به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعد نیوز به نقل از جی پلاس، او می گوید: ... من از ثریا خوشم نمی آمد چون آدم خیلی سرد و خشکی بود. هرگز با او حرف نزدم مگر یک بار که شاه و ثریا به کشور هند آمدند [1334] یعنی زمانی که ما در آنجا بودیم. سه هفته ماندند و ما به همراه آنها به همه جا سفر کردیم. آنها از طریق بمبئی هند را ترک کردند. وقتی من و همسرم با قطار به دهلی بر می گشتیم، خانمی ندیمه ثریا بود. همسرش نواب رامپور و عضو مجلس هند بود. او واقعاً داشت دیوانه می شد. می گفت: ثریا آداب نمی داند. ثریا همیشه سنت شکنی میکرد. مثلاً جایی که باید لباس بلند و رسمی بپوشد، می گفت: نه، من حوصله ندارم. شهردار بمبئی زن بود و مهمانی ناهار برای خانمها ترتیب داده بود. در آن زمان، شاه از نیروی دریایی دیدن می کرد... به هر حال ما ایرانیها تعدادمان کم بود. علاوه بر شهبانو [البته به فرح فقط شهبانو گفته می شد و دراینجا خانم پاکروان اشتباه کرده است]، من و دو ندیمه فکر می کنم حداقل یک هزار زن آنجا حضور داشتند. شاید هم پانصد زن درست نمی دانم. بعد از سخنرانی، همه منتظر شهبانو شدند تا بایستد و در جواب این سخنرانی چیزی بگوید اما او همان طور نشست.
بعد گفتم: علیاحضرت، آیا چیزی در جواب خواهید گفت؟ گفت: نه. گفتم: خواهش میکنم علیاحضرت برخیزید و چیزی بفرمایید. گفت: چه بگویم؟ گفتم: بفرمایید متشکرم. چند کلام بگویید. بگویید تحت تأثیر قرار گرفته اید. گفت: نه. بعد برخاست و رفت. بعد، طی آن سفر از بمبئی تا دهلی، شبی ندیمه گفت: بله، او اصلاً مبادی آداب نیست. چرا او از پوشیدن لباس رسمی امتناع کرد؟ اگر او را به قصر باکینگهام دعوت کرده بودند، فکر می کنید هر کاری دلش میخواست میکرد؟ گفتم: خوب آب و هوا هم بی تأثیر نیست. و آن زن جواب داد: نه، چنین چیزی نیست. گفتم: خوب. به هر حال باید از شهبانو دفاع می کردم. اما خیلی دلم برای ثریا سوخت چون فکر می کنم او زنی بود که شاه خیلی دوستش داشت، ولی او نمی توانست بچه دار شود... یک روز، آنها داشتند غذا میخوردند. ناهار کوچکی می خوردند. ثریا سیگار میکشید (من خودم دیدم که سیگار می کشید). و شاه مثل یک عاشق جوان به نظر می رسید. او تمام جیبهایش را می گشت تا اینکه فندکی پیدا کرد. واقعاً دوستش داشت. مادر شوهرم می گفت: داشتیم از زن ایده آل برای یک مرد صحبت میکردیم . ما از شاه پرسیدیم زیبایی ایده آل برای یک زن به نظر او چیست؟ و او گفت: خوب، من خیلی خوشبختم چون شهبانو دقیقاً زنی است که دوست دارم. و ثریا گفت: خوب، من چنین چیزی را نمی توانم در مورد اعلیحضرت بگویم. واقعاً نمی دانم ثریا این حرف را به شوخی گفت یا جدی، اما مادر شوهرم خیلی عصبانی بود.
