شعر در واقع از رقص کلمات برای آفرینش بیان و معانی تازه و زیبا به دست می آید.
شعر چرا به وجود آمده و دلايل هستي آن چيست؟ چه نقشي را ايفا مي نمايد و هدفش كدام است؟ اگر ما بتوانيم دلايل و چرايي آفرينش و زايش شعر را، لااقل از ديدگاه خاصّي، به دست آوريم، در اين حال ما قدم در ساحت فهم فلسفه شعر گذاشته ايم و خواهيم توانست شمّه اي از چرايی و چگونگي به وجود آمدن شعر سخن بگوئيم و تا حدودي آگاهي يابيم كه شعر از كجا برآمده و به كجا مي رود، چه داعيه هايي در سر دارد و بالاخره عشق و مطلوبش چيست؟
فلسفه سرودن شعر مانند پیدایش عشق، با اینکه هر دو از منشاء زیباشناسی نشأت می گیرند، ولی با توجّه به مصادیق شان هر کدام به خاطر رساندن یک پیام و رسیدن به یک آرزو صورت های متنوّعی به خود می گیرند و مفاهیم و هدف های خاصی را دنبال می نمایند. شعر در واقع از رقص کلمات برای آفرینش بیان و معانی تازه و زیبا به دست می آید. شعر، مانند هر چیز دیگر، حاصل صورت و معنی هر دوست.
انسان به خاطر نیازهایی که دارد همواره طرحی یا فرضیه ای برای رسیدن به هدف های خودش هم دارد.
ممکن است از مبنای پرداختن به فلسفة شعر سؤال شود که کدام مقتضیات و ضرورت های حیات، ما را به آن سو می کشاند. پاسخ این است که هستی انسان به موهبت های فطری آراسته است. یکی از آن موهبت ها، که در همة موجودات زنده ملاحظه می شود، صیانت نفس است. این غریزه در مورد انسان، به خاطر فرهنگ های مختلف و حالت زمانمندی وی، به صورت کیفیت حفظ صیانت نفس به اشکال گوناگون و با تجلیات متنوّع ظاهر می شود.
موهبت ذاتی دیگر انسان میل به دانستن و رفع جهل است. یک موهبت بسیار ممتازِ دیگر انسانی گرایش او به زیبایی است که با تنوع ظهورات و نسبیّت اش، تجلیّات نامحدودی پیدا می کند و سبب پیدایش زیبایی کلام هم می شود. امّا چون انسان خودش و جهانی که در آن سکنی گزیده هر دو در حال تحوّل هستند، امکان های تازه و غیرقابل پیش بینی نیز همواره قرین آنهاست. بالاخره انسان به خاطر نیازهایی که دارد همواره طرحی یا فرضیه ای برای رسیدن به هدف های خودش هم دارد. بدین جهت غم و نگرانی رسیدن به هدف نیز ذاتی اوست. با اینکه این استعدادها بین همه انسان ها مشترک هستند، ولی محتوای آنها در هر انسانی به شکل خاصی تجلّی می کند و پدیدار معنی دهی و معنی سازی انسان را فراهم می آورد.
شعر منبع کشف و استنباط معانی و نگرش های بکر و تازه براي ما است!
يكي از آثار اين ويژگي های فطري پیدایش و آفرینش اشعار است که براي بهبود زندگي و پيدا كردن راه هاي خروج از بعضي بن بست ها و پاسخ به سوالات متعدد انساني و لذت بردن از زیبایی به وجود آمده اند. در واقع اشعار فرضيات و سپس قوانيني هستند كه به مرور ايام در بوته آزمايش قرار گرفته و توسط اصحاب ذوق و هنر به صورت گفتارهاي پايدار به عنوان منبع کشف و استنباط معانی و نگرش های بکر و تازه براي ما تقديم مي شوند. به تعبیر استاد شفیعی کدکنی، «شعر چيزي است كه هر لحظه معني يي داشته باشد، [و] براي هر كس در هر دوره اي از زندگي معنايي» فراهم آورد. همچنین شعر بیان جلوه های تازه ای از زندگی انسانی است. شعر با توجّه به نقش خلاق و استنباطی ای که از واقعیّت ها و حوادث دارد، نوعی وجودشناسی و گویای هستی است. پس می توانیم بگوییم اِنّ من الشّعر لَحکمةً.
شعر ناشي از استعداد و توانايي خلق زيبايي و بيان آهنگين آن است.
