دکتر علی اصغر مصلح : در میانۀ «من» و «دیگری»

  چهارشنبه، 26 آبان 1400   زمان مطالعه 6 دقیقه
دکتر علی اصغر مصلح : در  میانۀ «من» و «دیگری»
18 نوامبر مصادف با 27 آبان روز جهانی فلسفه، فرصتی است برای تأمل در مقام و شأن تفکر. اگر آن طور که ارسطو در متافیزیک می گوید "همه آدمیان در سرشت خویش خواهان دانستن اند"، فلسفه را باید اوج دانستن و کمال سرشت آدمی دانست. متن سخنرانی دکتر علی اصغر مصلح در مراسم روز جهانی فلسفه با عنوان «دیگری» به مناسبت این روز تقدیم مخاطبان ساعدنیوز میشود.

اهمیت یافتن موضوع دیگری، نسبتی با شکل گیری تفکر و تمدن مدرن دارد. با شکل گیری خویشتن مدرن، زمینه برای توجه یافتن به دیگری فراهم شد و اگر در تفکر فلسفی از یونان تا دوران مدرن می شود نشانه های توجه به دیگری را یافت، این ها اندک است و التفات به موضوع دیگری مضمر است و آنگونه که امروز موضوع دیگری مطرح است در آن دوران مطرح نبوده است اما طی تطورات اندیشه مدرن، لزوم توجه به دیگری اهمیت پیدا می کند.

با توجه به جریان فلسفی اواخر دهه هشتاد قرن بیستم، عنوانی که مجموعه ای از فلاسفه در این زمینه برای خود انتخاب کردند فلسفه میان فرهنگی بود. هدف اولین نسل از این فلاسفه این بود که به طور خاص فلسفه را متوجه دیگری کنند. اتفاقات بزرگی در قرن بیستم رخ داد که هرچه گذشت، موضوع دیگری جلوه دیگری یافت. این تحولات، تحولات سیاسی اجتماعی بود. همچنین شاهد شکل گیری تقسیم بندی های سیاسی بودیم و در ادامه رسانه های جمعی شکل گرفتند و مردم با یکدیگر آشنا شدند. مجموعه تحولاتی موجب شد که دیگری اهمیت یابد و در کنار دیگری، مسئله مفاهمه مطرح شود؛ یعنی یکی از مسائلی که در خصوص نظر و فلسفه اهمیت یافت این بود که جهان ما بیش از گذشته به مفاهمه نیاز دارد و بخش های گرمِ بحث؛ مانند جنگ و صلح و هم زیستی و مراودات سیاسی بود اما بحث دیگری جنبه های سخت و منطقی و نظریِ ظریفی داشت که بیشتر فلاسفه سعی کردند به بنیان های بحث دیگری بپردازند.

لازم است تا به شکل گیری دوگانه من و دیگری توجه کنیم. وقتی می گوییم دیگری، بلافاصله این نکته باید مورد التفات باشد که دیگری، نقش اساسی ای در انعقاد من دارد و در تاریخ فلسفه مدرن، ابتدا شاید این تصور خام وجود داشت که من، یک نقش مستقلی دارد و ثبات دارد و بعد به سراغ دیگری می رویم. در فلسفه دکارت وقتی منِ اندیشنده بنیان قرار می گیرد، پرسش نمی شود که این من اندیشنده کجاست و چطور شکل گرفته و چه بنیادهایی دارد اما در فلسفه مدرن هم این موضوع جدی است که فلاسفه به تدریج متوجه می شوند که پیش از انعقاد من، تفکر و آگاهی یک مسیری را طی کرده است.

تصویر



فلسفه قرن بیستم به یک معنایی از ابتدا ملتفت یک نکته اساسی است که هرچه می گذرد باعث توجه به یک تمایز میان من و دیگری است. در موضوع زیست جهان یا خود بحث جهان یک بصیرتی به وجود می آید که آنچه ما خویشتن می نامیم برخاسته از یک زیست جهان است و من و دیگری برخاسته از یک جهان هستیم و انسان بدون جهان، معنایی ندارد و در جهان بودن، مهم ترین شأن آدمی است. بنابراین، تعیناتی که با آن، من را می نامیم و دیگری را تعیین می کنیم متأخر هستند.

