در زمانهای قدیم، دختری زیبا و جوان هنگام اسبسواری از اسب سقوط کرد و استخوان لگن (باسن) او از جای خود دررفت. درد شدید بود و دختر روزبهروز ضعیفتر میشد. پدرش همه حکیمان و طبیبان مشهور را به نزد دختر آورد، اما دختر به دلیل حیا و شرم، اجازه نمیداد هیچکس به ناحیه آسیبدیده دست بزند. هرچه به او میگفتند که حکیمان به دلیل حرفهشان محرم بیمار هستند، فایدهای نداشت و دختر زیر بار نمیرفت.
سرانجام، خبر به ابوعلی سینا، حکیم بزرگ و دانا رسید. او گفت: «من میتوانم دخترتان را بدون دست زدن به لگن او درمان کنم، اما به یک شرط.» پدر دختر با خوشحالی پرسید: «شرطتان چیست؟» ابوعلی سینا پاسخ داد: «به یک گاو چاق و فربه نیاز دارم. پس از درمان، این گاو مال خودم خواهد شد.»
پدر دختر با کمال میل قبول کرد. با کمک دوستان و آشنایان، چاقترین گاو منطقه را به قیمت گزاف خریدند و به خانه ابوعلی سینا بردند. حکیم به پدر گفت: «دو روز دیگر دخترتان را بیاورید.»
در این دو روز، ابوعلی سینا به شاگردانش دستور داد که هیچ آب و علفی به گاو ندهند. گاو که بسیار چاق بود، از گرسنگی و تشنگی لاغر و نحیف شد.
روز موعود فرا رسید. پدر دختر را با تختروان آورد. ابوعلی سینا دستور داد دختر را بر پشت گاو بنشانند و پاهای او را از زیر شکم گاو با طناب محکم به هم ببندند. سپس به شاگردان گفت: «علف تازه و آب فراوان برای گاو بیاورید.»
گاو که دو روز گرسنه و تشنه مانده بود، با حرص و ولع شروع به خوردن کرد. شکم گاو لحظهبهلحظه بزرگتر و بزرگتر شد و فشار آن به لگن دختر افزایش یافت. ناگهان، با یک فشار شدید، استخوان لگن دختر در جای خود جا افتاد!
ابوعلی سینا فوراً دستور داد پاهای دختر را باز کنند و او را روی تخت بخوابانند. دختر دردش فروکش کرد و پس از یک هفته استراحت، مانند روز اول سالم شد و دوباره به اسبسواری پرداخت.
گاو بزرگ هم پاداش ابوعلی سینا شد. این حکایت نشاندهنده ذکاوت و دانش عمیق ابوعلی سینا است که با روشی هوشمندانه و بدون تماس مستقیم، مشکلی دشوار را حل کرد.
این داستان، که در منابع مختلف ایرانی نقل شده، نمادی از نبوغ پزشکی و خلاقیت حکیم بزرگ ایرانی، ابوعلی سینا است.
برای مشاهده اخبار مرتبط با دانشگاه اینجا کلیک کنید