جنبش امپرسیونیسم در موسیقی کلاسیک از اواخر دوران رمانتیک بوجود آمد و بر احساسات ، خلق و خوی و نمادگرایی تمرکز داشت.در دنیای موسیقی کلاسیک ، امپرسیونیسم به سبکی اطلاق می شود که با استفاده از تن ، ارکستراسیون و مفاهیم هارمونیک مترقی ، حال و هوا را جستجو می کند. امپرسیونیسم از اواخر موسیقی رمانتیک اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شکل گرفت. این معمولاً با آهنگسازان فرانسوی کلود دبوسی و موریس راول در ارتباط است ، گرچه هیچ یک از این اصطلاحات برای توصیف آثار خود استفاده نکردند.
موسیقی امپرسیونیسم ارتباطی با هنر تصویری امپرسیونیست دارد. محوریت هر دو جنبش در فرانسه بود و بر دیدگاه و احساسات نسبت به اشکال سنتی تأکید داشتند. در جایی که نقاشان امپرسیونیست مانند کلود مونه ، ادوارد مانه ، پیر آگوست رنوار و ادگار دگا از ضربات قلم موی گسترده و چشم انداز مبهم برای انتقال احساسات استفاده می کردند ، آهنگسازان امپرسیونیست مانند دبوسی ، راول ، اوتورینو رسپی و اریک ساتی از مقیاس های تمام تن ، مقیاس های پناتاتونیک ، و حرکت موازی برای تأکید بر جو و نمادگرایی موسیقی. با این وجود ، در نهایت ، هم امپرسیونیسم تصویری و هم موسیقی بیشتر از منتقدان واقعی ، تصورات منتقدان بودند.
دوران امپرسیونیسم از اواخر دهه 1800 آغاز شد. در این مدت ، موریس راول (متولد 1875) دانشجوی موسیقی کنسرواتوار پاریس بود و کلود دبوسی (متولد 1862) به عنوان آهنگساز حرفه ای شروع به کار کرد.دبوسی ، که واژه “امپرسیونیسم” را به شدت تحقیر می کرد ، اولین کسی بود که با شعر سمفونیک Prélude à l’après-midi d’un faune (مقدمه بعد از ظهر یک روز) مخاطبان را شوکه کرد. در این قطعه کوتاه از نقوش چندگانه ، به سبک شعرهای آهنگی از برلیوز و متن های برجسته از ریچارد واگنر ، استفاده شده است.دبوسی همچنین از مقیاس های رنگی که یکی دیگر از تکنیک های مورد تحسین وی در موسیقی واگنر است ، به طرز قابل توجهی استفاده کرد.
این رنگ گرایی ، همراه با مقیاس های کاملاً لحن و تنبل های غیرمعمول ، به جدا شدن مقدمه دبوسی از سایر موسیقی های آن زمان کمک کرد. دیگر قطعات برجسته ارکسترال دبوسی ، مانند La mer (1905) ، از قالب استاندارد سمفونی که هنوز توسط معاصران مانند گوستاو مالر و رالف وان ویلیامز تمرین می شد ، دوری جست.
موریس راول نسبت به دبوسی به اشکال کلاسیک وفادارتر بود ، اما با این وجود وی برای کنسرواتوار پاریس با محافظه کاری بسیار رادیکال قلمداد می شد. راول در اصل نام خود را از طریق موسیقی پیانو ، از جمله Pavane pour une infante défunt در 1899 و Gaspard de la nuit در 1908 ، و کوارتت زهی خود در 1905 مطرح کرد. وی بیشتر به خاطر کارهای ارکسترال وی از جمله بولرو (1928) و اقتباس ارکسترال از تصاویر موسورگسکی در یک نمایشگاه (1922) برای مخاطبان کلاسیک شناخته شده است.
امپرسیونیسم در موسیقی توسط کلود دبوسی آهنگساز فرانسوی در پایان قرن نوزدهم به همگان معرفی شد. این اصطلاح که در ارتباط با موسیقی تا حدی مبهم است،اما با نقاشی فرانسوی همزمان معرفی شد. امپرسیونیسم یک اصطلاح فلسفی و زیبایی شناختی است که از نقاشی فرانسوی اواخر قرن نوزدهم کلود مونه و تابلوی طلوع خورشید او وام گرفته شده است.جالب است که می گویند خود دبوسی امپرسیون را دوست نداشت. امپرسیونیسم در موسیقی جنبشی بود در میان آهنگسازان موسیقی کلاسیک غربی عمدتاً در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 که موسیقی آن بر حال و هوا و فضا متمرکز بود و به جای تصویر دقیق، حالات و احساسات برانگیخته شده توسط قطعه را منتقل می کرد.
