در ادامه ساعد نیوز گلچینی از بهترین شعر فارسی زیبا با مضمون عروسک گردآوری کرده است. امیدواریم لذت ببرید و در شبکه های مجازی به عنوان کپشن یا.... استفاده نمایید تا نوستالژی شما و دوستانتان مجددا زنده شود. همراه ساعد نیوز باشید.
زیباترین اشعار فارسی با مضمون عروسک
حسادت می کنم به استکانِ پر از چایی که لب هاتو می بوسه
حسادت می کنم به گلِ سرخی که رو میزِ اتاقِ تو می پوسه
حسادت می کنم به پیرهنی که تنت رُ توی آغوشش گرفته،
به اون تقویمِ رومیزی که دستات ورق می زننش هفته به هفته
حسودی می کنم به اون نسیمی که می پیچه به دورت مثلِ پیچک،
به مهتابی که می تابه به چهره ت شبا که خوابی مثلِ یه عروسک
حسادت می کنم به شونه ی تو که هر روز گم می شه تو عطرِ گیست
حسادت می کنم به دستایی که کشیده می شه رو گونه ی خی...
👶👶👶
بعضی اتفاقات، تنها زمانی قشنگ اند که به وقتش بیفتند.
یک عروسک با موهای چتری قرمز و دامن_چین_چین ، برای یک زن هفتاد ساله هیچ جذابیتی ندارد. حتی اگر آن عروسک آرزوی هفت سالگی همان زن بوده باشد.
پسر بچه ای که برای جشن_تولد هشت سالگی اش، منتظر ماشین کنترلیِ مشکیِ پشت ویترین عباس آقا بود، با گرفتن آن ماشین در روز تولد پنجاه و هشت سالگی اش نه تنها خوشحال نمی شود، بلکه این اتفاق برایش شبیه به یک شوخی زشت و بی مزه است!
آن عروسک و آن ماشین در گذر زم...
--سنکوپ کرده ست...
***
آه از،
یک تنهائی ی دشوار!...
👶👶👶
*💜💞⛅️💜💞
زندگی اونجاش قشنگه... 🍄
که تو بیست دقیقه تمام
بجای عروسک خواهر کوچولوت
که تازه به سن تکلیف رسیده💫
با لحن بچگونه حرف بزنی...
و اون بعد بیست دقیقه✨
چشماشو آروم باز کنه و
عروسکشو محکم بغل کنه :) 💞💜
و تو باعث شده باشی که ی
سحر قشنگ براش ثبت بشه
رایحه بهشتیم...
👶👶👶
ما از عروسک کمتریم.
آنها مُرده بودند
و زندگی می کردند؛
ما زندگی می کنیم
و مُرده ایم...
👶👶👶
می توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزهء دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه ، من بسیار خوشبختم...
👶👶👶
عروسک ام
قبضه روح کرده ست
--تنهایی ام را!...
👶👶👶
چقدر عبرت در عروسک هاست..!
و ما از عروسک کمتریم، آنها مرده بودند و زندگی میکردند ...
ما زندگی میکنیم و مرده ایم !...
