درباره کتاب انتقام
کتاب انتقام مجموعه یازده داستان است که همه به یک موضوع مربوط می شوند: “مرگ“.
یوکو اوگاوا که با کتاب قبلی اش یعنی خدمتکار و پروفسور غوغا کرد، مجموعه داستان انتقام را تقدیم جامعه کتاب خوانان نمود. انتقام درباره ترس های یوکو پیرامون مرگ است. انتقام کتابی دلهره آور و تا حدودی ترسناک و هیجان انگیز است. نکته جالب این کتاب مرتبط بودن داستان های آنست. به طوری که با اتمام یازدهمین داستان، مجبور به خواندن دوباره این مجموعه می شوید.
در کتاب انتقام یازده داستان تاریک وجود دارد که از یک داستان به داستان دیگر خواننده را هدایت می کند به نحوی که شاید بسیاری از خوانندگان این کتاب را کتابی ترسناک ببینند.
در کتاب انتقام شخصیت های داستان ها به صورت زنجیر وار باهم مرتبط هستند اما هر کدام به تنهایی یک داستان مجزا هستند.
مادری به مغازه شیرینی فروشی می رود تا برای تولد فرزندش که دوازده سال پیش مرده است٬ کیک توت فرنگی بخرد، دختری از همکلاسی اش می خواهد تا با او همراه شود و به دیدن پدر دختر بروند در حالی که همزمان مادر دختر روی تخت بیمارستان با سرطان دست و پنجه نرم می کند، زنی که قلبش بیرون از قفسه سینه اش رشد کرده است برای سفارش کیفی مخصوص برای قلبش به سراغ یک کیف دوز می رود و…
خلاصه کتاب انتقام
نویسنده ای مشتاق و امیدوار، به آپارتمانی جدید می آید و می فهمد که خانم صاحبخانه، شوهر خود را به قتل رسانده است. سال ها بعد، پسرخوانده ی نویسنده به مادرخوانده ی خود و داستان های عجیبی که او قبلا برایش تعریف می کرد، فکر می کند. در همین حال، معشوقه ی یک جراح او را تهدید می کند که اگر همسرش را ترک نکند، او را خواهد کشت. اما قبل از این که این زن بخواهد جنایتش را عملی کند، مرد جراح با زنی دیگر آشنا می شود؛ یک خواننده ی کاباره که قلبش در خارج از بدنش در تپش است. اما زمانی که جراح به این زن قول می دهد که مشکلش را حل خواهد کرد، حسادت مرد دیگری برانگیخته می شود که می خواهد قلب زن را در کیفی مخصص نگه دارد. قاتلان و سوگواران، مادرها و کودکان، عاشقان و انسان های بی گناه؛ سرنوشت این افراد در شبکه ای تاریک و زیبا در هم تنیده می شود؛ شبکه ای که فرار از آن غیرممکن است.
درباره نویسنده کتاب انتقام
یوکو اوگاوا، زاده ی ۳۰ مارچ ۱۹۶۲، نویسنده ی ژاپنی است.اوگاوا از سال ۱۹۸۸ تاکنون، بیش از چهل نوشته ی داستانی و غیرداستانی را به رشته ی تحریر در آورده است. او در سال ۲۰۰۶ کتاب «مقدمه ای بر ریاضیدانان زیبا» را به همراه ماساهیکو فوجیوارا که یک ریاضیدان است، نوشت که دیالوگی درباره ی زیبایی بی حد و حصر اعداد است. لطافت کارهای اوگاوا به دلیل این است که به نظر می آید کاراکترهای داستان های او در بیشتر اوقات نمی دانند کارهایی را که می کنند، چرا انجام می دهند. او کارهایش را با انباشتن اطلاعات جزئی انجام می دهد، تکنیکی که شاید در کارهای کوتاهش موفقیت آمیزتر بوده است. خواننده با توصیف حادی از آنچه قهرمان های داستان ها که عموما زن هم هستند، می بیند و حس می کند و بعضی اوقات خودآگاهی تعدیل شده ی آن ها که منعکس کننده ی فرهنگ ژاپن و خصوصا زن ها است، مواجه می شود.
درباره مترجم کتاب انتقام
کیهان بهمنی، مترجم، منتقد و استاد دانشگاه، متولد ۱۴ بهمن ۱۳۵۰ از جمله مترجمان توانا و پرکار کشور در حوزه ادبیات است. دقت و وسواس خاص بهمنی در انتخاب آثارش، نشان می دهد که او به دنبال ترجمه آثاری ارزشمند و مهم در حوزه ادبیات است. کیهان بهمنی با ترجمه آثاری از آن تایلر این نویسنده مشهور امریکایی را به خوانندگان فارسی زبان معرفی کرد. تدریس دروس رشته ترجمه و ادبیات انگلیسی دانشگاه و برگزاری نشست ها و جلسات نقد ادبی در کارنامه این مترجم با سابقه مشهود است.
برخی از آثاری وی عبارتند از:
نمایشنامه ستون پنجم اثر ارنست همینگوی
فرزند پنجم اثر دوریس لسینگ برنده جایزه نوبل ادبی سال ۲۰۰۷
زن دیوانه روی پل اثر سو تونگ
درباره آلبر کامو اثر ریچارد کمبر
درباره اومبرتو اکو اثر گری پی ردفورد
حفره ای تا آمریکا اثر آن تایلر
وقتی بزرگ بودیم اثر آن تایلر
مرگ مورگان اثر آن تایلر
پیانو اثر ژان اشنوز
قطار سه و ده دقیقه یوما اثر المور لئونارد
خدمتکار و پروفسور اثر یوکو اوگاوا
سیزیف اثر ورنا کست
پیرزنی که تمام قوانین را زیر پا گذاشت اثر کترینا انگلمن سوندبرگ
دختری که پادشاه سوئد را نجات داد اثر یوناس یوناسون
پیرزن دوباره شانس میآورد اثر کترینا انگلمن سوندبرگ
قسمتی از کتاب انتقام
پسرم بچه باهوشی بود. می توانست خودش کتاب قصه های موردعلاقه اش را از اول تا آخر بدون حتا یک اشتباه بخواند. برای هرکدام از شخصیت های داستان هم از صدای خاصی استفاده می کرد: خوکچه، شاهزاده، آدم آهنی و پیرمرد. چپ دست بود. پیشانی بلندی داشت و روی لاله یکی از گوش هایش خالی نقش بسته بود. موقعی که گرم درست کردن شام بودم، اغلب از من سؤال هایی می کرد که جوابشان را بلد نبودم. مثلا چه کسی حروف زبان چینی را اختراع کرده؟ چرا آدم ها بزرگ می شوند؟ هوا چیست؟ وقتی ما می میریم، کجا می رویم؟
بعد از رفتنش، کارم شد جمع کردنِ بریده روزنامه ها راجع به کودکانی که به مرگ فجیعی مرده بودند. هر روز می رفتم کتابخانه و از لابه لای روزنامه ها و مجلات، اخباری از این دست پیدا می کردم و ازشان کپی می گرفتم.
دختربچه یازده ساله ای که آزار و اذیت شده بود و بعد جسدش را در جنگلی دفن کرده بودند. پسر نُه ساله ای که آدم منحرفی او را دزدیده بود و بعدآ جسدش را با پاهای بسته داخل صندوقی چوبی پیدا کرده بودند. پسربچه ای که همراه دوستانش از طرف مدرسه برای بازدید از کارخانه ذوب آهن رفته بود و موقع عبور از راهرویی باریک پایش لیز خورده و داخل کوره مواد مذاب افتاده بود و بلافاصله ذوب شده بود. بلندبلند این خبرها را می خواندم و بعد مثل شعر آن ها را حفظ می کردم.
چطور زودتر متوجه نشده بودم؟ آرام از روی سه پایه بلند شدم و به پشت پیشخوان نگاه کردم. درِ پشت صندوق نیمه باز بود و از لای در می شد آشپزخانه پشت مغازه را دید. زن جوانی آن جا ایستاده بود که پشتش به من بود. آمدم صدایش کنم، اما جلوی خودم را گرفتم. داشت تلفنی با کسی حرف می زد و گریه می کرد.
صدایش را نمی شنیدم، اما تکانِ شانه هایش را می دیدم. کلاه سفیدش کمی از موهای پریشانش را پوشانده بود. پیش بندش به رغم چند لکه شکلات و چربی، همچنان تمیز و اتوکشیده بود. هیکل ظریفش مثل دختربچه ها بود.
دوباره برگشتم و روی سه پایه نشستم و به بیرون مغازه چشم دوختم. بادکنک فروش هنوز داشت برای بچه ها حیوانات بادکنکی درست می کرد. این جا و آن جا کبوترها دسته دسته روی زمین نشسته بودند و زنی که روی نیمکت نشسته بود، همچنان داشت بافتنی می بافت. گویی هیچ چیز تغییر نکرده بود. فقط به نظر می رسید سایه برج ساعت کمی کشیده تر و باریک تر شده بود.
داخل آشپزخانه هم مثل مغازه همه چیز مرتب و تمیز بود. ظروف، مخلوط کن ها، کیسه های شیرینی، الک ها و همه چیزهای دیگر را که لوازم کار مغازه بودند، مرتب سر جایشان چیده بودند. دستمال های خشک کن تمیز و خشک بودند و کوچک ترین لکه ای روی کف آشپزخانه دیده نمی شد و دختر جوان که وسط آشپزخانه ایستاده بود، انگار اندوهش کاملا مناسب حال و هوای آن آشپزخانه مرتب بود. هیچ صدایی یا حرفی از داخل آشپزخانه شنیده نمی شد. موهای دخترک همراه با هق هق اش به آرامی تکان می خوردند. سرش را پایین انداخته و به گاز تکیه کرده بود. دستمالی را در دست راستش می فشرد. چهره اش را نمی دیدم، اما از روی حالت چانه اش، از پریدگی رنگ گردنش و از فشار انگشتانش بر گوشی تلفن، می توانستم بفهمم چه رنجی می کشد.
این که چرا اشک می ریخت برایم مهم نبود. شاید هم گریه کردنش کاملا بی علت بود، یعنی خلوص گریه هایش چنین حسی را به من القا می کرد.
شناسنامه کتاب انتقام
- نویسنده: یوکو اوگاوا
- مترجم: کیهان بهمنی
- نشر: آموت
- تعداد صفحات: ۲۰۷ صفحه
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد