انتخاب اسم فاضل برای کودک

  شنبه، 16 مهر 1401   زمان مطالعه 2 دقیقه
انتخاب اسم فاضل برای کودک
فاضل اسم پسرانه است، معنی فاضل: (عربی) 1- دارای فضیلت و برتری در علم به ویژه علوم ادبی؛ 2- (در قدیم) نیکو، پسندیده به ویژه آنچه دارای جنبه یا اجر معنوی است؛ در حال حاضر تقریباً 22900 نفر با اسم فاضل در قید حیات می باشند.

معنی اسم فاضل

1- داراي فضيلت و برتري در علم به ويژه علوم ادبي؛ 2- (در قديم) نيكو، پسنديده به ويژه آنچه داراي جنبه يا اجر معنوي است؛ 3- (اَعلام) 1) فاضل قمی: (= ابوالقاسم محمّدابن حسن) [1152-1231 قمری] فقیه شیعه ي ایرانی، مؤلف قوانین الاصول، مرشدالعوام، جامعالشتات و رد علی الصوفیه والغلات؛ 2) فاضل گروسی: [1198-1253 قمری] لقب محمّد بایندری، ادیب، منشی و شاعر ایرانی، مؤلف انجمن خاقان. از پیشگامان تجدد در نثر فارسی.

معنی اسم فاضل در فرهنگ فارسی عمید

  1. دارای برتری و فضیلت، به ویژه در علم.
  2. [قدیمی] افزون؛ زیاد.
  3. [قدیمی] نیکو؛ پسندیده.
  4. [قدیمی] برتر.

اسم فاضل در لغت نامه دهخدا

فاضل دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در ۱۲ هزارگزی جنوب خاوری صالح آباد واقع است . جلگه ای گرمسیر و دارای ۴۰ تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد.

معنی اسم فاضل در فرهنگ فارسی معین

۱ - فزونی یابنده . ۲ - دانشمند، صاحب هنر.

فاضل در لغت نامه دهخدا

فاضل. [ ض ِ ] ( ع ص ) فزونی یابنده. ( از اقرب الموارد ). || به مجاز کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد، و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است. مقابل مفضول. دانشمند. صاحب فضل. مردداننده. ج ، فضلاء. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چون خویشتنت کند خرد باقی
فاضل نشود کسی جز از فاضل.

ناصرخسرو.

این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. ( تاریخ بیهقی ). بونصر بر شغل عارضی بود که فرمان یافت و مردی سخت فاضل و زیبا و ادیب و خردمند بود. ( تاریخ بیهقی ).
تا تو درعلم با عمل نرسی
عالمی ، فاضلی ، ولی نه کسی.

سنائی.

فضل درد سر است خاقانی
فاضل از دردسر نیاساید.

خاقانی.

جاهل آسوده فاضل اندر رنج
فضل مجهول و جهل معتبراست.

خاقانی.

در ملت محمد مرسل نداشت کس
فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک.

خاقانی.

کس نبیند بخیل ِ فاضل را
که نه در عیب گفتنش کوشد.

سعدی ( گلستان ).

|| زاید. فزونی. مازاد. ( یادداشت بخط مؤلف ) : آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانید و او را بازگشودند. ( ترجمه تاریخ قم ص 161 ). || هنری. هنرور. هنرمند. ( یادداشت بخط مؤلف ). || نیکو و پسندیده : اگر نیم نانی بخوردی فاضلتر از این بودی. ( گلستان ). || بااهمیت و ارجمند : جامع شیراز جائی فاضل است. ( فارسنامه ابن بلخی ص 133 ).
ترکیب ها:
فاضلانه . فاضل شدن. فاضل گردانیدن. فاضل گشتن. رجوع به این ترکیبات شود.

فاضل. [ ض ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 12 هزارگزی جنوب خاوری صالح آباد واقع است. جلگه ای گرمسیر و دارای 40 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

فاضل. [ ض ِ ] ( اِخ ) مردی است که داخل سوداگران ترکستان بود و بموجب نشان شیبانی ، خان ترخان شده محافظت آن دروازه مینمود.و در شرح فتح سمرقند در رمان محمدخان شیبانی نام اوآمده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 284 شود.

 اسم فاضل


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها