فلسفه شعر؛ کشف المحجوب از روزمرگی و انفتاح وجود آدمی

  چهارشنبه، 25 اسفند 1400   زمان مطالعه 10 دقیقه
فلسفه شعر؛ کشف المحجوب از روزمرگی و انفتاح وجود آدمی
شعر رستاخیز کلمه در جان آدمی است. شاعر، آن جان شیفته، هوای پرده برداشتن از رُخ زیبای هستی دارد. زیبایی ای که در عادت های روزمرگی مغفول می ماند و نوشدن، روزیِ آدمی نمی شود. دکتر محمود نوالی استاد ممتاز فلسفه دانشگاه تبریز در یادداشتی به تأثیر شعر در گشودگی وجودی انسان می پردازد.

در شعر کلمات عادی و مرده، جان تازه ای می گیرند و زیبایی و معنای جذابّی کسب می نمایند. به دلیل این که شعر کلامی نو، موزون و زیباست، معنا را نیز فریبنده و دلچسب می سازد. در واقع شعر با زیبایی و تازگی ای که به ترکیب کلام می بخشد، محتوا و معنا را نیز ظریف، روح انگیز و قابل قبول می نماید. بدین ترتیب است که شعر از طریق زیبایی صورت کلام و فریبندگی معنا می تواند تغییری در احوال انسان ایجاد نماید. بنابراین شعر کلامی است که با استمداد از زیبایی که به تعبیر هابرماس، «شهود برتر عقل است» می خواهد ما را از طریق ازدیاد معلومات و کشف المحجوب از روزمرگی نجات دهد.

شعر علاوه از بیان آن چه در جهان جریان یافته و اتفاق می افتد، در مقام کشف عوالم تازه است و به سوی آنچه نیست هم عنایت دارد. اینکه گفته اند «شعر آشنایی زدایی می کند» یعنی ما را از تکرار مُمِلّ نجات داده و به سوی کشف راه های ممکنی که فعلاً در خفاست، هدایت نماید و ما را از تنگنای هستی های فعلی بیرون آورد تا راهی به سوی «عدم»ها داشته باشیم:

بر شاخ امید اگر بری یافتمی
تا چند ز تنگنای زندان وجود

هم رشته خویش را سری یافتمی
ای کاش سوی عدم دری یافتمی

(شاهرختاش)

این تغییر سبب ترک عادت و ظهور نگرش های تازه می شود و دگرگونی رفتارها و اعمال ما را نیز بر عهده می گیرد، این دگرگونی ها آمال و آرزوهای شعر و فلسفه آن است. همچنین زمینه و آمادگی انسان برای تغییر و قبول نگرش های تازه، از کیفیت علاقه مندی غریزی او به دانستن و زیبایی و حفظ محترمانه نفس و من خودش نشأت می گیرد. پس هدف و فلسفه شعر عبارت از ایجاد نظریه های گوناگونی برای تحقق ارتقاء «من» و آزاد ساختن وی از یکنواختی ملال آور یعنی روزمرگی است. بدین ترتیب انسان تا حدودی می تواند خود را از بند مشکلات برهاند و با کشف نگرش های جدید، در بن بست های خفقان آور قرار نگیرد. فلسفة ظهور شعر ایجاد گشودگی در برابر انسان و تقدیم نوعی آزادی در فکر و در عمل اوست.

همچنین، فلسفة سرودن اشعار علاقه مندی به کشف اسرار هستی انسان در جهان و نشان دادن نگرش ها و روش های گوناگون برای زندگی سعادتمندانه و بیان مصادیق و ظرایف نامحدود آن است. اشعار برای ما رؤیاها و اندیشه هایی را نشان می دهند که به مدد آن ها می توان از مزایای زندگی بهره مند شد، و در روزگار آینده احساس مغبونیّت و از دست دادگی کمتری نسبت به گذشته احساس نمود. به عبارت دیگر اشعار امکانات نامحدود و مکتومی را پیدا می نمایند که می توان به وسیله آن ها خود را از درماندگی و بن بست ها نجات داد و آن ها را به گشایش ها مبدّل ساخت. البته استنباط امکانات تازه تنها در جو خیالات واهی مطرح نمی شوند، بلکه در واقعیت ها طرح می شوند که با تمرین های روشدار دسترسی به آن امکانات میسّر می گردد. برای رسیدن به مقصد تنها ابراز نظریه کافی نیست بلکه تلاش منسجم و دائمی لازم است:

