چهار فصلِ چهره ی هنرمند
احمد رضا احمدی(1402تهران- 1319کرمان) امروز پنج شنبه، در بیست و دومین روز تابستان، کارنامه ی درخشان یک عمر جستجوی هنرمندانه و منش شاعرانه اش را به دست زمین داد و پرپرکشان رفت تا در اوج ابدیت آرام گیرد.
اما به راستی احمد رضا احمدی که بود؟ چه کرد؟ در چه عرصه هایی درخشیده و دستاوردهای او کدام است؟ با شنیدن خبر درگذشت او، پرسش هایی از این نوع را نسل چند بعدیِ نوجوان و جوان کنونی مطرح کرده، خواستار ارزیابی و نقد آثارش هستند تا از تجاربش بیاموزند، به کاستی ها روی نیاورند، فتوحات را به کار ببندند.
نوشتارها و گفتارهایِ مرتبط با درگذشت او در دو سه روز گذشته، بنا به سنت مبتذل این سال های رایج که "گرفتن عکس سلفی با شهرت درگذشتگان برای تبلیغ خود" است؛ بیشتر مصادره به مطلوب و به محاق بردن شخصیت واقعی هنرمند بوده تا کند و کاو در فراز و فرود های کارش.
فصل کشف و شهود، پس از نقل مکان خانواده از کرمان به تهران در 1327؛ در دهه ی چهل شمسی شکوفا می شود. این جان جوان شیفته ی زیبایی است که خستگی ناپذیر به هر دری می زند. از هر کلام، آوا و نگاره شهدها می چشد. بر آنست دریابد که کدام عرصه ی هنری جوابگوی اشتیاق و ذوق این روحیه ی مسالمت آمیز و مصلحت جوست. دقه ی نخستین درگاه را که می زند، آستان ایزدبانوی شعر است. کتاب "طرح"او در 1341، نه با استقبال که با واکنش های معارض رو به رو می شود. این دهه ی پرشور که بازتاب جامعه ی آرمان خواهِ خفقان گرفته است، شعر را سنگر و سکوی اعتراض و برخوردار از تعهد اجتماعی می خواهد. احمد رضا احمدی بر آن است راهی سر سبز و برکنار از آتش فشان های شعاری برگزیند و در سرایش مخصوص به خود به کار گیرد. پس، با چند تن از دوستان، گروه "طرفه" را در 1343 بنیان می نهد. "روزنامه ی شیشه ای"(همین سال) و "وقت خوبِ مصائب"(1347) که یادگار این دوره ی ظهورِ جسارت آمیز اوست، طنینی در جامعه ی ادبی در نمی اندازد. فروغ فرخزاد که جوانمردانه دست او را گرفته، راه و چاه را نشانش داده و مشوق او بوده، منتقدانه در یک نامه هشداری دلسوزانه به او می دهد:
"...احمدرضای عزیز! 'وزن' را فراموش نکن، به توان هزار فراموش نکن، حرف مرا گوش بده. به خدا آرزویم این است که استعداد و حساسیت و ذوق تو در مسیری جریان پیدا کند که یک مسیر قابل اطمینان و قرص و محکم باشد. حرفهای تو این ارزش را دارد که به یاد بماند. من معتقدم که تو هنوز فرم خودت را پیدا نکردهای و این راهی که میروی راه درستی نیست. این چیزی که تو انتخاب کردهای، اسمش آزادی نیست. یک نوع سهل بودن و راحتی است. عیناً مثل این است که آدمی بیاید تمام قوانین اخلاقی را زیر پا بگذارد و بگوید 'من از این حرفها خستهام' و همینطور دیمی زندگی کند. درحالی که ویران کردن اگر حاصلش یک نوع ساختمان تازه نباشد، بالنفسه عمل قابل ستایشی نیست..."
(به نقل از دفترهای زمانه، شماره ی نخست، نشر تنویر، ، بهمن 1346، صص. 369 تا 371)
در همین راستاست که شمس لنگرودی از ناکامی های احمد رضا احمدی در شعر یاد کرده و نوشته او به عنوان بانی "موج نو و سرشاخه ی اصلی شعر غیر متعهد هم کششی به سوی شعر اجتماعی می یابد و در شعرش کلماتی چون تیرباران، خون و میدان اعلام حضور پیدا می کند...ولی با این همه، اوضاع منقلب جامعه ی روشنفکری و تقسیم بندی و انتظار مشخص آنان از شعر، این مجموعه را چنان که شایسته ی آن بود نپذیرفت..."(تاریخ تحلیلی شعر نو، جلد چهارم، تهران: نشر مرکز، 1377، ص. 210
هوشنگ ابتهاج در "پیر پرنیان اندیش" سروده های منثور احمد رضا احمدی را نوعی "رج زدن" می داند(انتشارات سخن، 1391، ص. 977).
