به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعد نیوز به نقل از فارس، «ماهیجان مرادی» در سکوت رفت. به جز یکی دو پست در فضای مجازی و یک خبر کوچک آنقدری که باید خبر چطور رفتن و چرا رفتنش دهان به دهان نچرخید. ای کاش ماجرای این زن شیرازی هم مثل ماجرای گم شدن یسنا دختربچه 4 ساله و پیدا شدنش به گوش همه مردم ایران میرسید. اما ماهی جان مثل همه قهرمانهای گمنامی است که ما بزرگشان نکردیم. البته اگر هم جایی کم نگذاشتیم و ماجرای فداکاری مردم عادی را تبدیل کردیم به قصه، جای زنان در این قهرمان سازیها خالی بوده.القصه، ماجرای «ماهی جان» در یکی از همین روزهای بارانی اتفاق افتاد. در غروب یکی از روزهای بارانی کازرون شیراز که عطربهار نارنج و قطرههای بارانش معجون آرامشی شد که انگار خدا ریخته بود در خیابانهای شهر. ماهی جان دست پسرش را گرفت و از خانه زدند بیرون برای عوض کردن حال و هوا و خرید مایحتاج خانه. محمد مهدی پسر 17 ساله خندههای آن روز مادر و پسریشان را هیچ وقت فراموش نمیکند و هنوز رفتن مادرش را باور ندارد.
قصه آن شب بارانی در خیابان تپه شادی
29 فروردین بود و باران از نم نم باریدن شروع کرد و هر لحظه شدت بیشتری گرفت. آنقدر که مردم میگویند کازرون تا آن روز چنین بارانی را به خودش ندیده بود. در یک ساعت 143 میلی متر باران بارید و خیابانهای شهر را آب گرفت. مابقی آنچه آن شب بر کازرون گذشت را فروغ مرادی؛خواهر زاده ماهی جان مرادی و محمد مهدی دهقان پسر مرحومه روایت میکنند.« خیلی سخت است مادرت در چند قدمی مرگ باشد. تو ایستاده باشی و کاری از دستت بر نیاید. مادرم جانش را فدای نجات جان یک پیرمرد کرد. اما من برای نجاتش نتوانستم کاری کنم. قصه مادرم افتخار این روزهای ماست اما با تلخی رفتن و بیمادری چه کنیم؟ با بهانههای محمد متین برادر 12 سالهام؟ » بغض همراه صدای محمد مهدی است وقتی این جملات را میگوید.
نجات پیرمرد گرفتار در سیلاب
«آنقدر شدت باران زیاد شده بود که مادرم گفت بیا زودتر برگردیم. سوار ماشین شدیم. مادرم به سختی رانندگی میکرد. رسیدیم به خیابان تپه شادی. رعد و برق هم همراه باران شد. برق هم اتصالی کرد و قطع شد و تاریکی به سیلاب اضافه شد. سطح آب طوری بالا آمده بود که جدول کشی کنار خیابان دیده نمیشد. در آن تاریکی مرد مسنی را دیدیم که گیر کرده بود وسط آب و نمیتوانست تکان بخورد. مامان زد روی ترمز. گفتم چه کار میکنی؟ گفت گناه داره پیرمرد. بریم دستش را بگیریم و بیارمیش این طرف. هر دو با هم پیاده شدیم. من جلوتر حرکت کردم و مادرم مرتب میگفت صبر کن خودم بیام. مراقب باش. مامان آمد جلوتر و دست پیرمرد را گرفت و نجات داد اما نفهمیدم چطور پایش لیز خورد و نتوانست خودش را کنترل کند و افتاد در جوی کنار خیابان که آب در آن آنقدر با شدت جریان پیدا کرده بود که شبیه یک رودخانه کوچک سیلابی شده بود.» قصه میرسد به تلخترین قسمت زندگی پسر 17 ساله که با چشمان خودش مرگ مادرش را دید. محمد مهدی کم میآورد در روایت از اینجا به بعد قصه و شماره دخترخاله اش را برایمان می فرستد که توضیحات تکمیلی را از او بشنویم.
ایثار اگر تصویر بود حتما شکل ماهی جان میشد
فروغ مرادی خواهر زاده مرحومه ماهی جان مرادی، باقی ماجرای این قهرمان کازرونی را روایت میکند؛« شدت جریان آب باعث شد که خالهام نتواند خودش را کنترل کند و قسمت بد ماجرا اینجاست که امتداد جوی آب در خیابان تپه شادی به پل ماشین رو تقاطع خیابان رسید و خالهام زیر پل گیر کرده بود. کاری از دست کسی بر نمیآمد. خیابان خلوت بوده و پنج شش نفری از عابران که در خیابان بودند وقتی متوجه میشوند که خالهام زیر پل گیر کرده، دستانشان را به هم قلاب میکنند و قبل از پل کنار هم میایستند که مانع شدت جریان آب شوند. یک نفر هم به آتش نشانی زنگ میزند. اما ترافیک و شب بارانی دست به دست هم میدهد که ماشین آتش نشانی هم دیر میرسد و وقتی میرسد و خالهام را از زیر پل ماشین رو بیرون میآورد که کار از کار گذشته و شدت آب برایش نفسی باقی نگذاشته بود. احیا هم بیفایده بود و تمام.»
قصه آن پنج نفر
«ما ممنونیم از آن پنج نفری که هر کاری کردند تا خالهام را نجات دهند. ممکن بود این اتفاق برای خودشان هم بیفتد و آب، آنها را هم با خود ببرد. انگار خدا رفتن را در تقدیر خالهام در همان شب گذاشته بود.» فروغ مرادی ادامه روایت را با این چند جمله از سر میگیرد و از حال و روز خانواده میگوید. از اینکه خالهاش آنقدر مظلوم رفت که حتی آن پیرمردی که زندگیاش را نجات داد هم نفهمید چه اتفاقی برای او افتاده است. از پسر 12 ساله و از همسرش که چراغ خانهشان خاموش شده. از کل فامیل که گوهری مثل ماهی جان را از دست داده اند.
تصمیم کبری نه ، تصمیم ماهی جان!
آن شب بعد از فوت ماهی جان مرادی باران هم دست از باریدن برداشت.آب ها از آسیاب افتاد و خبرهای سیل در استانهای مختلف مثل خود سیل فروکش کرد. شکر خدا که با کمترین تلفات این خطر از بیخ گوش مردم گذشت و سدهایمان پر از آب شد. اما خبر«ماهی جان» در لابه لای خبرها گم شد. ماهی جانی که باید فضای مجازی پر میشد از قهرمانیاش، کار بزرگش. از جان فشانیاش. ما دهقان فداکار داریم و علی لندی ... اما از زنان قهرمانی که نه در بزنگاههای تاریخی مثل جنگ بلکه در یک روز عادی مثل باقی روزها از خانه بیرون رفتند و به خاطر نجات جان یک انسان دیگر برنگشتند قصهای نشنیدیم. به امید روزی که قصه آن روز خیابان تپه شادی کازرون و ماهی جان بشود یکی از درسهای کتاب فارسی بچههای اول دبستان و نامش را بگذارند «قصه ماهی جان و پیرمرد و یک شب بارانی».