اشعار عاشقانه/ دیوان شمس: قسمت 17- آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا/ متن صوتی و معنی اشعار + تصویر نسخهی خطی
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، تا نام شمس تبریزی به گوشمان میخورد، بیدرنگ به یاد مولانا میافتیم. ماجرای شمس و مولانا و دوستی عمیقشان را خیلیها میدانند. کتاب دیوان شمس تبریزی دربردارنده غزلیات جلال الدین محمد بلخی است که به پاسداشت آشناییاش با شمس آن را چنین نام نهاده.
مولانا جلال الدین محمد بلخی متولد سال 604 هجری قمری در بلخ است. پدرش به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما معروف و از عارفان بزرگ صوفیه بود. آوازه مولانا و اشعارش از مرزهای ایران فراتر رفته و اکنون شعرهای او به زبانهای مختلف ترجمه و حتی تدریس میشوند. ترجمه اشعار مولانا که در دوردست با نام «رومی» او را میشناسند، از پرفروشترین و پرطرفدارترین آثار و خودش محبوبترین شاعر غیرآمریکایی است.
آثار مولانا اکثراً به زبان فارسی هستند اما او در سرودن اشعارش از زبانهای عربی، ترکی و یونانی نیز بهره برده است. او مجموعه غزلیاتش را دیوان شمس تبریزی نامگذاری کرده است. اما دوستدارانش که دل خوشی هم از شمس نداشتند به این غزلنامه «دیوان کبیر» میگفتند. در ادامه اندکی از شمس خواهیم گفت.
محمد بن علی بن ملک داد از صوفیان نامی قرن هفتم و ملقب به شمس تبریزی است. او را بیشتر به خاطر دوستی معروفش با مولانا میشناسند. رابطهای بس نزدیک که مولانا دیوان غزلهایش را کلیات شمس نام نهاد. شمس از نوجوانی خلق و خوی عرفانی داشت و پارسامسلک بود. در سنین جوانی به عرفان گرایید و خیلی زود از اساتیدش پیشی گرفت. شمس روح پرتلاطمی داشت که باعث میشد نتواند در یک جا منزل گزیند و مدام در سفر به قصد یادگیری و طلب معرفت بود. او به درجهای از عرفان رسیده بود که اگر کسی رفتارهایش را به سخره میگرفت ناراحت نمیشد و اگر به کسی تعلیم میداد از او دستمزد نمیخواست.
به هنگام پیری شمس در پی فردی بود که آموختههای زندگی 60 سالهاش را در اختیار او بگذارد. پس از مدتی به قونیه سفر کرد. آنجا مولانا را دید و دانست که شخصی لایقتر از او برای انتقال دانش زندگیاش پیدا نخواهد شد. مریدان مولانا البته دل خوشی از شمس نداشتند. زمانی که او در سال 642 هجری قمری برای اولین بار به قونیه رفت تا مولانا را ملاقات کند پیروان مولانا به دشمنیاش برخاستند. او از قونیه رفت و یک سال بعد دوباره به آنجا بازگشت و دوباره با رفتارهای خصمانه دنبالهروهای مولانا مجبور شد از آنجا برود. دوری از شمس مولانا را چنان دلآزرده و اندوهگین میکرد که برای عارف غایب شعر میسرایید. شمس در نهایت دو سال بعد دوباره به قونیه آمد و دو سالی را آنجا سپری کرد. پس از مدتی برای همیشه از قونیه رفت و ناپدید شد. از سرنوشت او چیز دیگری در دسترس نیست.
خوانش شعر
معنی برخی اصطلاحات:
اَلصَّلا: ندای دعوت به چیزی یا کاری
اَهْلاً و سَهْلاً مَرْحَبا: سلام و درود بر تو
سمْعًا و طاعَه: شنیدم و پیروی می کنم
هَلْ اتَی’: آیا ما برای تو تعریف کردیم؟
عُلا: آسمان بالا و برتر
ماسْتی: ما هستی
شرح و تفسیر بیت اول
ندایی از آسمان به جانم آمد و گفت که برگرد، تو را دعوت کرده ایم. جان من گفت که ای پیام رسان نیکو، سلام و درود بر تو.
شرح و تفسیر بیت دوم
پیام تو را شنیدم و اطاعت کردم، در هر لحظه دویست جان برای تو فدا می کنم. یک بار دیگر صدا بزن تا به هل اتی بپرم.
شرح:
هل اتی اشاره به آیه 9 سوره طه دارد که خداوند خطاب به پیامبر اکرم می فرمایند آیا داستان موسی را برای تو تعریف کردیم؟ هل اتی در اینجا به معنی منبع پیام آسمانی است.
شرح و تفسیر بیت سوم
ای مهمان نادر ما، تو قرار از جان ما بردی. تو مرا به کجا دعوت می کنی؟ او به من گفت که خارج از جان و مکان تو را دعوت می کنم.