شعر از لحاظ صورت و تركيب كلمات سخني است موزون، گوشنواز زيبا و موثر، به عبارت ديگر شعر ناشي از استعداد و توانايي خلق زيبايي و بيان آهنگين آن است. در واقع «شعر، نوعي كاربرد زبان است به صورتي كه كلمات از حالت عادي خود و صورت ابتذال خارج شوند»، شعر علاوه بر صورت زيبا، آفرينش معاني بكر و «كشف و خلق افق هاي تازه » نيز هست. به قول شهريار شعر فكر ظريف و نظم نغز و لطيف و سحر حلال است. شعر به تعبیر شفیعی کدکنی، رستاخیز واژه ها و كلمه هاست، رستاخيزي كه هم زيبايي مي آفريند و هم آكنده از جوهر زندگي است «شعر جوهر حيات فرهنگي اقوام است» و نيز تأثر شاعر است از همة آنچه در او احساس و عاطفه برمي انگيزد».
شعر بيان هنرمندانه حقايق انساني و زندگي است و به دليل اينكه با نطق همراه است مي توان كليّه صورتهاي هنر را به شعر تبديل كرد. «هر هنري ذاتاً شاعري است» یعنی توأم با آفرینش است. پس «شاعري چیزی است که ذات همه صور هنر بدان وابسته است.» زیرا هنر و زیبایی باید به نحوی خود را بیان کنند. «شعر به جهت قرابت نزديكش با زبان، واجد مقامي مقدّم در ميان هنرهاست». شعر به مدد زبان به مرتبة انكشاف و متجّلي ساختن امور پنهان و مستور نايل مي شود، به عبارت ديگر حقيقتي را كه مستور است نامستور مي سازد و از روند عادي به سوي خلاقيّت سير مي كند. و وقتي كه با صورت و معني دل انگيزي همراه مي گردد، مقبوليت عامّه كسب مي نمايد. بدين ترتیب اجازة ورود در اكثر محافل را دارا مي شود. «افلاطون، هم شاعر و هم شعر را اينطور تعريف كرده كه: شاعر بايد مترجم اسرار ماوراءالطبيعه و رازهاي عرفاني باشد و شعرش از معارف روحاني و نفساني حكايت كند». به تعبیر یورگن هابرماس، در آمال اسطوره شناسی جدید شعر به عنوان معلم بشریت قد عَلَم می کند.
شعر، زمينه اي براي سرورانگيز و روحبخش ساختن لحظات پرپيچ و خم زندگي مي گردد و معاني بديعي در برابر انسان قرار مي دهد.
مراد ما در اين مقام تعمق و بحث درباره شعر في نفسه و سبك ها و انواع ادبي آن نيست، بلكه قصد ما توجّه به خاستگاه و منشا اشعار است كه خالق معاني گوناگون و پيام هايي شده است كه گویی در سرشت هستي انسان منطوی هستند، و به خاطر زيبايي بيان و جذابيّتي كه دارند افراد را تحت تأثير قرار مي دهند و باب گشودگي و ظهور نگرشهاي تازه را فراهم مي آورند و رفتارهای تازه ای در برابر انسان قرار می دهند. بدين ترتيب شعر، زمينه اي براي سرورانگيز و روحبخش ساختن لحظات پرپيچ و خم زندگي مي گردد و معاني بديعي در برابر انسان قرار مي دهد. همين معاني و معني دهي ها سبب مي گردند تا انسان به جاي درماندگي و افسردگي در بن بست ها از مسير عادي زندگی خارج شود و منادی شادي ها شود. اشعار به معني اخص سفره های عامّي هستند كه در آن بر جاي نان، شادي مي خورند.
شارل بودلر معتقد است: «سه روز مي توان بدون نان به سر برد، بدون شعر هرگز؛ كساني كه جز اين فكر مي كنند در اشتباهند» ... « شعر در نظر بودلر رسالتي خطير دارد و مستقيماً با سرنوشت و وضع بشري پيوستگي مي يابد.» همچنین بودلر شعر را «ترجمان آرزوی بشر به سوی دنیایی برتر» می داند. وی موافق با اصلی است که یکی از شعرای متاخر چنین بیان کرده است «شعر تنها اثری مکتوب، سلسله ای از تصویرها و صوت ها نیست، بلکه نوعی روش زندگی کردن است. او از همان آغاز زندگی در پی آن بود که شیوه ی شاعرانه ای از زندگی بیابد، یعنی روشی موافق با اخلاق و زیبایی برای زندگی ترسیم نماید.»
شعر چشم ذهن و دل آدمی را به روی هزاران معنای نامکشوف باز می کند که هر کدام زمینه گشودگی نو در وجود انسان اند!
«در نظر فروغ فرخزاد شعر دريچه اي بود كه او را با هستي مرتبط مي ساخت»! «شعر خوبترين ها و بهترين هاي جهان را سراسر جاودانه مي سازد و ذهن را بدل به ظرفي مي كند كه گنجايش هزار نوع تفكّر گوناگون و بكر را دارد، ذهن بدين سان به بيداري رسيده و پرورش مي يابد. البته شعر بدترين ها را نيز مي تواند به صورت زيبا مطرح مي نمايد.
باز هم تاكيد مي كنيم كه مراد، در اين گفتار، تكيه بر قدرت معني دهي و معني سازي نگرشهاي انسان است كه در بطن گنجينه هاي عظيم شعري، به عنوان پديدارهايي از حقيقت عامّ و شامل سكني گزيده اند. مي توانيم براي تتميم اين مقدمه اضافه نمائيم كه هر كسي براي خود عالمي دارد كه حاصل سطح معلومات و تجارب و نوع بينش و نگرش اوست. البته نگرشها از مقدّماتي برمي آيند كه فعلاً بحث ما در آن محدوده نيست. امّا در هر حال، انسان عامل بسيار مهّمي در معني دهي و ساختن عالم خود مي باشد:
عالمش چندان بود كش بينش است
چشم چندين بجرهم چندنيش است (مثنوي مولوي بيت 1/ 1087)
مراد اصلی ما از مطالعه فلسفه شعر، توانایی یافتن برای معنی دادن به زندگی است. از شعر چگونه استفاده بکنیم تا زندگی ما بهبودی زیادتری پیدا کند و صورت مطلوب تری از لحاظ تحقق استعدادهای انسان به وجود آید. یکی از فلسفه های شعر علاوه از خلق تازگی در بیان و زیبایی در کلام، نشان دادن امکان های تازه ای است که شعرا می توانند در ضمن شعر با خلق نگرش های تازه به منصبه ظهور نشانند. معمولا شنیده می شود که می گویند جوانی ما ناآگاهانه از دست ما رفت، گویی تمام امکانات با رفتن جوانی از دست رفته است اما شعرا به امکانات مکتوم توجه می نمایند و درهای تازه به روی انسان می گشایند:
به هرزه بی می و معشوق عمر می گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد (از غزل 135 حافظ قزوینی)
حتی در بطن چیزهای گوناگون راه های تازه ای را می توان کشف و یا خلق کرد زیرا در بطن می و معشوق توجه به زیبایی و ترک عادت از بین نرفته است، هرچند که ترک عادت گاهی هم مرز با محال باشد. برای مثال اشعار زیر امکانات تازه ای را به صورت ملموس تری یادآوری می کنند:
دلا زین تنگ زندان ها رهی داری به میدان ها
مگر خفته است پای تو، تو پنداری نداری پا
چه روزی هاست پنهانی جز این روزی که می جویی
چه نان ها پخته اند ای برون از صنعت نانبا
تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو
زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا
(از غزل 54 دیوان شمس)
بنابراین، از مبحث های طولانی در باب اولویت لفظ بر معنی یا اولویت معنی بر لفظ دوری کرده ایم و هردو را در ساختمان شعر ضروری تصوّر می نماییم و آنچه از شعر برای قابل تحمّل ساختن زندگی و مسرّت بار کردن آن به دست می آید مد نظر قرار داده ایم. در واقع همه چیز از جمله شعر نیز برای معنی دادن به زندگی است تا از نعمت حیات بهره مند شویم و آن را به بدبختی و افسردگی مبدّل ننماییم و در بن بست ها گرفتار نشویم. همچنین از تحلیل نمونه های والا و ارزشمند ادبی [از جمله] شعر که از ارزش های جهانی و جاودانی برخوردارند... پیام ها و اندیشه های نهفته در آن ها را کشف نماییم. آراسته شدن به این سجایا در عین اینکه به تربیت و نگرش فردی منوط است، از لحاظ جامعه شناسی نیز تحقّق آن ها باید بررسی و تحلیل شود. «فراموش نکنیم که هدف غایی ادبیّات تعالی انسان و وصول به ادب نفس است.»