فلسفه های اگزیستانسیالیستی یا انتقادی به سبب توجه به موضوع سرکوب و مسئله آزادی و فلسفه های چپ نو و ... نیز یک گونه ای در توجه یافتن به دیگری نقش داشتند؛ به طوری که مثلاً از دهه هفتاد قرن بیستم، موضوع تمایز و غیریت در کانون فلسفه قرار می گیرد؛ مثلاً در فلاسفه پست مدرن موضوع غیریت و تمایز و تأکید بر تفاوت پُررنگ تر شده است. به طوری که در اواخر قرن بیستم یک موج وسیعی از فلاسفه را داریم که هرچه گذشته، موضوع دیگری را به عنوان موضوع، مهم ترین مسئله تلقی کرده اند و به بیان برخی از آنها اگر دیگری را یک موضوع کانونی بدانیم نگاه ما به تاریخ فلسفه و تفکر و حتی تاریخ تحولات تمدن ها دگرگون می شود و با توجه به چنین التفاتی است که زمینه فراهم می شود که متناسب با اقتضائات جهان امروز بیندیشیم؛ مثلاً در تاریخ فلسفه هایی که تاکنون نوشته شده توجه به غیر نیست اما کتاب های بسیاری نوشته شده که کوشیده اند در این آثار نقص های تاریخ تفکر و تمدن و فرهنگ را آشکار کنند.

امروزه بسیاری از فلاسفه هستند که به فلسفه آفریقایی پرداختند. آفریقا در روایت مشهور از تاریخ تفکر، نقشی ندارد و حتی بزرگانی مانند هگل و کانت به این مسئله توجه نداشتند که بی التفاتی به دیگری است. جهانی شدن که یک جهت گیری و سمت وسوی یک کاسه کردن و شبیه کردن مردم را دارد، یکی از راه های توجه به دیگری و تأکید بر حفظ تفاوت بود؛ یعنی جهان امروز نیازمند این است که تفاوت ها را دریابد و یک جهان رنگارنگ و با حفظ تفاوت ها بهتر از یک جهان یک کاسه ای است که به خصوص با سرکوب و با عامل قدرت و ثروت پیش می رود. این نکات نشان می دهد، شرایطی در جهان امروز پدیده آمده و جهان را نیازمند این کرده که همواره دیگری را ببیند. می شود در یک نگاه کلی گفت که اقتضائاتی در زمان ما است که دیگر نمی توانیم دیگری را نادیده بگیریم و جهان ما جهانی است که باید هرچه می گوییم با این تصور باشد که همگان می شنوند.

تصویر

فلسفه میان فرهنگی با تأکید بر میان و میانه می خواهد راه های شکل گیری مفاهمه ای متناسب با شرایط جهان امروز داشته باشد. در فرهنگ های پیشامدرن اعم از حکمت ها و شیوه های سلوکی یا فلسفه های نظری، تصور از من و دیگری جدی نیست. این مسئله را نباید به عنوان یک نقصان بدانیم؛ یعنی همه فرهنگ ها از شرق دور تا اروپا اینطور است که من با تصوری که امروز داریم در گذشته وجود نداشته است و از قضا و برعکس، بیشتر حکمت ها و حکیمان به ندیدن خویشتن دعوت کرده اند و وقتی که خویشتن دیده نشد دیگری هم دیده نمی شود. گویی در گذشته شرایط طوری بوده که انسان خود را در درون جهان می دیده و در تفکر مدرن است که من شکل می گیرد و تثبیت می شود. چنان که در سطح سیاسی هم لیبرال دموکراسی که یک من متعین است، اساس همه تعریف ها و مناسبات است. در دوره مدرن با توجه به تحول بزرگی که رخ داده ناگزیر تقابل من و دیگری شکل گرفته است اما برای شکل گیری مفاهمه و هم زیستی، راهی که تفکر معاصر فعلا در پیش گرفته است، موضوع میانه اهمیت یافته است.

در عنوان میان فرهنگی، میان، اشاره به جایی است که در اینجا من و دیگری دیده می شود. میان جای مکانی نیست و بیشتر فلاسفه میان فرهنگی، میان را به معنای هایدگری به کار می برند که مکان و چیزی که در جغرافیا و فیزیک به عنوان مکان بحث می شود، نمود او است. انسان به مثابه دازاین و موجودِ نسبت دار با وجود، با جا آشنا است و میان یک جا است. این جا خارج از من و دیگری نیست و میان و میانه جایی است که من هم خویش و هم دیگری را می یابم. میانه جایی است که من و دیگری باهم هستیم.

در بحث میان فرهنگی و دیگری این مهم است که استعداد فرهنگ ها برای درک دیگری چقدر است؛ این یکی از پژوهش های مهمی است که می توانیم هر فرهنگی را موضوع این پژوهش ها قرار بدهیم و بپرسیم که فرهنگ ایرانی چقدر مستعد پذیرش دیگری است.


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
نظر خود را به اشتراک بگذارید
از سراسر وب   
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها   
آخرین تصاویر