در واقع تکرار این نگاه ثابت به بوده ها، نوعی تکرار را به همراه دارد که خوش آمد تنها مخاطبان خاصی با سلیقه ی ساده پسند و بیگانه با معجزات زبانی است. چنین است که محمد کاظم کاظمی(1346)، پدیدآورنده ی کتاب "شعر پارسی"، این سراینده ی موج نو را "بی توجه به غنای ادبی" می داند(مشهد: نشر سپید باوران، 1397، ص. 122).
آری، به فرمایش حافظ "چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد..."
واژبندی( diction) خیال ناآرم او نیاز به خانه تکانی و جانشین سازی شماری از لغات قاجاری با کلمات نو به نو است. این بند از قطعه ای با نام "مرگ در روزهای عاشقانه" در کتاب "من فقط سفیدی اسب را گریستم"، به خوبی گویای این نکته ست:
آن کس می تواند از عشق سخن گوید
که قوس و قزح را
یک بار هم شده
معنی کرده باشد
اکنون کسی را
در روشنایی پس از باران
از دار فرود می آرند..
رنگین کمان می توانست به جای "قوس و قزح"، ایماژ برجسته ای بیافریند و سراینده اگر با شکیبایی تن به ویرایش می داد(و در کتاب های پس از آن هم) سروده ای زیبا، ماندگار و انسانی به یادگار می گذاشت. در عنوان کتاب، واژه "سفید" واژه ای تازی شده، ضعیف و ناپارسی است. طنین قدرت در حرف "پ" ی سپید را نادیده نگیریم.
فصل فرگشت در افق های دور، با استخدامِ احمد رضا احمدی در "کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان"(1349، به عنوان مدیر تولید صفحه و نوار) و گذراندن دوره ی انیمشن کودکان در ایالات متحده ی آمریکا و انگلستان شروع می شود. در این روند پر از تحول، ترقی پر بازده است که خلاقیّت هنری و سلایق متنوع و مقبول او به خوبی آشکار می شود. نگارگری های خودویژه اش و دکلاماسیون اشعار حافظ، نیما و سهراب سپهری جایگاه افتخارآمیزی برای او به ارمغان می آورد. دلبستگیش به موسیقی هیچش کرانه نیست. بازتاب آن را در نام دختر دُردانه اش "ماهور" می بینیم و کوشش های خستگی ناپذیرش در ویراستاری حدود بیست کتاب در زمینه ی شناخت موسیقی.
نوارهای کاست "کانون..." که به همت او موسیقی کلاسیک و آثار ادبی ایرانیِ مزیّن به موسیقی متناسب را عرضه می کند، گنجینه ی پربهایی است که تحسین ها برانگیخته است...
شخصیت شاعر منش، شوخ طبع و انسانگرای احمد رضا احمدی بسیاری را به دور او گردآورد. بازتابی از این خیل را در نامه نگاری های متقابل می توان دید(بیست نامه و چهارده چهره برای واژگونی جهان/
پدیدآور: احمدرضا احمدی . - تهران: نیماژ 1395)
نام هایِ ابراهیم گلستان، مرتضا ممیز، م. امید، سهراب شهید ثالث، مسعود کیمیایی، م. ع. سپانلو، فروغ، پرویز دوایی، داوود رشیدی، آیدین آغداشلو و... نماهایی از فصل سرشاریِ شکوفه های امید، پیوندهای پرثمر و حضور قابل تاَمل او را به عنوان بخشی از 60 سال تاریخ فرهنگی هنری ایران نشان می دهد. خوشا آن که نازنینی در زمینه ی واکاوی بیوگرافی مغفول مانده اش، به این کار خیر روی آورد.
فصلی دیگر از این هستی پربار را با محصولات نفیس و دلنشین برای کودکان می بینیم که او عاشقانه پدیدشان آورد. کتاب هایی از جمله:
من حرفی دارم که فقط شما بچه ها باور می کنید(1348)هفت روز هفته دارم(1364)، در بهار خرگوش سفیدم را یافتم(1370، برگزیده ی کتاب سال "شورای کتاب کودک) و...
در این گشتاگشت است که کودک درون او به بازیگوشی در خاطرات می پردازد. کتاب "خاطره ها: بهاریه"(1388)و رمان "بر دیوار کافه (1394) از نظر بازآفرینیِ غنیمت دم، تصویرسازی های بکر و سرخوشی های نگاه آبدیده در آهش، خواندنی و ستایش برانگیز هستند.