به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعد نیوز به نقل از روزنامه جوان، علی دایی دچار نافهمی و اشتباه بزرگ دیگری شد که یک فاجعه تمام عیار شناختی و قابل توجه جامعه شناسان و فیلسوفان است. این نوشته ضمن تحلیل ایراد منطقی و شناختی این فوتبالیست و ارائه گزارش دقیق ماجرای اردبیل، روی سخنش نه با علی دایی که با همه مشاهیر و همه مردم و بلکه با آنانی است که باید یک قهرمان ملی را از این گرداب معرفتی نجات می دادند و او را مانند قهرمانان و مشاهیر کشور های دیگر در خدمت منافع ملی می آوردند، اما با بی تدبیری سیستماتیکی که در این حوزه ها داریم، فردی مثل دایی به جای آنچه می توانست باشد، تبدیل به یک بازیگر اینستاگرام با اشتباهات پیاپی و ضدملی شده است. حیف است آقای دایی که خودش قبلاً گفته است حضرت آیت الله بهجت به او توصیه کرده در فضای مجازی نباشد و او نیز بعد از این نصیحت آن را آویزه گوش کرده است، حالا آن را فراموش کند و بد هم فراموش کند. هیچ کس نمی تواند به اندازه خود دایی در حفظ محبوبیتی که بین نوجوانان دارد، کوشا باشد و چقدر جای تأسف که عکس این عمل می کند.
علی دایی از ابتدای اغتشاشات اخیر چند فرسته اینستاگرامی داشت که دوتای اخیر درباره حادثه اردبیل بود و او در فرسته دوم می گوید: «در پاسخ به اخبار منتصب به اینجانب (منظور آقای دایی «منتسب» است) باید بگویم اطلاعات من از زادگاهم اردبیل کامل است و اگر به صحت مسئله ای نرسم، هیچ گاه اظهارنظر نمی کنم». اما او هیچ نشانه یا شاهد یا سندی که بتوان از روی آن فهمید که چگونه اطلاع ایشان کامل است، ارائه نمی دهد و با سکوت در برابر دعوت امام جمعه اردبیل و انجمن های دانشجویی این استان که از دایی خواسته اند باهم به خانه آن دختر بروند، یکی از نمایندگان مجلس را در موضوعی بی ربط خطاب قرار می دهد و سپس بین سه فرضیه خودکشی آن دختر، مرگ بر اثر بیماری قلبی و کشته شدن به دست نیرو های انتظامی، می گوید بیماری قلبی را که عموی آن دختر گفته، قبول ندارم (چرا؟ توضیحی نمی دهد)، و، چون همین حرف عمو با خودکشی او در تناقض است، پس هر دو غلط است و همان کشته شدن به دست پلیس، درست است! یعنی هم حرف عموی دختر را قبول ندارد و هم از آن برای پذیرش یک تناقض و عبور از هردو استفاده می کند!
