ضرب المثل قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
تاجری همراه شاگرد خود با کشتی به سفری دور و دراز می رفت. تاجر مردی دنیا دیده بود و بارها با کشتی سفر کرده بود و به دل دریا زده بود. اما شاگرد ناشی بود و البته برای اولین بار بود که سوار کشتی
می شد. از همین رو در ابتدای سفر خوشحال بود و با ذوق به دور و اطراف نگاه می کرد.
کمی که گذشت، اما از دیدن اطراف ترسید. اینکه تا چشم باز می کرد تنها و تنها آب می دید و این طور در میانه امواج دریا از این سو به آن سو می رفتند، احساس نگرانی کرد. مدتی گذشت. در تمام این مدت
سعی داشت تا خونسرد باشد و دم نزند اما دیگر تاب نیاورد و شروع کرد به داد و قال کردن که پشیمان است و می خواهد به ساحل بازگردد.
تاجر و اطرافیان هرچه تلاش کردند تا او را آرام کنند و به او بفهمانند که سفر با کشتی ترسی ندارد و امن است و ... موفق نشدند. تا اینکه تاجر دیگر خسته و کلافه شد از این همه عجز و لابه شاگرد. فریاد
برآورد که دیگر او را نمی خواهد و او را به دریا افکند و گفت حال شناکنان خود را به ساحل امنی که می خواهی برسان.
شاگرد که بیش از پیش ترسیده بود، کمک خواست و تاجر دستور داد که او را نجات دهند. از آب که بیرون آمد دیگر حرفی نزد. گوشه ای نشست و ساکت ماند.
دیگران به تاجر گفتند که چرا چنین کردی؟ و او در پاسخ داد تا زمانی که در ناامنی این چنین قرار نمی گرفت، نمی فهمید که بودن و ماندن در کشتی چه قدر و ارزشی دارد.
از آن به بعد در مورد افرادی که دچار گرفتاری نشده اند و ارزش نعمت هایی را که خداوند در اختیارشان گذاشته نمی دانند می گویند: «قدر عافیت یکی داند که به مصیبتی گرفتار آید».
نمونه ی دیگر داستان ضرب المثل
پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندان که ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عیش ملک ازو منغص بود چاره ندانستند.
حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم گفت غایت لطف و کرم باشد
بفرمود تا غلام به دریا انداختند باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند بدو دست در سکان کشتی آویخت چون بر آمد گفتا ز اول محنت غرقه شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشتست
فرقست میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
«سعدی»
مورد استفاده
1- نعمت ها ، خوشی ها و ایام سعادت و تندرستی همیشگی و پایدار نیستند و انسان وقتی ارزش واقعی آنها را می داند که آنها را از دست بدهد و دچار مشکل و گرفتار بشود.
۲- این ضرب المثل خطاب به انسان های مرفّه و بی درد است که از رنج و غم دیگران خبری ندارند.
۳- انسان هایی که در مشکلات بزرگ شده و با رنج و تلاش به مقام و ثروت می رسند، قدر و ارزش موقعیت خود را می دانند.
۴- کسی که درد و رنج در زندگی کشیده باشد، قدر آسایش را بیشتر از افراد مرفه و بی درد می داند.
۵- این ضرب المثل برابری می کند با حدیث ارزشمند امام حسن (ع) که می فرمایند: «تُجْهَلُ النِّعَمُ ما اَقامَتْ، فَاِذا وَلَّتْ عُرِفَتْ؛ نعمت ها تا هستند ناشناخته اند و همین که رفتند شناخته می شوند».