ثریا اسفندیاری تنها دختر خلیل اسفندیاری و «اوای» آلمانی در واقع با اینکه از خانوادهای بختیاری و شاید به نسبت آن روز صاحب مکنت بود، ولی هیچگاه به ثروت اولین همسر شاه یعنی فوزیه مصری، که از خاندانی بزرگ و درباری پر ریخت و پاش می آمد نمی رسید و به زبانی دیگر نسبت به آنها فقیر مینمود. فوزیه که به ایران آمد، نه رضاشاه و نه ملکه مادر از رفتار و کردار خانواده سلطنتی مصر خوششان نیامد. ناخوشنودی مصریان از حقارت دربار ایران و پذیرایی ناگوار و نامرتب ایرانیان از انبوه بیشمار مهمانان مصری، که در رفتار و اعمال مهمانان کاملاً هویدا بود دل شاه و همسرش ملکه تاج الملوک را از آنان آزرد. فوزیه که بسیار جوان و خجالتی بود چندان به این امور یا وقعی نمی نهاد یا اینکه چون باید با این دربار زندگی می کرد آنچنان به رویش نمیآورد. ولی این رویه چندان دوام نیاورد و پنج سال بعد به جدایی شاه و فوزیه انجامید.
شاه تا چند سال بعد که در تنهایی به سر می برد به زندگی بی بند و باری پرداخت که داستانهای آن در مجلات و نشریات مختلف ایرانی و غربی منتشر می شد. این زندگی با توجه به شأن شاهانه و اوضاع سیاسی ایران که درگیر تنشهای سیاسی و اقتصادی در خصوص نفت و سالهای پس از اشغال متفقین بود چندان موجه به نظر نمی رسید. شاه این زمان در چالش انتخاب بین سلطنت یا حکومت بود. وی می خواست راه پدر را بپیماید و حکومت کند. در این راه، ارتش و نیروی نظامی را در اختیار داشت. ولی پشتوانه مردمی چندانی در اختیار نداشت. شاید در این کسب وجهه، ملکه ای که می توانست با مردم بجوشد و از آنان باشد کمک مؤثری می توانست باشد. ثریا با اینکه به هر حال از خاندانی متمکن بود ولی از مردم چندان دور نبود. برخورداری از تربیت ایلی در طی چند سال نوجوانی و نیز پرورش اروپایی که چندان با زندگی درباری سنخیتی نداشت روحیه ای مردمی و غیر درباری در وجودش نهاده بود. و این همان چیزی بود که فاطمه پاکروان از آن به خشکی و نابلدی در امور از آن یاد می کند. و البته نکته دیگری را هم که نمی توان انکار کرد زیبایی وی بود.
شمس پهلوی خواهر بزرگتر شاه پیوند دهنده این وصلت بود. عروس از نگاه خواهر برتریجوی شاه، باید فرمانبر وی میبود و با خواهر توأمان شاه یعنی اشرف که روحیهای سرکش داشت به دور میماند. ثریا با اینکه با سن کمش، نوجوانی بیش نبود از همان زمان که به دربار و خاندان پهلوی وارد شد با توجه به روحیه خاصش چندان با این خاندان اخت نشد. شاید شامهای اجباری هر شبه نوعی شکنجه روحی برای وی می بود. چه در این مراسم شامخوران باید تن به علایق مادر شوهرش ملکه مادر می داد و در ضیافت غیبت و حرفها و حرکات ناشایست آنان شرکت می کرد.