اما اصل ماجرا چیست؟ از اول داستان اردبیل که انتخاب آن با برنامه ریزی جدایی طلبان بود، مرگ دو دختر دبیرستانی را که با فاصله زمانی چند ماهه اتفاق افتاده بود، یکی کردند و برای هردو یک هویت واحد تراشیدند و زمان مرگ را هم اندکی تغییر دادند و آن را با حادثه ای در دبیرستان شاهد اردبیل تلفیق کردند تا تبدیل به یک ماجرای به زعم خودشان اثرگذار شود. اما دختر اول یعنی آیتک رضایی در خردادماه امسال از دنیا رفته است. هرچند بازگویی ماجرای آن تلخ است،، اما برای تبیین ماجرا یادآور می شویم همان طور که هم در روزنامه های آن زمان و هم از زبان مادر آیتک نقل شده، او که دانش آموزی درس خوان و مستعد در ورزش و شطرنج بوده بعد از سوءتدبیر مدرسه که معلمش او را ظاهراً با اتهام تقلب در امتحان، بازخواست می کند و برای همین موضوع، پدر او را به مدرسه احضار می کنند، نتوانسته این تحقیر معلمان و مدرسه را تحمل کند و بعد از مراجعه به خانه به پشت بام می رود و خود را به پایین می اندازد. این ماجرا در خردادماه ۱۴۰۱ بوده، اما تا چند روز به ماجرای اخیر چسبانده شد! با مشخص شدن قضیه آیتک، شایعه سازان، دیگر از او نقلی نکردند و با حذف او از ماجرا مدعی شدند دختر دومی هست به نام اسرا پناهی که به دست پلیس به قتل رسیده است، آن هم در مدرسه و در روز پنج شنبه (که مدارس تعطیل است). عموی اسرا بعداً اعلام می کند که برادرزاده اش بیماری قلبی داشته و، چون روایت عمو با روایت اصلی که دلیل مرگ او را هم خودکشی اعلام می کند، در تناقض بوده، فرصتی فراهم می شود تا دوباره سطحی باوران روی آن مانور بدهند. اما در این زمان مطلعان و از جمله آیت الله عاملی امام جمعه اردبیل یادآور می شود که مرگ این دختر قبل از ماجرای مدرسه شاهد و بی ارتباط با آن بوده است، زیرا اصلاً اسرا دانش آموز دبیرستان سبلان بوده نه دبیرستان شاهد و امسال نیز ثبت نام نکرده بوده است و، چون پدر اسرا در قید حیات نیست و خانواده نمی خواهند دلیل مرگ پدر و ماجرا های آن عمومی شود، هر کس (از جمله آقای دایی) می خواهد اصل ماجرا را بداند، به خانه آن مرحومه و پیش مادر و عمویش برود؛ و اگر خانواده روایت دیگری (بیماری قلبی) دارند یا نمی خواهند این موضوع رسانه ای شود، نباید با آبروی آنان بازی شود. چنانکه عموی اسرا نیز از اینکه ماجرای شخصی خانواده آنان دستاویز آشوبگران شد، ابراز ناراحتی کرده است و البته به رغم خواست خانواده اسرا، دلایل مرگ پدر و مرگ اسرا در برخی خبرگزاری ها منتشر شد که ما همچنان از ذکر آن خودداری می کنیم. حالا چرا آقای دایی و دیگران این پیشنهاد را نمی پذیرند و اینستاگرام بازی را ادامه می دهند، امری عجیب است. اما ماجرای مدرسه شاهد چه بود؟ در این ماجرا باز با سوءتدبیر مدیران مدرسه، بچه ها بدون اجازه والدین به یک مراسم شهری برده می شوند. این موضوع، اعتراض والدین و بچه های مدرسه را به دنبال دارد. باز با یک سوءتدبیر، پلیس به دعوت مدیران مدرسه به آنجا می رود. با توجه به برخورد مدیر و معاون مدرسه و همچنین اعتراضات خانواده ها پس از بازگشت دانش آموزان از مراسم شهری، شش دانش آموز دچار افت فشار خون و سرگیجه می شوند که برای پیشگیری از هر حادثه ای با آمبولانس، دانش آموزانی که شرایط نامساعدی داشتند به بیمارستان برده می شوند. پس از گذشت حدود دو ساعت رسیدگی درمانی، همه مرخص می شوند و تنها یک دانش آموز که احتمال تشنج او بالا بود در بیمارستان بستری می شود که او نیز به نام آناهیتا خجسته پایه دوازدهم هنرستان پس از ثبات جسمانی و با تشخیص پزشک همان شب مرخص می شود. در این ماجرا نه آیتک رضایی که پنج ماه پیش از دنیا رفت و نه اسرا پناهی که دانش آموز دبیرستان سبلان بوده و امسال ثبت نام نکرده بوده و چند روز قبل از دنیا رفته است، حضور نداشتند. این کل ماجراست که با حضور همه شاهدان و مدعیان در خانه رضایی و پناهی و در مدرسه شاهد، قابل پیگیری و راستی آزمایی است. اما روایت آقای دایی این است که اسرا دانش آموز مدرسه شاهد بوده و پلیس رفته و او را کشته است!
