ضرب المثل بخیل سومی را خدا بکشد
ضرب المثل گونه ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن ها نهفته است. بسیاری از این داستان ها از یاد رفته اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ با این حال، در سخن به کار می رود. شکل درست این واژه «مَثَل» است و ضرب در ابتدای آن اضافه است. به عبارتِ دیگر، «ضرب المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی: داستان زدن) است.
داستان ضرب المثل
سه رفیق وسه همراه که یکی از یکی بخیل تر بود،همدل و همسفر شدند. آنها می رفتند که در بیابان کیسه زر پیدا کردند.
سکه هارا بیرون ریختند و همه را شمردند،ولی هرچه کردند نتوانستند آنها را بین خودشان تقسیم کنند.
این بود که به جان یکدیگر افتادند وشروع به زد و خورد و دعوا کردند. کار دعوا گرم شده بود که ناگهان از دور گروهی سوار پیدا شدند .
سه رفیق دست از دعوا کشیدند و منتظر ماندن وقتی گروه سواران به آنجا رسیدند،یکی پرسید: « برای چه به جان هم افتاده اید؟ مگر بیابان جای دعواست؟»
اولی پرسید: شما که هستید و چرا می پرسید؟
بزرگ سواران گفت:من امیرزاده این شهرهستم.باید به من بگوییدکه چه شده؟
دومی گفت: ماسه نفر بخیل هستیم ،چیزی در بین راه پیدا کرده ایم که نمی توانیم آن را بین خودمان تقسیم کنیم.
امیرزاده گفت: این که کاری ندارد،تقسیم آن چیزی را که یافته اید به من واگذار کنید.
قول می دهم هر سه از کار من راضی شوید.
سومی گفت:درد ما این نیست! هیچ یک از ما سه نفر دوست نداردچیزی از آنچه را که دارد ، به دیگری برسد،برای همین این طور به جان هم افتاده ایم!
امیرزاده به فکر فرو رفت و گفت: این هم چاره ای دارد.هر یک از شما به من بگوید تا چقدر بخیل است که من کیسه زر را به او ببخشم.
اولی پرسید: یعنی چه؟
یعنی این که هر کس بخیل تر باشد،این کیسه زر به او می رسد.
سه بخیل تا این راشنیدند،باسروصداشروع به تعریف از خودشان کردندکه زودتر بگویند.
امیرزاده آنها را ساکت کرد و گفت: آرام باشید! من می گویم که چه کسی حرف بزند.
بعد رو به بخیل اولی کرد و گفت:تو بگو که چقدر بخیلی؟
اولی گفت: جناب امیرزاده،من آنقدر بخیلم که حاضر نمی شوم حتی یک دینار به فرزند خودم بدهم و در این کار آنقدر پیش می روم که می گویم پول و داراییخودم،برخودم هم حرام است. برای همین دوست ندارم.
چیزی به دیگران بدهم.
دومی گفت: این که چیزی نیست! من آن قدر بخیل هستم که اگر کسی به دیگری چیزی ببخشد،چشم ودلم آتش می گیرد و حالم بد می شود!
امیرزاده گفت:خب تو بگو سومی؟
هیچ کس به اندازه من بخیل نیست! برای آن که اگر کسی به خود من چیزی ببخشدجگرم آتش می گیرد ومی خواهم از غصه واندوه بمیرم.
امیرزاده این حرف ها را که شنید به همراهانش دستور داد بخیل سوم را بکشند،بخیل دوم را از آن سرزمین بیرون کنند و پول و دارایی بخیل اول را گرفت و میان همراهان خود تقسیم کرد.
در حالی که با خود می گفت : بخیل سومی را خدا بکشد.
کاربرد ضرب المثل
اگر کسی در زندگی بخیل باشد و خیر و خوبی او به دیگران نرسد این ضرب المثل حکایت حال او می شود.
احادیثی درباره خساست
خساست» یکی از ویژگی هایی است که برخی افراد آن را دوست دارند و برخی از افراد نیز دوست ندارند، خساست باعث می شود در زندگی مشکلاتی به وجود آید.خساست این است که انسان برای پول ارزش قائل باشد و سخت به پول وابسته باشد و همه معیارها را در قالب پول تعریف کند و در یک کلام خود و خانواده اش را در خدمت پول قرار دهد نه اینکه پول را در خدمت خانواده قرار دهد.در این باره در ادامه احادیثی را مطالعه کنید.
حدیثی از امام رضا علیه السلام درباره خساست
السَّخِیُّ یَأْکُلُ مِنْ طَعَامِ النَّاسِ لِیَأْکُلُوا مِنْ طَعَامِهِ وَ الْبَخِیلُ لَا یَأْکُلُ مِنْ طَعَامِ النَّاسِ لِئَلَّا یَأْکُلُوا مِنْ طَعَامِه سخاوتمند، از غذاى مردم مىخورد، تا مردم از غذاى او بخورند، اما بخیل از غذاى مردم نمىخورد تا آن ها نیز از غذاى او نخورند. عیون اخبار رضا ج. ۲، ص. ۱۲، ح. ۲۶ - تحف العقول ص. ۴۴۶ - وسایل الشیعه ج. ۲۴، ص. ۲۷۰
حدیثی از پیامبر صلى الله علیه و آله درباره خساست
طَعامُ السَّخىِّ دَواءٌ وَ طَعامُ الشَّحیحِ داءٌ. غذاى سخاوتمند، داروست و غذاى بخیل، درد. بحارالأنوار (ط-بیروت) ج. ۶۸، ص. ۳۵۷، ح. ۲۲ - نهج الفصاحه ص. ۵۵۶، ح. ۱۹۰۰