گاهی به ملاقات ملکه مادر در کاخش می رویم. او در کاخ خود تنها زندگی میکند با دوستان نزدیکی که روزها را با وی میگذرانند. هنوز از مرگ شوهرش رضاشاه در افریقای جنوبی تسلی نیافته است. در واقع، وقتی رضاشاه با یک زن دیگر به تبعید می رفت، وی آرزوی مرگش را داشت. زیر ظاهر شکننده اش، سختی و خشونت فوق العاده ای را پنهان می دارد. مهرداد پهلبد، شوهر شمس با تمسخر می گفت: برای اینکه نزاکت خود را به وی نشان دهی، وقتی او را می بینی باید خود را خیلی خودمانی جلوه بدهی و هر دو گونۀ او را ببوسی. روی هر گونه، باید به آرامی تا هفت بشماری... یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت... آنگاه فکر خواهد کرد که تو او را مثل دختر خودش دوست داری... گاهی در چشمهای تاج الملوک، غیظ و کینه ای احساس می کنم، مثل اینکه متأسف است که من تنها زن پسرش هستم. زن حرم، او از عالم زنان خوشش می آید و لذت می برد. در کاخ خود، در میان متملقین، کمین کرده است و دوست دارد دسیسه چینی کند، شخصیتهای سیاسی و همسران افسران و درباریان را به حضور بپذیرد. از آنها پرس و جو می کند، زیر زبانشان را می کشد، و دربارۀ همه چیز و همه کس اظهار عقیده می کند. در ضمن، سعی دارد طرز فکر خود را به محمدرضا تحمیل کند. محمدرضا همیشه به مادرشان احترام می گذارند و به حرف آنها گوش می کنند.... چون تربیت اروپاییم مانع از گردن نهادن به این گونه بازیهای درباری است، تاجالملوک رفتار سردی با من دارد. خیلی دلش می خواست عروسش بیشتر اوقات در جمع دسیسه گران او شرکت جوید... ناگفته پیداست که همۀ این برادران تنی و ناتنی، خواهرها، برادرزنها و خواهرزنها، همسران و همسران سابق، نسبت به هم علایق ناپیدا و متفاوتی دارند. بنابراین من برای زیستن در این کاروانسرا، موضع خنثایی برای خودم بر می گزینم، نه چندان دوستانه و نه چندان بیگانه. همین موضع بعدها علیه من به کار گرفته خواهد شد، منی که برای همۀ این اشخاص، که از در و دیوار کاخ بالا می روند، تبدیل به زنی سرد خواهم شد....و به زودی، زنی سترون.
و چنین بود که ثریای جوان پای به درباری پر دسیسه می گذارد. درباری که وی بعدها این چنین از آن یاد میکند. طبعاً در ابتدای ورودش چنین نگاه نافذ و ناقدی به خاندان نداشته است. شاید به همین دلیل هم بود که سالها قبل از وی شاهزاده مصری که در فرهنگی بسیار متفاوت رشد کرده بود، چنان سختی کشید که عطای زندگی با این افراد را با لقایشان بخشید.
اما این زندگی نمی توانست برای ثریا زندگی هزار و یک شب باشد. التهاب ایران و مشکلات مختلف اقتصادی و سیاسی و خصوصاً جنگ نفت سایه سنگینی بر زندگی شاه و ثریا انداخته بود. مشکلات چندان زیاد بود که نه تنها شاه نمی توانست آن زندگی افسانه ای را برای وی فراهم کند که چند تنش مختلف مانند واقعه 9 اسفند و سپس وقایع 30 تیر و مشکلات همه روزه نیز آرامش زندگی را از او می گرفت. وی تنها دلخوشیش را به تنظیم امور کاخ اختصاصی و تغییر دکوراسیون و شرکت در برخی کارهای عام المنفعه که برایش هم چندان جذاب نبود سپری می کرد.
بازدید از بیمارستانها و پرورشگاهها و امور خیریه. محلات جنوب شهر با جویهای سرباز که آب کثیف آن پس از عبور از رختشویخانهها و آلوده شدن به کثافات ولگردان و سگها به مصرف خوراک مردم میرسد. بچه های مفلوج، زنان و پیرمردان گرسنه، گل و لای کوچهها که خانه هاشان شباهتی به خانه ندارد، محلاتی که فقر کامل بر آنها حکمفرماست و توان شکایت نیز ندارند. و من که پولی ندارم که بتوانم کمکی بدانها بکنم. کجا هستند جارهایی که خدمتکاران ملبس به لباس فرانسوی حمل می کنند؟ کجاست آن مجالس رقص و پیراهنهای پف دار که حین رقص به آهنگ والس وینی زمین را می روبند؟ و... کجاست آن جلال و شکوه؟
اما به هر حال در جراید و نشریات آن روز این کارهای عام المنفعه ثریا با آب و تاب فراوان به چاپ میرسد و مردم کوچه و بازار که همسر شاه و خانمی به آن وجاهت را می بینند که در میانشان با لباسهای مرتب و لوکس عکس می گیرد و آه از نهادش بلند می شود، چندان ناراضی نیستند. شاید زنان طبقه پایین جامعه این زیبایی را در خواب و خیال برای خود می بینند و چون سیندرلا، ثانیه ای چند به کمک فرشتۀ افسانه ای، خود را به جای ثریا می نشانند!