نقاشان امپرسیونیست از رنگهای کاملا متضاد، تأثیر نور بر روی یک شی، پیشزمینه و پسزمینه تار، پرسپکتیو مسطح، و غیره استفاده میکنند، تا توجه بیننده را بر برداشت کلی متمرکز کند و در موسیقی امپرسیون نیز چنین است.هارمونی ایستا، تأکید بر حجم صدایی که تأثیر متقابل درخشانی از رنگ ها ایجاد می کند، ملودی هایی که فاقد حرکت جهت دار هستند، ملودی های مبهم یا جایگزین و اجتناب از فرم موسیقی سنتی عناصری هستند که این نوع موسیقی را تعریف می کنند. امپرسیونیسم را می توان واکنشی در برابر رمانتیسیسم دانست که حرکت رو به جلو و پیشروی های هارمونیک استاندارد را مختل کرد. آهنگساز دیگری که اغلب با این سبک شناخته می شود موریس راول است. از قطعات امپرسیونیستی در موسیقی های قبل تر میتوان به کارهای فردریک شوپن، فرانتس لیست و ریچارد واگنر و در موسیقی آهنگسازان بعدی به چارلز آیوز، بلا بارتوک و جورج گرشوین اشاره کرد.
بارزترین ویژگی در موسیقی امپرسیون استفاده از رنگ یا در اصطلاح موسیقی، تِمبر است که از طریق هارمونیکها و ارکستراسیونهای مختلف برای برانگیختن احساسات و ایجاد فضا استفاده میشود.
کلود دبوسی
موریس راول
ارنست فانلی
فردریک دلیوس
اریک ساتی
اوتاوینو رسفیگی
رالف وان ویلیامز
جالب است که در حالی که دبوسی اغلب به عنوان امپرسیونیست شناخته می شود، اما این برچسب را رد کرد. حتی راول از این نام ناراحت بود که میگفت نمیتوان آن را دقیقاً روی موسیقی اعمال کرد.
امپرسیونیسم در موسیقی به دلیل ویژگی های متعدد شناخته شده است ، از جمله:
رد ساختار سنتی: آهنگسازان امپرسیونیست زمان کمی را صرف تقلید از فرمهای ساختاری تیتانهایی مانند موتزارت ، بتهوون و برامس کردند. به ویژه دبیسی بر تعامل بین نقوش و پرچم های کوتاه تمرکز داشت. راول احترام نسبتاً بیشتری نسبت به فرم گرایی نشان داد ، همانطور که دانش آموزش رالف واگن ویلیامز نیز چنین کرد. هنوز هیچ یک از این آهنگسازان سخت گیرانه به اشکال سنتی پایبند نبودند.
هارمونی پیشرونده: موسیقی امپرسیونیستی از مقیاس های رنگی ، مقیاس های پناتاتونیک ، مقیاس های کل لحن و شکوفایی های کوتاه بی عاطفه استفاده می کند. این فنون کاملاً رادیکال نبودند. قرن نوزدهم از آهنگسازانی چون شوپن ، لیست و بیش از همه واگنر سابقه داشت. هنوز هم ، پذیرفتن مقیاس کامل چنین مفاهیم هارمونیکی یک گام جسورانه به جلو در نظر گرفته شد.
تأکید بر جو و خلق و خوی: آهنگسازان امپرسیونیست به دلیل آزمایش خلق و خوی احساسی و جو ، به آزمایش آزمایش پتانسیل ساختاری و سازهای ارکسترال مشهور هستند. برخی از قطعات امپرسیونیست شعرهای لحنی هستند که روایت ها را بیان می کنند ، اما برخی دیگر به سادگی احساسات عمومی را برمی انگیزند.
موسیقی امپرسیونیستی اغلب حسی خاطره انگیز دارد. به عنوان مثال (Clair de lun) یا مهتاب که اثری از دبوسی است و در حالی که این قطعه در واقع سومین موومان از یک اثر بزرگتر است که به عنوان سوئیت برگاماسک شناخته می شود، این قطعه به تنهایی در شکل اصلی خود توسط پیانو سولو اجرا شده یا برای ارکستر اقتباس شده است و هنگامی که ملودیهای سرسبز و جزر و مدهای دراماتیک آن را میشنوید، سخت نیست که بفهمید چرا نمونهای عالی از امپرسیونیسم فرانسوی در این قطعه نهفته است.
امپرسیونیسم در موسیقی (انگلیسی: Impressionism in music)، حرکتی بود در بین تعدادی از آهنگسازان در موسیقی کلاسیک غربی (عمدتاً در اواخر سده نوزدهم و اوایل سده بیستم). در کارهای این آهنگسازان برای بیان احساس از فضاسازی استفاده میشد تا کاربرد نغمههای مشخص. امپرسیونیسم یک اصطلاح فلسفی و زیباشناختی است که از اثرِ نقاشِ فرانسوی کلود مونه به نام طلوع آفتاب در اواخر سده نوزدهم وام گرفته شدهاست.