👶👶👶
بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها می توان خاموش ماند
می توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت
👶👶👶
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم ، بر دیوار
👶👶👶
میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
👶👶👶
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پرهیاهو ترک میگوید
میتوان بر جای باقی ماند
👶👶👶
در کنار پرده ، اما کور ، اما کر
میتوان فریاد زد
با صدائی سخت کاذب ، سخت بیگانه
” دوست میدارم ”
👶👶👶
میتوان در بستر یک مست ، یک دیوانه ، یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
👶👶👶
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده ، آری پنج یا شش حرف
میتوان یک عمر زانو زد
میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت
👶👶👶
میتوان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
👶👶👶
میتوان چشم ترا در پیلهء قهرش
دکمهء بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
میتوان زیبائی یک لحظه را با شرم
👶👶👶
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
میتوان در قاب خالی ماندهء یک روز
نقش یک محکوم ، یا مغلوب ، یا مصلوب را آویخت
👶👶👶
میتوان باصورتک ها رخنهء دیوار را پوشاند
میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت
میتوان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
👶👶👶
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه من بسیار خوشبختم
👶👶👶
عروسک قشنگ من،
قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل،
آبی خوابیده
👶👶👶
یه روز مامان
رفته بازار،
اونو خریده
قشنگتر از عروسکم ،
هیچکس ندیده
👶👶👶
عروسک من،
چشماتو وا کن
وقتی که شب شد،
اونوقت لالا کن
👶👶👶
عروسک قشنگ من،
قرمز پوشیده
تو رختخواب مخمل، آبی خوابیده
👶👶👶
بیا بریم توی حیاط با من بازی کن
تو توپ بازی و سُر بازی و طناب بازی کن
👶👶👶
دختر دوید…حیف…عروسک گلوله خورد
بعد از پدر به سینه یِ قلّک گلوله خورد
آیینه ریخت…پنجره افتاد از نفس
محکم به تُنگِ ماهیِ کوچک گلوله خورد
👶👶👶
گلدان پرید رویِ زمین تکّه تکّه شد
یک لحظه بعد سایه یِ کودک گلوله خورد
از بختِ بد خبر به کلاغان رسیده بود
با این خبر به قلبِ مترسک گلوله خورد
👶👶👶
در چشم هایِ عاشق مادر امید مُرد
دختر دوید…مثلِ عروسک گلوله خورد
👶👶👶
بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین
بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها
👶👶👶
گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت
و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها
تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری
که می رقصد – اگر چه – روی قلیان ها و قلک ها
👶👶👶
تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل
سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها
همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده
به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها
👶👶👶
کنار رود، دستت توی دستم، شب،خدای من !
شکــــوه خنده های تــــو ، سکوت جیر جیرک ها
مرا بـــی تاب می خواهند، مثل کودکی هامان
تو مامان، من پدر، فرزندهامان هم عروسک ها
👶👶👶
تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند
همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینک ها
👶👶👶
تو چون عروسک خاموش قصه ها شده است
و من غریبه شهر هزار آدمکم
👶👶👶
کافی نیست؟!
منتظری چه اتفاقی بیافتد؟!
👶👶👶
اینکه دلم برایت تنگ شده کافی نیست؟!
اینکه دیگر در اتاق عروسک هایم
پشت دریچه تنهایی ام
زیربالش همیشه خیس ازگریه ام
هوای تازه ندارم کافی نیست؟!
👶👶👶
اینکه از چشم های شب زده ام به جای
باران برف ببارد؟!
اینکه ستاره ها در آسمان
برای نیمه شبم راه باز کنند؟!
اینکه تمام پروانه ها و پرستوهای سرگردان
بعد دعاهایم آمین بگویند؟!
👶👶👶
نه عزیز دلم
هیچ اتفاقی مهمی نمی افتد …
جز پژمردن چشم های قهوه ای من …
جزبه خاک افتادن ساقه های احساس بچه گانه ام …
جز ترک خوردن شیشه اعتماد عجیبم …
منتظری بمیرم تا برگردی؟!
👶👶👶
فرقی نمی کند موهایت را پشت گوش بیاندازی
یا حرف های مرا!
👶👶👶
یک جای تقدیر می لنگد
که آینه روی تنهایی ات چشم هیز می کند
و آغوشت به عروسک هایی ارث رسیده
که هیچ گاه کوک نمی شوند از تو برایم بگویند
👶👶👶
حالا منم و انگشت های جنون زده ای
که به درد وفادارترند تا به استخوان
انگشت هایی که به سبیل نیچه نمی رود
با قلم سر گوشواره هایت
یکی به دو می کند
برای شعرهایی
که دلشان از گوش هایت پر است
👶👶👶
هیچ عروسکی
پیر نمی شود
دخترها
مهربان ترین مادرانند
👶👶👶
خوشبختی،
نامه ای نیست که یکروز،
نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد.