اشکال طریقت نشود حلّ به سؤال
تا جان نکنی، خون نخوری پنجه سال

نه نیز به در باختن نعمت و مال
از قال ترا ره ننمایند به حال

(علاءالدوله سمنانی)

به هر حال، فلسفة اشعار خواهان تغییرات مفیدی است که سودمندی و شادمانی ما را از زندگی افزایش می دهند، برای مثال، شعرا خواسته اند با اشعار خود نشان دهند که همة مردم گاهی موفق و گاهی در تنگنا قرار می گیرند و هیچ انسانی خالی از خلط و اشتباه به سر نمی برد. بنابراین همة مردم از دیدگاهی سرنوشت مشترکی دارند و نباید با یک شکست یا با یک موفقیّت حکم قطعی صادر کنیم، همواره باید امیدواری را با خود داشته باشیم و احتمال خطا و اشتباه را از خود دور ندانیم. شعرا با ملاحظه واقعیات زندگی و با کسب تجارب، راه های بهتر زیستن را نشان می دهند و جوهر حیات فرهنگی را به ما نشان می دهند:

دو نصیحت کنمت بشنو صد گنج ببر

از در عیش درآ و به در عیب مپو

(دیوان حافظ، غزل 485)

دست بر دامن هر کس زدم رسوایی

کوه با آن عظمت یک طرفش دریا بود

(صائب تبریزی)

در واقع، حال حاضر را وضع قطعی تلقی کردن به صلاح ما نیست زیرا از وجود امکانات خود را محروم می سازیم. بنابراین شعرا راه خروج از وضع فعلی و توجّه به آینده و مقام عمل را مطرح می کنند:

منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
تو به هر حالی که باشی می طلب

بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
بنگر اندر همّت خود ای شریف
آب می جو دائماً ای خشک لب

(بیت های 3/ 1439- 1437 مثنوی مولوی)

قصد اصلی و فلسفه واقعی شعرا هدایت مردم به سوی خوشبختی و بهروزی با استفاده از نعمات عالم است. آن ها اغلب مطالب بسیار مهم را در قالب های تازه و دلپذیر بیان داشته اند. بنابراین جنبة تعلیمی شعر را نیز مورد غفلت قرار نمی دهیم:

بیاموزمت کیمیای سعادت

زهم صحبت بد جدایی، جدایی

(دیوان حافظ، غزل 492)

یا

آن را منگر که ذوالفنون آمد مرد
از عهدة عهد اگر برون آید مرد

در عهد و وفا نگر که چون آمد مرد
از هر چه گمان بری فزون آید مرد

(مولوی 1374 رباعی شماره 476)

درست است که شعر بر زیبایی کلام می افزاید و علاقه مردم را به مطلب جلب می نماید اما محصور کردن فلسفة شعر در زیبایی آن، قابل قبول نمی تواند باشد زیرا مفاهیمی که در ضمن اشعار مطرح می شوند آن ها نیز فلسفه وجودی اشعار را رقم می زنند. زیبایی وسیله ای برای قبولاندن محتوای شعر به شنونده و خواننده است. گاهی غلبة مفهوم بر زیبایی کاملاً مشهود است، برای مثال:

حافظا عشرت امروز به فردا مفكن

ياز ديوان قضا خط اماني به من آر

(دیوان حافظ، غزل 248)

یا

عنان به میکده خواهم تافت زین مجلس

که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن

(دیوان حافظ قزوینی)

چون گرفتی تو ملک روی زمین

رأی کن بر شدن به علّییّن

(حدیقه سنایی)

نکته مهم دیگری که باید روشن شود این است که شعرا فرمول های کلّی را اغلب مطرح می کنند مانند لذّت بردن از زیبایی، خوش بودن، صبر کردن، دوری از عیب جویی، عدم تعصب و سخت گیری و مؤدب بودن... هر مطلبی که بدین صورت کلّی و بدون توجه به مصادیق آن ها مطرح شوند تقریباً خالی معنای محصّل هستند . لازم است هر فردی بهره مندی خود را از آن دستورات کلّی با توجّه به تجارب شخصی و استنباط خود، کیفیت خوش بودن، صبر کردن، عدم سخت گیری و مؤدب بودن را در اوضاع و احوال گوناگون پیدا کند زیرا مصایق هر یک از دستورات کلّی با توجّه به امکانی بودن حوادث نامحدود هستند.

