به گزارش سرویس تاریخ ساعدنیوز، این خاطره مربوط به روز شنبه چهارم خرداد سال 1257 است؛ در این روز ناصرالدینشاه در کشور روسیه و شهر سنپطرزبورگ حضور داشته و در بین بازدیدهای روزانهاش به تماشای یک سیرک نیز رفته است.
حاضر شدیم برای رفتن به میدان مشق . . . در کوچهها جمعیت زیادی بود تا رسیدیم به میدان . . . زنهای ولیعهد و پسرهای امپراطور و شاهزاده خانمها نشسته بودند . . . قمزوف که بسیار بد فارسی حرف میزند و دهنش بوی متعفن میدهد حاضر بود . . . قشون مشق حرکت کرده از جلو چادر گذشتند . . . روی هم رفته قشونی بود بسیار منظم و خوب . . . خلاصه بعد از اتمام برخاسته سوار کالسکه شده رفتم خانه . . .
باز سوار کالسکه شده به سیرک رفتم . . . عجب سیرکی ساختهاند، تازه امسال ساخته شده است، چند نفر ایتالیایی و انگلیسی و غیره شریک شده ساختهاند، مثل سیرک پاریس بلکه بهتر . . . بازیهای عجیب از حرکات اسبها و الواط که معلق میزدند و پشتکهای غریب که عقل حیران میماند. اسبها را طوری رام و مطیع کردهاند که در حقیقت زبان میفهمیدند، انواع و اقسام میدوند، میایستند، دست بالا میکنند، زانو زمین زده سلام میکنند . . .
یک دختر ینگهدنیایی [آمریکایی] بسیار بسیار بسیار خوشگلی که جزو سیرک است روی سیم تلگراف که مثل بندبازی ساخته بودند راه میرفت، بی امداد لنگر و غیره، خیلی عجیب بود و خیلی خوشگل و خوشاندام. همهچیزتمام بود. امپراطور و سایرین آب دهنشان رفته بود. بعد آمد پایین گلوله بازی میکرد، یعنی چهار پنج گلوله به قدر نارنج را روی دست هوا میانداخت میگرفت و سه بطری شیشه را هوا میانداخت میگرفت. بعد بازیهای دیگر درآوردند. خیلی کامل. بعد از اتمام رفتیم منزل خوابیدیم.
یکی از اقدامات آمریکایی بعد از فرار شاه از ایران، بستری کردن شاه در تیمارستان بود که فرح دیبا این اتفاق را اینگونه توضیح داده است: به محض پیاده شدن از هواپیما، بدون کلمهای توضیح و خوشامد، ما به درون آمبولانس نشاندند و آمبولانس با چنان سرعتی و خشونتی به حرکت درآمد که چند بار به این طرف و آنطرف پرتاب شدیم. بیچاره خانم پیرنیا که با ما بود، سرش به شدت به گوشههایی از سقف آمبولانس خورد، بالاخره اتوموبیل ایستاد. یک نفر در را باز کرد و ما توانستیم پناهگاه جدیدمان را ببینیم: ساختمان بیماران روانی در بیمارستان نظامی. پادشاه را در اطاقی جای دادند که جلوی پنجرههایش دیوار کشیده شده بود. مرا در اطاق چوبی که درش فقط از بیرون باز و بسته میشد و دستگیره نداشت و بر سقفش یک دستگاه ضبط صدا قرار داشت، جای دادند. دیوانه شده بودم و باورم نمیشد. مردان سفیدپوشی که مواظب ما بودند کمترین توضیحی به ما نمیدادند. اطاق من پنجرهای با میلههای آهنی داشت.
من که دچار حالت خفگی شده بودم، با سرعت برای باز کردن به طرف پنجره رفتم، اما یک پرستار با سر به من اشاره کرد که حق دست زدن به پنجره را ندارم خوشبختانه در این موقع دکتر پیرنیا رسید. به او بگویید که اگر پنجره را باز نکند، من دیوانه میشوم. مأمور پذیرفت که پنجره را نیمهباز کند و در لحظههای بعد این ده سانتیمتر هوای تازه برایم نعمتی به شمار میرفت... سکونت شاه و فرح در این بیمارستان دو هفته طول میکشد. منبع: ص 335 کهن دیارا (خاطرات فرح دیبا)
ناصر یکی از شعرای فاسد دوران پهلوی که غالبا اشعار جنسی می سرود نقل می کند:
به اشرف گفتم: والا حضرت شما که عازم فرانسه هستید، در پاریس پرفسوری هست به نام «تسه» که در جراحی ترمیمی پوست معجزه ها کرده، او قدرت این را دارد که پوست صورت یک زن پنجاه ساله بشود.از شنیدن این خبر گل از گلش شکفت و از من خواست که جزو همراهانش به سفر فرانسه برویم، و رفتیم، او ترتیب همه کارها را داد و یک شب بعد من در ویلای بسیار زیبای او در جنوب فرانسه، «ژوئن له پن» در کنارش بودم. در واقع او سفری که 15 سال پیش در شوروی نتوانسته بود مرا با خودش ببرد، این دفعه برد، عجیب این که در تمام روزهایی که در این سفر همراه او بودم و در ویلای او گذراندم هیچ حرفی از سیاست و مسائل ایران و جهان نبود، موضوع همه صحبت های ما درباره ی ادبیات، رمان های عاشقانه و پاورقی های پر خواننده مجلات بود.
اشرف در این سفر با پروفسور تسه آشنا شد، این پرفسور توانسته بود با ظرافت کم نظیری تمام چروکهای پای چشمش را ترمیم کند طوری که واقعا پوست صورت چهل ساله اش به بیست سالگی رجعت کند.