داستان حکایت کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
بر کنار جوی آبی دیوار بلندی بود که یک فرد تشنه آنسوی دیوار نشسته بود و به آب دسترسی نداشت و حال زار و نزار و آشفتگی داشت.
فرد تشنه از دیوار خشتی می کند و در آب می انداخت و صدای آب شنیده می شد که برای فرد تشنه ، دلنشین بود و از شنیدن آن مست می گردید.
آب دلیل انداختن خشت را از تشنه لب پرسید، فرد تشنه لب می گوید که در این کار دو فایده وجود دارد و من از این کار دست بر نمی دارم.
فرد تشنه می گوید که اولین فایده این کار شنیدن صدای آب ( معشوق ) است ، که برای تشنگان مانند شنیدن نوای رَباب و همچنین مانند شیپور اسرافیل که در روز محشر، مُردگان را زنده می کند است.
و شنیدن صدای آب مانند رعد و برق در فصل بهار است که باغ ها از آن نقش و نگار می گیرند و یا مثل زمان زکات برای فقیر و یا پیغام نجات برای زندانی است.
فایده دیگر آن کَندن خشت است که به معبودم نزدیکتر می شوم و ارتفاع دیوار کم کم کوتاه می شود در نتیجه به معشوق نزدیکتر می شوم.
تا زمانیکه جسم خاکی ما از دنیای مادیات و صفات حیوانی افراشته شده باشد ، تقرّب به معشوق ازلی ممکن نیست و نمی توان بر آب حیات سجده کرد.
مولانا به نکته ی جالبی اشاره میکند: تا جوان هستی میتوانی این دیوار را خراب کنی وگرنه وقتی به دوران پیری رسیدی دیگر کندن خشت از دیوار به این راحتی امکان پذیر نیست. هم تو پیر و فرتوت شدی و هم اخلاقیات بد تو ریشه در تو دوانده و محکم تر شده و دیگر رهایی از آنها به این راحتی میسر نیست !
پس بجنبید که راه طولانی و زمان اندک است ...
شعر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
بر لب جو بوده دیواری بلند
بر سر دیوار تشنهٔ دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
چون خطاب یار شیرین لذیذ
مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ
از صفای بانگ آب آن ممتحن
گشت خشت انداز از آنجا خشت کن
آب می زد بانگ یعنی هی ترا
فایده چه زین زدن خشتی مرا
تشنه گفت آبا مرا دو فایده ست
من ازین صنعت ندارم هیچ دست
فایدهٔ اول سماع بانگ آب
کو بود مر تشنگان را چون رباب
بانگ او چون بانگ اسرافیل شد
مرده را زین زندگی تحویل شد
یا چو بانگ رعد ایام بهار
باغ می یابد ازو چندین نگار
یا چو بر درویش ایام زکات
یا چو بر محبوس پیغام نجات
چون دم رحمان بود کان از یمن
می رسد سوی محمد بی دهن
یا چو بوی احمد مرسل بود
کان به عاصی در شفاعت می رسد
یا چو بوی یوسف خوب لطیف
می زند بر جان یعقوب نحیف
فایدهٔ دیگر که هر خشتی کزین
بر کنم آیم سوی ماء معین
کز کمی خشت دیوار بلند
پست تر گردد بهر دفعه که کند
پستی دیوار قربی می شود
فصل او درمان وصلی می بود
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب
تا که این دیوار عالی گردنست
مانع این سر فرود آوردنست
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات
بر سر دیوار هر کو تشنه تر
زودتر بر می کند خشت و مدر
هر که عاشقتر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفت تر کند از حجاب
او ز بانگ آب پر می تا عنق
نشنود بیگانه جز بانگ بلق
ای خنک آن را که او ایام پیش
مغتنم دارد گزارد وام خوی
اندر آن ایام کش قدرت بود
صحت و زور دل و قوت بود
وان جوانی همچو باغ سبز و تر
می رساند بی دریغی بار و بر
چشمه های قوت و شهوت روان
سبز می گردد زمین تن بدان
خانهٔ معمور و سقفش بس بلند
معتدل ارکان و بی تخلیط و بند
پیش از آن کایام پیری در رسد
گردنت بندد به حبل من مسد
خاک شوره گردد و ریزان و سست
هرگز از شوره نبات خوش نرست
آب زور و آب شهوت منقطع
او ز خویش و دیگران نا منتفع
ابروان چون پالدم زیر آمده
چشم را نم آمده تاری شده
از تشنج رو چو پشت سوسمار
رفته نطق و طعم و دندانها ز کار
روز بیگه لاشه لنگ و ره دراز
کارگه ویران عمل رفته ز ساز
بیخهای خوی بد محکم شده
قوت بر کندن آن کم شده
نگاهی به مولانا و آثار او
مولانای بلخی شناخته شده با نام مولوی در قرن هفتم هجری قمری و سیزدهم میلادی می زیست. او در سال 604 هجری قمری در بلخ به دنیا آمد. وی فرزند بهاءالدین از صوفیان و علمای آن زمان بود که پدرش به علت اختلافی که با سلطان محمد خوارزمی پیدا کرد، مجبور به ترک بلخ و رفتن به قونیه شد.
مولوی شاعری پارسی زبان است، اما در آثار وی می توان زبان عربی، همچنین جملاتی محدود به زبان های یونانی و ترکی نیز مشاهده کرد. نام کامل مولوی «محمدبن محمدبن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» است و القاب وی با تخلص از شعرهایش در طول سال ها بدست آمده است.
مولوی تنها در ایران شناخته شده نیست و در همه جهان، طرفداران و پیروان زیادی دارد. در ادبیات سرزمین ما، شاعران و نویسندگان مشهوری وجود داشته که آثار مهمی به جا گذاشته اند اما بدون شک کمتر نمونه ای مانند آثار مولوی به چشم می خورد. مثنوی مجموعه ای از شش جلد شعر است که مولانا به سبک تعلیمی سروده است و اشعار سعی دارد جنبه های مختلف زندگی معنوی را توضیح دهد. مثنوی از همان ابتدا در مجالس رقص و سماع خوانده می شد و 18 بیت نخست مثنوی را نی نامه می گفتند. داستان کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب نیز از مثنوی معنوی اوست.