کتاب «الحروف» تنها یک کتاب نیست، بلکه رهیافت کلانی دارد که اهمیت اساسی اندیشه عقلی را نشان می دهد. این اثر برای دنیای اسلام، که امروزه در باب دینداری و توجه به وضعیت اجتماعی در مسیر زوال افتاده است، اهمیت بی بدیلی دارد. به بیان شهید مطهری، تا زمانی که به اندیشه عقلی راستین برنگردیم، نمی توانیم اندیشه های شکوهمند و تمدن طلایی مان را احیا کنیم. چرا فارابی به عنوان یک فیلسوف به بحث زبان پرداخته و جزئیات بسیاری درباره واژگان و نحوه پیدایش زبان و الفاظ را شرح داده و حتی به مسئله خاص صدا و آوا و مخارج حروف می پردازد؟ آیا توجه به بنیان های زبان، کاری فلسفی است و یک فیلسوف عهده دار تطورات زبانی در روند تاریخی و در بین جوامع است؟
پاسخ اولیه و ابتدایی اما مهم به این پرسش این است که فارابی از واژگان شناسی و مسئله الفاظ و دلالت ها و نحوه ظهور معنا در الفاظ به مسئله نطق و منطق و درستی و نادرستی و عقل و تعقل می رسد و میان سه ساحت زبان، منطق و فلسفه پیوند نیرومندی برقرار می سازد.و بهمین سبب است که فارابی تاکید می کند که نسبت منطق به عقل و معقولات همانند نسبت نحو به واژگان و زبان است. شاید مناظره متی بن یونس و ابوسعید السیرافی و انکار نسبت زبان و منطق از سوی ابوسعید انگیزه مضاعفی برای تتبعات فارابی در ساحت زبانشناسی شده است اما نباید تاملات بنیادین فارابی به زبان و فلسفه را بر یک اتفاق تاریخی استوار ساخت. این مناظره ضرورت توجه به پیوند ساحت های زبان و فلسفه را افزون تر کرده و فارابی دریافته که در میان متفکران دوره اش ، التفاتی صحیح به مسئله وجود ندارد. حال می کوشم تا این پیوند و نسبت ها را شرح دهم.
فارابی زبان را یک نظام می داند که بر اساس تتبعات زبان شناسی او که بر روش تاریخی استوار است، از نظامی ساده و بسیط به نظام پیچیده تطور یافته است. در جوامع ابتدایی با نظام ساده ای روبرو هستیم که در آن نظام آوایی حاکم است اما این نظام براساس نیاز یک جامعه برای ارتباط زبانی شکل گرفته است. فارابی چندان به نظام پیشینی زبان و وضع آن روی خوش نشان نداده و جریان نطام زبانی را جریانی طبیعی، فرایندی و ارادی بر می شمارد.یعنی هر ملتی و جامعه ای بر اساس نیاز و خواست طبیعی، در دوره اول از صداها یا صوت ها و سپس آواها و بالاخره نشانه ها بهره می برد. زبان از پیش در هیچ جامعه ای وجود ندارد.ظهور زبان و نظام ارتباطی زبانی تدریجی است و بر اساس قوت نطق و عقل آدمی و نیز تطورات ملت و جوامع، دگرگونی می پذیرد. می توان بنحو اجمالی ادعا کرد که فارابی دو ساحت مختلف در زبانشناسی تاریخی را از یکدیگر تفکیک می کند: نخست ساحت صوت یا آوا شناسی(یا صداشناسی) و معجمه یا هجاشناسی و ترکیب های آن، و دوم ساحت الفاظ و واژه شناسی و ترکیبهایش و نیز دلالت و معناشناسی. ساحت نخست متعلق به ملت و جامعه بسیط است اما در جامعه ای که نطق و عقل ظهور کردند و منطق و فلسفه امکان هایشان را بروز دادند، با دلالت و معناشناسی روبرو هستیم. تمامی آرایه ها بخصوص استعاره ها و کنایه ها که با حیث معنایی زبان و الفاظ در پیوندند در دوره دوم سر بر می آورند.
نزد فارابی زبان نقش مرکزی دارد و دانش آواشناسی و نشانه شناختی در درون دانش زبانی قرار دارند. وی زبانشناسی را علم نام نهاده(علم اللسان) علمی که هم عهده دار مطالعات نظام های آوایی و هجایی است و هم مطالعه نظام های دلالت معنایی است. می دانیم که در دوره جدید سوسور رأیی نزدیک به همین رهیافت را اتخاذ کرده اما دانش نشانه شناسی را اصل قرار داده و زبان را یکی از این نظام ها تلقی کرد. در حالیکه فارابی از علم جامعی بنام زبان شناسی سخن می گوید که همه نظام های واژگان شناسی، صوت شناسی، دلالت شناسی و معنا در درون آن قرار دارند.