اکنون ما نگران حیثیت ورزشی و اسطورگی آقای دایی هستیم که درس خوانده دانشگاه شریف است و پیش پای عارف بالله آقای بهجت زانو زده و حرف او را آویزه گوش می کرده و بچه های نوجوان او را دوست دارند و همه ما می خواهیم او قهرمان و اسطوره بماند، اما قطعاً موساد و سعودی و انگلیس خبیث چنین آرزویی برای آقای دایی ندارند. پس از ادعا های آقای دایی برخی از قوه قضائیه خواسته اند مثل آلمان (که دایی آنجا بوده و بازی کرده) یا امریکا یا هرجای دیگری او را احضار و در یک دادگاه عادل علنی به ادعای او رسیدگی و در صورت محکوم شدن جریمه مالی سنگین در حد بستن شرکت ها و دارایی ها کند. برخی نیز خواستار ضبط همه اموال او شده اند. اخطار می دهیم که هیچ چیز نباید امنیت سرمایه و مالکیت را خدشه دار کند، اما اگر آقای دایی خود را آن قدر بزرگ می داند (که هست) که گمان می کند لازم است و ضرورت دارد درباره یک ماجرا به میدان بیاید و چیزی منتشر کند و آن را اثرگذار در حد ملی و جهانی می داند، باید بپذیرد که اگر نتوانست به خانه آن دختر ادعایی برود و مرگ او را به دست پلیس در دادگاه ثابت کند، جریمه دادگاه نیز باید در خور شأن و اقدام تخریبی او باشد. این انصاف را آقای دایی دارد که بپذیرد جریمه مالی کذب ادعای او نباید به اندازه یک آدم گمنام یا یک بازیکن زمین های خاکی باشد. او باید توجه کند وقتی بی بی سی فارسی به رغم اسناد موجود که اسرا اصلاً دانش آموز دبیرستان شاهد نبود، همچنان پشت او ایستاده، باید خبری باشد! بی بی سی فرسته اینستاگرامی وحید هاشمیان را در حمایت از دایی منتشر می کند: «علی دایی مردی که هم در داخل مستطیل سبز شجاع و بی باک بود و با تمام وجود برای نام ایران تا سرحد جان تلاش می کرد و هم سال هاست که برای کمک به مردم نیازمند بی وقفه تلاش می کند و همدرد مردمش است. مردم خود آگاه و بهترین قاضی هستند.» آقای هاشمیان! شما هم مثل دایی! همین نوشته شما دلیلی علیه شماست! شما همه عمرتان در زمین فوتبال بوده اید یا در کار های تجاری خودتان و از نوشتن یک متن بدون ایرادات منطقی عاجزید؛ و حاضر نیستید دو خط مطلب درباره واقعیت بخوانید! در همان زمین چمن بمانید و زیر توپ حقیقت شوت نکنید. آن عارف واصل این روز های شما را می دید که پرهیز از حضور در فضای مجازی می کرد!
یک چهره فرهنگی و ورزشی اگر متعلق به حزب یا کمپانی یا یک باشگاه بزرگ است که باید قواعد آن حزب یا باشگاه و نهاد و کمپانی را رعایت کند و در این صورت حکومت نیز طرف حسابش همان حزب و کمپانی بزرگ است، یا اینکه مشاهیر ورزشی می خواهند تکرو و بازیگر فضای مجازی باشند، که در این صورت باید با وکیل شخصی و شخصاً در دادگاه حاضر و از ادعا های خود دفاع کنند.
آقای دایی! تو می توانی موجه و قابل اتکا و تضمین شده بمانی، شاید برای انتشار این مطالب تحت فشار بودی. اکنون به کودکان در مدارس دنیا می آموزند که باید «قدرت نه گفتن» داشته باشند. این قدرت را در خود تقویت کن و موجه و اسطوره بمان. تو آقای گلی، خودت را پرپر نکن! صحنه گردانان این آشوب ضد ملی و تجزیه طلبانه خیرخواه تو و دیگر مشاهیر ورزشی نیستند. حد تو بالاتر از امثال علی کریمی درس نخوانده و مهرداد پولادی ولگرد است. حد خود را بدان که مولاعلی فرمود «هرکس حد خود را نشناسد، هلاک گردد».