و البته از این گذشته، این تبلیغات به نفع شاه هم هست، که سالهای دیکتاتوری حکومت پدرش را از یادهای مردم بزداید و خود را در قالب شاهی دمکرات در قلب و دل مردم کوچه و بازار بنشاند. و چه کسی بهتر از ثریا می توانست با چهره هالیوودیش این کار را در قالب کار خیریه و مردمی برایش انجام دهد. ولی چرخ روزگار گردش دیگری در سر داشت. وقایع مرداد 1332شاه و ملکه اش را به رامسر و از آنجا به بغداد و سپس ایتالیا فرستاد. این جدایی چند روزه از ایران، آرزوی شاهی و شاهزادگی را از سر شاه بیرون کرده بود. پیامهایی که از داخل ایران می رسید حاکی از سرنگونی مجسمه ها و لاک و مهر شدن کاخها داشت. شاه حتی به سرش زده بود دست همسرش را بگیرد و با هم مزرعه ای در امریکا را آباد کنند و تهران را فراموش کنند.
با کمک سازمانهای اطلاعاتی امریکا و انگلیس و عوامل داخلی نه تنها شاه بر تخت سلطنت نشست، بلکه همه مخالفان جدی شاه هم شمشیرهایشان را غلاف کردند. 28 مرداد از نگاه شاه، قیامی مردمی بود که او را مجدداً به کاخش باز گرداند و این بار با دستی پر. نه با هدف سلطنت بلکه به هدف حکومت. دیگر نه خبری از مصدق بود و نه خبری از توده و سایر احزاب مخالف. شهر در امن و امان بود. ثریا هم ماهی بعد به شاه پیوست. سفرهای خارجی پشت هم انجام می شد. خوشی و تفریحی که مدتها از آن به دور بودند آغاز شده بود. ولی یک چیز کم بود. جانشینی برای شاه. بار دیگر پچ پچ درباریان آغاز شده بود. پچ پچهایی که ثریا از آن بسیار متنفر بود. ولی دسیسه کار خودش را کرد. حتی پیشنهاد ثریا مبنی بر اینکه شاه یکی از برادرانش را به ولیعهدی بپذیرد ره به جایی نبرد و این برای ثریا با توجه به عشق و علاقه شاه به خودش بسیار سنگین بود. روز موعود فرا رسید و آن هنگامی بود که شاه و ثریا دیگر از فرزندآوری ناامید شدند. پیمان زناشویی گسیخته شد و ثریا به اروپایی که هفت سال پیش از آن آمده بود بازگشت. هر چند که تا سالها عکسهای وی بر دیوارهای منازل برخی از ایرانیان دیده می شد.
جالب اینجاست که شاه هنوز پس از این جدایی حساسیت خاصی نسبت به ثریا داشت و گاه با دادن رشوههای کلان از انتشار برخی تصاویر و فیلمی که وی در آن بازی کرده بود جلوگیری کرد و تا آخرین ایام سلطنتش عطایا و پاداشهای فراوانی به وی می داد. آخرین دیدار شاه و ثریا در مسجد رفاعی قاهره اتفاق افتاد. ملاقاتی که یکطرفه بود و شاه از آن آگاه نشد.