در باره ی شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، روشنفکرِ میانه ی سده ی دوازدهم میلادی، بسیار گفته شده و حق مطلب در باره ی زندگی و آثارش را استاد شفیعی کدکنی، همشهری خوشنامش در روزگار ما که تالی شخصیت و منش اوست، ادا کرده است. از زیاده گویی و تکرار مکرّرات بپرهیزیم. در پایان این جوابیه به پرسشِ شریف جنابعالی، چند منبع را ذکر می کنم: راهگشا؛ با این امید که باشندگان روزگار ما به ویژه جوانان را به کار آید.
از آن جا که او در شادیاخ نیشابور اهل کار بوده(پیشه ی دارو/ ادویه فروشی)، بی نیاز از وابستگی به اصحاب قدرت، به راه مدح و وابستگی نرفت، در زندگی همان بود که گفت.
اگر سیر و سلوک را عمل بر مبنای ایمان و ایدئولوژی مورد ادعا بدانیم(عرفان عملی)، عطار اندیشمندی است در میان مردم که به عنوان روشنفکری پیشاهنگ، جامعه ی خود را رو به خیر و صلاح فرا می خواند.
خود گفته:
دست در دامن جان خواهم زد
پای بر فرق جهان خواهم زد...
و یا آن جا که دعوت به مبارزه با نفس و در نتیجه رسیدن به درجه ی کمال سیمرغی می کند، خواستار انسانی است رها از هر چه پایبند و تنگنا:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نِه و هیچ مپرس
هم راه بگویدت که چون باید رفت

عطار فیلسوف اهل عملی است که برای نشر انگاره ها و نظریه هایش، برای بردن آن ها به میان مردم، صناعت(art) شعر را هوشمندانه و خلاقانه به کار می گیرد. این باور را چنین به بیانیه در می آورد:
شعر و عرش و شرع از هم خاستند
تا که عالم زین سه حرف آراستند
او منتقد راستین زمان خود است:
از عشوه های خلق به حلقم رسید جان
نه عشوه می فروشم و نه عشوه می خرم
در یکی از شاهکارهای خود: تذکره الاولیاء که نوعی Who's who است، پیش از آن که باختر نشینان به این دستاورد تالیف فرهنگ اشخاص(قاموس رجال) برسند، الگوهای آرمانی اش را با نثر مسجع شیرین و گیرا بیان کرده است. در منطق الطیر، شاهکار دیگرش: شگفتی آور در ادبیات جهان، مراحل انسانی شدن را در گذر از ۷ خوانِ(خان) رنج و رهایی شناسانده است:
طلب> عشق> معرفت> استغناء> توحید> حیرت> فقر> فنا.
از این روست که رونده را به روشنفکر آرمانی خود ارجاع می دهد:
چون شد آن حلاج بر دار آن زمان
جز اناالحق می نرفتش بر زبان
پایان زندگی عطار در سرانه ی پیری، آن چنان که در برابر شبیخون مغولان خونریز، زادگاهش را به مقاومت تا سر حد مرگ افتخارآمیز فرا می خواند و خود کشته می شود، سند گویایی از این تعهد آموزنده است.
جایگاه عطار در تاریخ اجتماعی و ادبی ایران؛ و گزافه نیست اگر بگویم در جهان آن چنان بالاست که مولانای شاعران و فیلسوفان در حق اش چنین خاضعانه زبان به ستایش گشوده:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار می رویم
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
و شگفتا که حافظِ لسان الغیب متاَثر از او بوده، یکی از چند نمونه:
همه کس طالب یارند، چه هشیار چه مست...
عطار: همه کس طالب یارند ولیک
مفلسی مست، پدیدار کجاست؟
راستی چرا عطار می خوانیم؟ آیا این رجوعِ جان شیفته در راستای تلذذ ادبی است یا نوعی تعقیب حقیقت و تاَدیب منیت در راستای رستگاری؟
اگر داستان شیخ صنعان را رها شدن نفس باورمند از تعلقات ظاهری تعبد بدانیم، دگردیسی از ظاهر مذاهب است در جهت وفاق و وثاق...
مولانا آن جا که شیخ/ مرشد را می بیند که روز روشن(ظلمات سپید حاکم) چراغ به دست، از دیو و دد ملول است و انسانش آرزوست؛ و آلبر کامو خواستار روشنفکر آرمانی خود است، در می یابیم که بارگاه پر استغنای عطار جوابگوی این استمداد است.
چند منبع مفید برای شناخت عطار:
- تذکره الاولیاء به تصحیح و تشریح م. سرشک(دو جلد و بیش از دو هزار صفحه)
- سیمرغ در جستجوی قاف/ دکتر مهدی محبتی
- سرچشمه ی تصوف در ایران/ سعید نفیسی
- پیام آشنایی(پند نامه ی عطار نیشابوری)/ محمد علی پور ولی
- نشان اهل خدا/ مهران افشاری
- پژوهشی در قصه ی شیخ صنعان و دختر ترسا/ جلال ستاری