شرح:
در این بیت مولانا از کسی که ایشان را خطاب قرار داده می پرسند که مرا به کجا دعوت می کنی؟ ایشان جواب می دهند به جایی که فراتر از جان و جا است. این عبارت “برون از جا” اهمیت زیادی دارد. آیا شما می توانید جایی را تصور کنید که مکان نباشد؟ یا جایی که نتوان مشخصات جغرافیایی یا مکانی برای ان در نظر گرفت؟ مسلما به هیچ وجه در ذهن نمی گنجد اما جناب شمس مولانا را به چنین جایی دعوت می کنند. شمس تبریزی سعی داشته اند به مولانا بگویند که این دوری من از تو توهمی بیش نیست و ما با هم در یک فضای وحدت به یکدیگر پیوسته هستیم و تو هر موقع اراده کنی می توانی من را ببینی و بشنوی و حس کنی. از طریق همین شیوه ها بود که جناب شمس توانستند روح مولانا را به پرواز در بیاورند و به آسمان و فضایی ببرند که هیچ گونه جدایی در آن وجود ندارد. به فضایی که در آن مولانا یک نی توخالی شد و مجرایی برای انتقال پیام هایی از آن سو برای این سوی ما که اسیر فضا و زمان و مکان هستیم گردید. این بی مکانی امروزه در فیزیک مورد بررسی قرار گرفته است و دانشمندان اعتقاد دارند مکان و زمان در یکدیگر پیچیده شده اند و وجود یکی به دیگری وابسته است. اگر کسی بتواند به آن درجه روحی برسد که پرده های زمان را کنار بزند، در واقع توانسته حجاب زمان-مکان را نیز پاره کند و آینده و گذشته و حال در نظر او یکی می شوند و هر لحظه اراده کند می تواند در فضا-زمان جابجا شود. ساده ترین مثال آن پدیده خواب و رویا است که گاهی اتفاقات گذشته یا آینده برای ما معلوم می گردد یا اتفاقی در جایی می افتد و همان لحظه ما متوجه می شویم. این ها تلنگرهایی از سوی روح ماست که ما را به همان “برون از جان و جا” دعوت می کنند. جایی که هیچ غمی به خاطر دوری وجود ندارد. جایی که همه خود را با دیگران پیوسته و متصل می دانند و در نتیجه آنچه که برای خود می پسندند برای دیگران نیز می پسندند. جایی که همه ذات یکدیگر را می بینند و فکر هم را می خوانند و در نتیجه کسی جرات دورغ گفتن ندارد. این قابلیت ها کم کم در بشر امروزی در حال شکوفایی است و هرچه می گذرد انسان های اشراقی بیشتر و بیشتر می شوند.
شرح و تفسیر بیت چهارم
من طناب را از پای این زندانی ها باز می کنم. من نردبانی را بر آسمان می گذارم تا جان شما به ملکوت اعلی بیاید. (این جمله از زبان فرد دعوت کننده که مخاطب مولاناست گفته شده)
شرح و تفسیر بیت پنجم
تو جانی هستی که جان ما را تقویت می کند، تو متعلق به شهر و دیار ما هستی. آیا این شرط وفا است که تو دل به غریبه ها ببندی؟
شرح و تفسیر بیت ششم
آوارگی برای تو مانند نوش شیرین شده، تو منزل و خانه خودت را فراموش کرده ای. آن پیر گندیده کابلی با توسل به صد سِحْر و حیله گری تو را طلسم کرد.
شرح و تفسیر بیت هفتم
همگی این قافله ها برای تو روان شده اند چرا سرت را برنمی گردانی و ببینی و دل تو جوش و خروشی برای این موضوع ندارد؟
شرح و تفسیر بیت هشتم
صدای فریاد شتربان ها و جرس را از پشت سر و مقابل خود نمی شنود (توجهی نمی کند). تعداد زیادی دوست و هم نفس ما در حکم گوش ما پیش تو نشسته اند.
شرح و تفسیر بیت نهم
افراد زیادی در حکم گوش ما نزد تو با مستی و خوشی و بی هُشی نشسته اند. آنها نعره می زنند در گوش ما که ای پادشاه به سوی گدا برگرد.
شرح غزل:
قبل از نوشتن شرح غزل، اشاره به نکته ای تاریخی مهم است. مولانا پس از غیبت ناگهانی شمس تبریزی برای بار اول، مدت زیادی به دنبال ایشان می گشتند و بالاخره به ایشان خبر رسید که شمس تبریزی در دمشق حضور دارند. مولانا یکی از پسران خود را به همراه کاروانی با تشریفات به دنبال شمس می فرستند و بالاخره بعد از اصرار زیاد ایشان به همراه پسر مولانا به قونیه بر می گردند. گفته شده که پسر مولانا به حرمت شمس، از دمشق تا سوریه را پیاده طی کرده است.
این غزل به احتمال زیاد با توجه به برخی نشانه ها، در زمانی سروده شده است که شمس تبریزی برای بار اول از قونیه خارج می شوند و به دمشق می روند. در بیت اول مولانا اشاره می کنند که ندایی از آسمان شنیده اند که ایشان را صدا می زده و مولانا هم به استقبال این ندا رفته اند. بعد گفت و گویی بین آن ندا و مولانا صورت گرفته است و تا بیت 6 ادامه دارد. در بیت 6 می بینیم که مولانا می فرمایند آوارگی نوشت شده که به احتمال قریب به یقین خطاب به شمس تبریزی است که دائم در سفر بوده اند و هرجا که می رسیدند به مدت کمی اقامت می کردند. جناب شمس در این رابطه در مقالات جمله ای دارند که می فرمایند:
“من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآمدن کار توست اگر نه مرا چه تفاوت کند از روم تا به شام؟ در کعبه باشم و یا در استنبول تفاوت نکند. الا آنست که البته فراق پخته می کند و مهذب می کند.”
این غزل را در منبع کاغذی کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیعالزمان فروزانفر مشاهده می فرمایید
نسخه خطی دیوان شمس