به گزارش سرویس فرهنگ و هنر ساعد نیوز، تا نام شمس تبریزی به گوشمان میخورد، بیدرنگ به یاد مولانا میافتیم. ماجرای شمس و مولانا و دوستی عمیقشان را خیلیها میدانند. کتاب دیوان شمس تبریزی دربردارنده غزلیات جلال الدین محمد بلخی است که به پاسداشت آشناییاش با شمس آن را چنین نام نهاده.
مولانا جلال الدین محمد بلخی متولد سال 604 هجری قمری در بلخ است. پدرش به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما معروف و از عارفان بزرگ صوفیه بود. آوازه مولانا و اشعارش از مرزهای ایران فراتر رفته و اکنون شعرهای او به زبانهای مختلف ترجمه و حتی تدریس میشوند. ترجمه اشعار مولانا که در دوردست با نام «رومی» او را میشناسند، از پرفروشترین و پرطرفدارترین آثار و خودش محبوبترین شاعر غیرآمریکایی است.
آثار مولانا اکثراً به زبان فارسی هستند اما او در سرودن اشعارش از زبانهای عربی، ترکی و یونانی نیز بهره برده است. او مجموعه غزلیاتش را دیوان شمس تبریزی نامگذاری کرده است. اما دوستدارانش که دل خوشی هم از شمس نداشتند به این غزلنامه «دیوان کبیر» میگفتند. در ادامه اندکی از شمس خواهیم گفت.
محمد بن علی بن ملک داد از صوفیان نامی قرن هفتم و ملقب به شمس تبریزی است. او را بیشتر به خاطر دوستی معروفش با مولانا میشناسند. رابطهای بس نزدیک که مولانا دیوان غزلهایش را کلیات شمس نام نهاد. شمس از نوجوانی خلق و خوی عرفانی داشت و پارسامسلک بود. در سنین جوانی به عرفان گرایید و خیلی زود از اساتیدش پیشی گرفت. شمس روح پرتلاطمی داشت که باعث میشد نتواند در یک جا منزل گزیند و مدام در سفر به قصد یادگیری و طلب معرفت بود. او به درجهای از عرفان رسیده بود که اگر کسی رفتارهایش را به سخره میگرفت ناراحت نمیشد و اگر به کسی تعلیم میداد از او دستمزد نمیخواست.
به هنگام پیری شمس در پی فردی بود که آموختههای زندگی 60 سالهاش را در اختیار او بگذارد. پس از مدتی به قونیه سفر کرد. آنجا مولانا را دید و دانست که شخصی لایقتر از او برای انتقال دانش زندگیاش پیدا نخواهد شد. مریدان مولانا البته دل خوشی از شمس نداشتند. زمانی که او در سال 642 هجری قمری برای اولین بار به قونیه رفت تا مولانا را ملاقات کند پیروان مولانا به دشمنیاش برخاستند. او از قونیه رفت و یک سال بعد دوباره به آنجا بازگشت و دوباره با رفتارهای خصمانه دنبالهروهای مولانا مجبور شد از آنجا برود. دوری از شمس مولانا را چنان دلآزرده و اندوهگین میکرد که برای عارف غایب شعر میسرایید. شمس در نهایت دو سال بعد دوباره به قونیه آمد و دو سالی را آنجا سپری کرد. پس از مدتی برای همیشه از قونیه رفت و ناپدید شد. از سرنوشت او چیز دیگری در دسترس نیست.
خوانش شعر
شرح و تفسیر بیت یکم
به جز حضرت معشوق ، کیست که به وسیلۀ مرگ ، کُلِّ وجودمان را از ما بگیرد ؟ مسلماََ جز او کسی نیست . هرگاه او جان مرا بگیرد ، در کمال خوشی و رضایت خاطر ، نه یک جان بلکه صد جان نثار او می کنم و می گویم : گوارایت باد ، خوش آمدی . [ جان برافشاندن = جان را نثار کردن ]
مولانا می گوید حتّی عزرائیل نیز جان سِتان حقیقی نیست بلکه بهانه ای است . جان سِتان حقیقی فقط حضرت حق است . روشن بینان حتّی عزرائیل را نیز سبب اصلی قبض روح ندانند بلکه او را تنها ابزاری در دست مشیّت حضرت معشوق شمرند . پس عزرائیل نیز حجاب فعل حضرت معشوق است .
