به گزارش سرویس هنر و رسانه ساعد نیوز، حامد زمانی خواننده پاپ در 21 فروردین 1367، میمه در اصفهان به دنیا آمده و دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد علوم سیاسی می باشد. اولین کار حامد زمانی به نام «زینت آسمون» در سال 1384 درباره امام حسین (ع) ساخته شد. فعالیت حامد زمانی در زمینه موسیقی طی سال های بعد با تولید تکآهنگهای مختلف ادامه یافت تا اینکه در سال 1388 با ساخت تیتراژ برنامه تلویزیونی «دیروز، امروز، فردا» رسما به عنوان چهره ای جدید در هنر موسیقی شناخته شد .
بخت باز آید از آن دَر؛ که یکی چون تو درآید
روی زیبای تو دیدن درِ دولت بگشاید
صبرِ بسیار بباید پدرِ پیر فلک را
تا دگر مادرِ گیتی چو تو فرزند بزاید
این ظرافت که تو داری همه دلها بفریبی
وین لطافت که تو داری همه غمها بزداید
چشم عاشق نتوان دوخت؛ که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست که بر گُل نسراید
نیشکر؛ با همه شیرینی اگر لب بگشایی
پیشِ نُطقِ شکرینت؛ چو نِی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد؛ نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم؛ دگرم هیچ نباید مژده ای دل!
که کنون وقت وصال است و
غمت رو به زوال است
به عشاق بگویید:
رهِ وصل بپویید
که چارُم* مَه از آن چهاردهِ ما
که عالم همه مجنونِ رُخش
در طلبش نعره زنانند و
به دَف رقص کنانند و
به دل خوف و رجا
از کَرَمِ ساقی ما
طَرد شده درد و
ز شوقِ قدمش سرو روان است و
چنین است و چنان است و
قرارِ دو جهان است و
سپاهی ز غلامان
به رَهَش جامه دریدند و
دل از خویش بُریدند و
به معشوق رسیدند و
همین مَشغله ی ماست
که از عشق بمیریم و
جز او یار نگیریم با همه خلق نمودم خمِ ابرو که تو داری
ماهِ نو هرکه ببیند به همه کس بنماید
دل به سختی بنهادم؛ پس از آن دل به تو دادم
آنکه از دوست تحمل نکند؛ عهد نپاید
گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی
آنکه روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشمِ عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
نایِ بلبل نتوان بست که بر گُل نسراید
هرکه دلارام دید؛ از دلش آرام رفت
باز نیابد خلاص هرکه در این دام رفت
یادِ تو میرفت و ما؛ عاشق و بیدل شدیم
پرده برانداختی؛ کار به اتمام رفت
مَه ننماید به روز؛ چیست که در خانه تافت؟
سرو نروید به بام؛ کیست که بر بام رفت؟
که به همه عُمر خویش؛ با تو برآرم دمی
حاصل عُمر آن دَمَست؛ باقیِ ایام رفت
دل و دینم به فدای قد و بالای نگاری
که همی بنده نوازست و
حقیقت؛ نه مجاز است
چه بگویم که چنین قصه دراز است
جهانی به دَرَش غرق نیاز است
نماز است
جواز است
به دلم سوز و گداز است
منم آن؛ منم آن؛
منم آن ریزه خورِ خوانِ کریمش
که به کس کار ندارم
بجز آن یار ندارم
ثمنی غیرِ دلم بر سرِ بازار ندارم
من نالایقِ ناقابلِ نالان چه کنم
با همه درماندگی و
دوری و شرمندگی و
بندگی و بی ثمری
پیش همان شَه
که کریم است و رحیم است و
همان یارِ قدیم است
جهان گیرِ جهاندار و
به دل دلبر و دلدار و
وفادار و هوادار و
بهین سرور و سردار و
کس و کار و
به دل یار و
جهانی به کَرم هاش بدهکار و
چه میشد دل غمدیده ی من را
بشود باز خریدار
برای مطالب بیشتر هنر و رسانهکلیک کنید.
1 ماه پیش
1 ماه پیش