👶👶👶
خوشبختی،
ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر…
به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛
اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر
👶👶👶
خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز،
لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم
که خود نیز درمانده در شناختنش شویم…
👶👶👶
خوشبختی، همین عطر محو
و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است
👶👶👶
من می روم
تو بمان با عروسک هایت
و تمام عمر
لباس های مرا به قدّشان اندازه کن
👶👶👶
دستمال های مرطوب،
تسکین دهنده ی دردهای بزرگ نیستند
👶👶👶
اینک دستی ست که با تمام قدرت
مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند
اینک، سرنوشت، همان سرافرازی ازلی خویش را پایدار می بیند
شاید،
شاید که ما نیز عروسک های کوکی یک تقدیر بوده ایم…
نمی دانم
👶👶👶
من که از درون دیوار های مشبک،
شب را دیده ام
و من که روح را چون بلور بر سنگترین سنگ های ستم کوبیده ام
من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام
👶👶👶
و من – باز آفریننده ی اندوه
هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود
و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد
زیرا نه من ماندنی هستم نه تو، هلیا!
آنچه ماندنی ست ورای من و توست.
👶👶👶
می خواستم بروم
از تو
از این خانه
نمی خواستم برای عروسک هایم پدری کنی
👶👶👶
پیدایم کن از اثر انگشت روی فنجان ها
توی کافه ها
از ایستادن پشت ویترین ها
چسبیدن به عروسک ها
به درخت گیلاسی که به نامم بود
👶👶👶
زن
زاییده نمی شود
ساخته می شود
👶👶👶
و دختری که صدای گریه های عروسک تازه اش
از تمام شریان هایش عبور می کند
چه دیر می فهمد اگر گل های چادر مادرش را
محکم تر بو می کرد
هیچ وقت گم نمی شد
👶👶👶
بعد از تو آن عروسک خاکی
که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب
در آب غرق شد
👶👶👶
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
در انتهای خود به قلب زمین میرسد
👶👶👶
و باز میشود به سوی وسعت
این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار میکند
👶👶👶
و میشود از آنجا
خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست
👶👶👶
من از دیار عروسکها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در
باغ یک کتاب مصور
👶👶👶
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میز های مدرسه مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف سنگ را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند
👶👶👶
باید به فکر غصه گل ها بود
فکر غروب ساکت یک خورشید
باید ز درد آینه ویران شد
از غصه ی سپیده به خود لرزید
👶👶👶
باید به فکر کوچ پرستو بود
در فکر
یک کبوتر بی پرواز
باید به جای یک دل تنها بود
آرام و ارغوانی و بی آغاز
👶👶👶
باید به حرمت غم یک گلدان
آشفته بود و خم شد و ویران شد
وقتی دلی ز غربت غم تنهاست
باید شکسته گشت و پریشان شد
چیزی شبیه لطف عروسک بود
باید برای پنجره ای تنها
یک سایبان ز ساقه ی پیچک بود
👶👶👶
باید برای تشنگی یک یاس
زیباتر از تصور باران شد
بابد برای تازه شدن گل داد
تسکین روح خسته ی یاران شد
👶👶👶
باید فضای نیلی رویا را
گاهی برای پونه مهیا کرد
باید هوای سرخی رز را داشت
از آسمان ستاره تمنا کرد
👶👶👶
باید ترانه های رهایی را
در کوچه های عاطفه قسمت کرد
باید فدای خنده ی یک گل شد
در خوابهای آینه شرکت کرد
👶👶👶
باید به خاطر گل یخ پژمرد
فکر پرنده های طلایی بود
باید سکوت آینه را فهمید
در انتظار صبح رهایی بود
👶👶👶
باید به فکر حسرت شبنم بود
فکر سپیدی غزل یک یاس
فکر پناه دادن یک لاله
فکر غریب ماندن یک احساس
👶👶👶
باید میان خواب گلی گم شد
آیینه بود و عاشق بارانی
باید شبی ز روی صداقت رفت
در کلبه ی نسیم به مهمانی