شرح و تفسیر بیت دوم
پس از مرگ ، رقص کنان به سوی جهان ملکوت می روم و از آنجا به سوی آن معشوق ازلی که منزّه از هر تعیّن و کیفیّتی است ، ره می سپارم . ای میزبان ازلی و ای حضرت معشوق ، تو صبر و قرار مرا در ربوده ای . هر چه زودتر بر مت تجلّی فرما و فراق را به وصال تبدیل گن . [ زوتر = مخففّ زودتر ]
شرح و تفسیر بیت سوم
اندک اندک وجود ما را مانند ماه می کاهی تا آنکه ما را به مرتبۀ محو و نیستی برسانی . برخی را در حالت کودکی از جهان کوچ می دهی و برخی را در حالت بزرگسالی به سوی خود می کشانی و می بری .
ستاره = جرقه ، پاره های خُرد که از آتش می جهد . در مثنوی و دیوان غزلیات به کرّات بدین معنی آمده است .
از مَه ستاره می بری = جزء جزء از ماه می کاهی تا ماه در دو سه شب پایانی به محو و محاق رود . یعنی از پهنۀ آسمان ناپدید گردد . و همینطور از وجود ما پاره پاره می بری تا آنکه ماهِ وجودمان را به محاق ببری و به مرگ فیزیکی دچار کنی .
دایه =در اینجا کنایه از بزرگسال است . یعنی مرگ کوچک و بزرگ نمی شناسد .
شرح و تفسیر بیت چهارم
دلی دارم که همچون جهان ، پهناور است و کوه سنگین عشق را حمل می کند . شأن عاشق این است که کوه عشق را حمل کند نه آنکه کاهِ شهواتِ دنیوی را با خود بردارد . ای حضرت معشوق ، مرا از آخور دنیا رهایی ده . [ کُه = مخففّ کوه / کوه گران = کوه سنگین ، کنایه از عشق و پیامدهای جانکاه آن / کَه = مخففّ کاه ، کنایه از بهره های بی ارزش نفسانی / کاهدان = اصطبل ، آخور ، در زبان مولانا رمز دنیای ظاهر ]
شرح و تفسیر بیت پنجم
اگر موی سر و صورتم مانند شیر سفید شده ، به دلیل اشتیاقم به مرگ است که پیر شده ام . من همچون آرد شده ام . یعنی کوفته و آزموده شده ام و به کمال پختگی رسیده ام و از جمیع تعیّنات و گره های روحی و اخلاقی رها شده ام . اینک که کوبیده و آرد شده ام و دانۀ گندم نیستم ، چرا باید در آسیاب دنیا باقی بمانم ؟
شیر شدن = کنایه از سفید شدن . چون شیر سفید رنگ است .
آرد شدن = کنایه از محو شدن هستی کتذب سالک و پخته شدن و به کمال رسیدن او .
آسیا = در اینجا کنایه از دنیا است . زیرا که فراز و فرود دنیا و کوبش های آن ، خامان و ناکوفتگان را نرم می کند .
شرح و تفسیر بیت ششم
از آن رو گندم را به آسیاب می برند که از خوشۀ گیاهی پدید آمده است . یعنی خواستگاهش این دنیاست نه جهان برین . ولی من که از ماهِ حقیقت پدید آمده ام چرا باید در آسیاب دنیا به سر برم ؟
سنبله = یک خوشۀ گندم و یا جو و یا جز آن ، در اینجا کنایه از جهان مادّی است .
مَه = مخففّ ماه ، در اینجا کنایه از جهان برین و مرتبۀ غیب .
شرح و تفسیر بیت هفتم
نه ، نه ، این حرف را نزن که چرا روح لطیف به این جهان گیتایی آمده است . البته نور ماه یعنی روح لطیف از پنجرۀ آسیاب دنیا به درون آن می تابد . ولی نور ماه در آسیاب نمی ماند بلکه دوباره به سوی ماه بازمی گردد . نور ماه هرگز به مغازۀ نانوایی نمی رود . یعنی در مرتبۀ مادّی و جسمانی نمی ماند بلکه به سوی ماه ، یعنی اصل خود می رود .
شرح و تفسیر بیت هشتم
اگر با عقولی در مرتبۀ عقل و فهم خود دمساز می شدم ، خیلی از این اسرار را فاش می کردم . پس خاموش می شوم تا مبادا باد نیز این سخنان بشنود و پراکنده اش کند . [ این بیت در بیان پوشاندن اسرار از اغیار است . در دفتر پنجم مثنوی ابیات 2238 تا 2240 آمده :
بر لبش قفل است و در دل رازها / لب خموش و ، دل پر از آوازها
عارفان که جام حق نوشیده اند / رازها دانسته و پوشیده اند
هر که را اسرار کار آموختند / مُهر کردند و دهانش دوختند ]
این غزل را در منبع کاغذی کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیعالزمان فروزانفر مشاهده می فرمایید