برای نشان دادن بیشتر اهمیبت معنی جویی و معنی دهی از کتاب در جستجوی معنی تألیف ویکتور فرانکل روانپزشک زندانی در زندان های هیتلر مطلبی درباره معنای زندگی چیست؟ نقل می کنیم «من فکر نمی کنم که پزشک بتواند به این پرسش از نظر کلی پاسخی گوید. معنای زندگی از فردی به فرد و از روزی به روز و از ساعتی به ساعت دیگر تغییر می کند. آنچه مهم است معنای زندگی به طور اعم نیست بلکه هر فرد باید معنا و رسالت زندگی خود را در هر لحظه معیّن و معلوم دریابد. این سؤال به طور اعم مانند آنست که از قهرمان شطرنج بپرسم بهترین حرکت مهره کدام است؟ بهترین حرکت و حتی حرکت خوب به طور اعم وجود ندارد. حرکت خوب مهره را در وضعی معیّن و با شناختن شخصیّت حریف می توان دریافت. بنابراین مطلقیّت دادن به یک معنا و متحجّر شدن در آن از مضرّات شعر محسوب می شود. زیرا قدرت استنباط انسان را از بین می برد.

استنباط معانی تازه راهی است برای استفاده از زندگی و تأمین شادکامی و کامروایی در احوال خویشتن می باشد و بالاخره نشان دادن اهمیّت معنی دهی و معنی سازی انسان در برابر حوادث است که می توان بنا بر اصل امکانی بودن رویدادها معانی متفاوتی از وقایع به دست آورد. خلق همین معانی و اندیشه ها به مدد زبان و شعر میسّر می گردد، یعنی انسان با تصمیمات و هدف های انتخابی خود به امور جهان معنی می دهد و آن ها را توجیه می کند. «در واقع اشیا و حوادث از قصد و التفات انسان معنی دار می شوند.» انسان با تلاش ها و مسئولیت های خود کم کم تندیس خود را می سازد. همه این امثال حاصل نگرش تازه به مدد زبان و شعر هستند.

مثالی دیگر برای نقش معنی دهی مطرح می کنیم: معمولاً مرگ به عنوان پایان زندگی بسیار نگران کننده است، ولی با نوع معنی دهی و نوع التفات انسان نسبت به مرگ ممکن است مرگ منشأ تلاش های فراوان و دائمی ما بشود. اگر ما در جهانی زندگی می کنیم که فرصت محدودی داریم، و این امر که جهان ما جهان آکنده از امکانات است، پس یاد مرگ ما را بیشتر متوجّه استفاده از موهبت های ممکن خواهد کرد. اگر بهره مندی از امکانات محدود را بی معنا تلقی کنیم آن ها با جاودانه شدن باز هم، معنی نمی یابند. بنابراین لزومی ندارد که نوعی مرگ را از زندگی حذف کنیم، برعکس باید گفت که به واقع مرگ به زندگی تعلق دارد به همان نحوی که انسان هر کاری را با توجّه به محدودیت زمانی بر عهده می گیرد. پس زندگی را هم با توجه به محدودیت آن باید بنگریم و معنی دار سازیم.

نتیجه و حاصل این نگرش، مشابه اشعاری است که همواره ما را به بهره مندی از لحظاتی تشویق می کنند که فعلاً در اختیار ماست. پس به خاطر پایان پذیری لحظات زندگی عاقلانه نیست که زمان حال خود را پوچ و بی معنی تلقّی کنیم یا حتّی با یادآوری پایان پذیری زندگی، لحظات کنونی را مایة اندوه و نگرانی خود قرار دهیم. به تعبیر ویکتور امیل فرانکل بنیانگذار لوگوتراپیسم، «آنچه در زندگی حقیقتاً گذران است امکانات آن می باشد. وقتی امکانات وجود یافتند و جان گرفتند در زمرة حقایق و هستی محسوب می شوند.». آیا با این مقدمات چنین نتیجه ای به دست نمی آید که باید از لحظات و امکانات موجود بهره بگیریم و آن ها را به حقایق زندگی و هستی مبدل سازیم؟ فلسفة اشعار زیر ناظر به همین احوال است.

از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن

فردا که نیامده است فریاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد کن

(شهرام شاهرختاش)

پس یکی دیگر از فلسفه شعر رمزجویی و استفاده از امکانات به مدد استنباط و کشف المحجوب است که اشعار در اختیار ما قرار می دهند تا زندگیِ ما با کشف و انکشاف ها و استفاده از زیبایی ها معنی دار و لذّت بار شود. باری معنی و مطلب در بطن شعر و زیبایی در صورت آن است.

چون ز دانش، موج اندیشه بتاخت

از سخن و آواز او صورت بساخت (مثنوی مولوی، بیت 1/1139)


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
نظر خود را به اشتراک بگذارید
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها