درباره جیمز جویس
جیمز آگوستین آلویسیوس جویس (۲ فوریه ۱۸۸۲ دوبلین – ۱۳ ژانویه ۱۹۴۱ زوریخ) نویسنده ایرلندی که گروهی رمان اولیس وی را بزرگ ترین رمان سده بیستم خوانده اند. (این کتاب که سومین اثر جیمز جویس است در سال ۱۹۲۲ در پاریس منتشر شد) تمام آثارش را نه به زبان مادری که به زبان انگلیسی می نوشت. اولین اثرش دوبلینی ها مجموعه داستان های کوتاهی است دربارهٔ دوبلین و مردمش که گاهی آن را داستانی بلند و با درون مایه ای یگانه تلقی می کنند. او همراه ویرجینیا وولف از اولین کسانی بودند که به شیوهٔ جریان سیال ذهن می نوشتند. وی به ۱۳ زبان آشنایی داشت و دست کم به ایتالیایی و فرانسه مسلط بود.
درباره کتاب اولیس
کتاب اولیس جویس (عصاره ی داستانی) ترکیب و ترجمه ای از سه کتاب «بلومزدی» اثر هری بلامایوز، «جیمز جویس» اثر ماتیو هاجارت و «حاشیه بر اولیس» از دن گیفورد است که منوچهر بدیعی، مترجم توانمند ایرانی، آن را به فارسی برگردانده است. رمان «اولیس» از جیمز جویس، نویسنده ی شهیر ایرلندی است که در 1162 صفحه نوشته شده و کتاب «عصاره ی داستانی اولیس جویس» خلاصه شده و روان شده ی این شاهکار حجیم است. به گفته ی منوچهر بدیعی داستان «اولیس» از اسطوره های یونانی، افسانه های ایرلندی، مناسک مسیحیت، داده های تاریخی و جغرافیایی، اشاره های ادبی و فلسفی، ترانه ها و اپراهای گوناگون و ابهام های بسیار سرشار است. در این اثر از هزار شخصیت که نمونه ای از حرفه ها و پیشه های گوناگون است، نام برده شده که بیش از پیش مطالعه ی این رمان را دشوار می کند. مترجم کتاب که گم شدن در دنیای این داستان پر از ابهام را طبیعی می داند، با تدوین آثار هری بلامایوز، ماتیو هاجارت و دن گیفورد که از استادان زبان انگلیسی اند، عصاره ی داستان اولیس را گردآوری کرده است. این عصاره کار مطالعه را بر خوانندگان فارسی زبان راحت کرده و می توانند از کلیت این داستان باخبر شوند. کل داستان «اولیس» در یک شبانه روز اتفاق می افتد و سه شخصیت دارد: لئوپلد بلوم، استفن ددالوس و همسر بلوم به نام مالی. داستان در یکی از روزهای دوبلین 1904 می گذرد. بلوم که از زمان مرگ پسرش رابطه اش با همسرش، مالی، به سردی گراییده، از رابطه ی پنهانی مالی با معشوقش باخبر است؛ اما سعی می کند فکرش را درگیر آن نکند. در خلال داستان ددالوس با بلوم برخورد کرده و او را به جمع دوستانه ی خود برای می خوارگی و عیش ونوش دعوت می کند. شب ددالوس یکی از دوستان خود را راضی می کند تا به فاحشه خانه ای بدنام بروند و بلوم نیز از پشت سر آن ها را تعقیب می کند تا مواظبشان باشد. ددالوس در فاحشه خانه در مستی فکر می کند که روح مادرش دارد او را می بیند.
کتاب اولیس اثر تهوع آوری نیست. اما چنان ترکیب پر پیچ و خمی از صور و معانی گوناگون می باشد که جویس لابد دریافتن عنوانی برای آن به شدت دچار سردرگمی شده است. جویس عنوان کتاب را با تظاهر به کشف ارتباط سست بین یک روز (16 ژوئن 1904) از زندگی لئوپولد بلوم در شهر دوبلین با سرگشتگی های اودیسۀ هومر، پیدا کرد: ترک کردن همسر، پنه لوپ (مولی بلوم)، و پسرش، تله ماکوس (استفن دادالوس، پسر تحت سرپرستی اخلاقی بلوم) جریان برخوردش با تروایی ها (ضد یهودهای دوبلین)، چشم چرانیش در پی الهۀ کالیپسو (چشم های ناآرام بلوم در پی دختران دوبلین) وقت گذرانیش با کنارخواران (قوی خیالی و تن آسان در اودیسه)، جدالش با ائولس (رب النوع باد) و غار بادها (دفتر روزنامه ای در دوبلین) شیفتگیش نسبت به نوسیکا (گرتی مدوول)… و بازگشت به سوی همسرش پس از درگیری های دشوار و از پا درآورنده در مبارزه و عشق. جویس در کشف شباهت های دیگری بین حماسۀ خود و حماسۀ هومر لذت کودکانه ای می برد؛ البته لزومی ندارد این شباهت ها را خیلی جدّی بگیریم.
نگاهی به کتاب اولیس نوشتۀ جیمز جویس
جویس با شرح رویدادهای یک روز از زندگی بلوم در 735 صفحه (چاپ سال 1926) و علاوه بر ثبت حوادث و حرف ها، با «گفتارهای درونی» یا اندیشه ها و احساسات به زبان نیامده شخصیت های اصلی داستان، بر مؤلف (یا مؤلفان) اویسه پیشی می گیرد. این نه تنها نخستین تجلی، بلکه تکان دهنده ترین نوع استفاده از تکنیک «جریان سیال ذهنی» بود. تولستوی این تکنیک را در کتاب طرح های سباستوپل (1855) برای تشریح اندیشه های پراکندۀ پراسکوخین در آستانۀ مرگ به کار گرفته بود. جویس می گفت که این تکنیک را از کتاب درختان غار قطع می شود _1886) نوشتۀ ادوارد دوژ اردن گرفته است. او به هیچ وجه خود را به «تداعی آزاد» فروید در برملا کردن رازهای ذهن و گذشتۀ بیماران مدیون نمی دانست و روانکاوی فرویدی را مردود می شمرد. جویس تلاش می کرد تا ذهن های «معمولی» را با اندیشه ها، احساسات و خاطره های گفتنی آن ها به گونه ای فارغ از منطق، دستور زبان یا کنترل های اخلاقی، توضیح دهد. بدین قرار او «واقعیت» را به دست آشفتگی های اندیشه سپرد؛ او به «رمان واقعیت گرایانه» آن قدرها لطمه نمی زد، زیرا دوربین خود را بر جهان درون به همان گونه متمرکز می کرد که بر دنیای دیدنی ها و شنیدنی های [بیرون]. نتیجۀ این کار، ژرفا و جان و توان جدیدی در تصویر کردن شخصیت ها بود. شخصیت های کتاب اولیس ترکیبی پیچیده و به ظاهر تخیلی اند، اما «قراین و شواهدی» که به دست می دهند، همانندی بسیاری از آنان را با دوبلینی های زمان جویس مشخص می کند. برخی از ایشان با اسامی مستعار لودهنده، چنان مشخص و روشن توصیف شده اند که کسانی مانند کاسگریو و گوگارتی از نام و آوازۀ جدید خود رنجیدند. هنگامی که کتاب منتشر شد، میان دوبلینی ها معمول شد که از یکدیگر بپرسند: «تو هم توی این کتاب هستی؟» یا «منم توی آن هستم؟» تقریباً همۀ شخصیت ها میهن پرستان ایرلندی بودند درگیر جنگی لفظی با انگلستان. به استثنای یک نفر، همه شان می خواره بودند و توش و توان خود را در میگساری تحلیل می بردند؛ تقریباً همه شان به ضد یهودی بودن خود می بالیدند. علت روزگار ناشاد قهرمان داستان همین بود.
بلوم تبلیغاتچی بخش آگهی های تجاری یک روزنامه است. او راحت طلب تر از آن است که در امور مالی توفیقی یابد، اما جویس چنین توصیفش می کند: «دارندۀ مقدار نسبتاً کمی سهام»، سرمایه گذار مورد اعتمادی در سهام قرضۀ دولتی. او «حلیم ترین و مهربان ترین آدم ها» است؛ به گربه اش به پرندگان دریایی و به یک سگ غذا می دهد؛ خیرات می کند، به عیادت بیماران می رود، در مراسم کفن و دفن مردگان شرکت می جوید، به مرد نابینایی در عبور از خیابان کمک می کند و از دادالوس مست و نیمه هشیار پرستاری می کند. «متأثر و اندوهگین می شود… وقتی جیغ ترسناک زنان را به هنگام زایمان می شنود، احساس ترحم می کند.» دوستان ایرلندی خود را به دلیل ملی گرایی و تعصب مذهبی خشکشان سرزنش می کند؛ گوشه و کنایه های ضد یهودی آنان را با این تذکر محجوبانه که مسیح هم یهودی بود، پاسخ می گوید و آنان به او میخوارگی می آموزند.
تنها یک دوبلینی دوست همیشگی اوست: استفن دادالوس، شاعری جوان و ملحد که از کتاب چهرۀ هنرمند…وارد کتاب اولیس می شود. استفن هنوز هم از یادآوری مادرش که با امتناع از پذیرفتن حتی یک روز شرکت کردن در مراسم کاتولیکی او را آزرده بود، در عذاب است. او جنبه های طغیان آمیز، بی خدایی، می گساری و جهان دوستی جویس را ارائه می دهد. با بحث و جدل های عالمانه، دوبلینی ها را خسته می کند و هنگامی که پاسخی برای پرسش هایش دربارۀ مرد و زن و خدا نمی یابد به دامن می خوارگی و شهوترانی می غلتد. بلوم که با جهانی بدون پاسخ کنار آمده، با حالتی تقریباً پدرانه از استفن مواظبت می کند، او را به دلیل «زندگی هرزه اش با ولگردان و نابود کردن نیکی هایش با هرزه ها» سرزنش می کند. لئوپولد و استفن در «شهر شب» یا کوچه پسکوچه های فاحشه خانه های دوبلین، رویدادهای اصلی کتاب را شکل می دهند.
این جریان ها تا پایان بخش «سیرسی» ادامه می یابد: 163 صفحه خیال پردازی های متلاطم و آشفته ای که از ادرار، استمناء، مازوخیسم، سادیسم، جماع و خودکشی تشکیل شده است. اینجا طرح مسائل شنیع در زبان جویس کاملا بی چفت و بست است. بلوم در گذشته هایش_پدرش، عشق هایش، مردم و رنج غوطه می خورد و از دیدن فاحشه های خندان و شاد، به شدت رنج می برد. استفن با مأموران اجرای قانون وارد جدل و بحث می شود، آن ها می خواهند دستگیرش کنند که لئوپولد نجاتش می دهد، به او غذا می دهد و بعد او را به خانۀ خود می برد؛ دعوتش می کند شب را در آنجا بگذراند. استفن نمی پذیرد و می رود، اما پیش از رفتن، خانم بلوم از چهرۀ زیبا و شاعرانه اش تأثیری تحریک آمیز می گیرد. لئوپولد خسته و کوفته، با لباس و بی آنکه خود را بشوید روی تختخواب، کنار همسرش می افتد و ادویسۀ خود را، با خوابی عمیق به پایان می رساند.
اکنون نوبت مولی بلوم است که در کنار جفت خفتۀ خود، بیدار بماند و بخش «پنه لوپ» را _که کتاب با آن به پایان می رسد_ آغاز کند، این شگفت انگیزترین و بی سایقه ترین فصل در ادبیات قرن بیستم و شاید تمام اعصار است. مولی طی چهل و یک صفحه، بی آنکه با نقطه ای وقفه ایجاد کند، ذهنیت خویش را در سکوت، با «گفتگوی درونی» که تنها جویس آن را می شنود و می فهمد و بهتر است دختران باکره آن را نخوانند، بیرون می ریزد. این گفتار قبیح، اما باشکوه و معرکه است. تی.اس.الیوت که جانش با پیورینتنیسم انگلستان کهن و نو درهم آمیخته بود، می پرسد: «پس از رسیدن به درونمایۀ فوق العاده حیرت انگیز فصل آخر، دیگر چگونه می توان نوشت؟» مولی به خواستۀ آفریننده اش، موجودی بود که قرار بود مظهر کسی باشد که «کاملاً عاقل است و کاملاً فاقد اخلاق و کاملاً آماده آبستنی و غیرقابل اعتماد و جذاب و سرکش و حدود و عاقبت اندیش و بی تفاوت.» یا به طور ساده، زن معمولی طبقۀ متوسط اروپایی را ارائه کند. او به گفتۀ بلوم بیست و پنج عاشق داشته است که برخی از آنان را با شیفتگی به یاد می آورد، اما پس از ازدواج فقط دو نفر از آن ها را نگه داشته است؛ و بهانه اش برای این کار آن است که شوهرش گرمای خیلی کمی به مزاج ایرلندی او می بخشد. او خود را به بلیزز بایلان تسلیم می کند، و پس از کامیابی، به لحاظ روحی به سوی شوهرش می آید و در عوض نظربازی های بلوم را می بخشد و به محسناتش تکیه می کند و اندیشه های خود را_ و نیز کتاب_ را با یادآوری این صحنۀ عاطفی به پایان می رساند که چگونه در گذشته در جبل الطارق، شوهرش به او پیشنهاد ازدواج داده بود:
وقتی گل سرخ رو به موهام زدم همون جور که دخترای آندلسی می زدن یا شایدم باس قرمزش رو می زدم آره و اون چه جوری منو زیر اون دیوار مغربی ماچ کرد و من فکر کردم که خب اونم مث اونای دیگه س و بعد با چشمام ازش خواستم که بازم ازم بخواد آره و بعدش ازم خواست که اگه بازم می خوام آره بگم آره… و اولش دستامو دورش حلقه کردم و اونو کشیدم رو خودم تا بتونه سینه هامو همۀ عطرشو حس کنه، آره و قلبش مث دیوونه ها می زد و آره، گفتم آره، میگم آره. جویس در اولیس، تقریباً تمام پس مانده های تاریخ، ادبیات، بی عفتی و آیین های مقدسی را که به مخیلۀ بی رحمش خطور می کرد، بیرون ریخته است.
خلاصه کتاب اولیس
استیون ددالوس در حال گذراندن ساعات اولیهٔ صبح 16 ژوئن 1904 است و از دوست مسخره کننده اش، باک مالیگان و هینز، آشنای انگلیسی باک دوری می جوید. وقتی استیون می خواهد سر کار برود، باک به او می گوید که کلید خانه را با خود نبرد و آن ها را در ساعت 12:30 در میخانه ببیند. استیون از باک می رنجد. حدود ساعت 10 صبح، استیون در کلاس درسش در مدرسهٔ پسرانهٔ گرت دیزی دارد تاریخ درس می دهد. بعد از کلاس، استیون با دیزی ملاقات می کند تا حقوقش را بگیرد. دیزیِ کوته فکر و متعصب، راجع به زندگی برای استیون موعظه می کند. استیون قبول می کند که نوشتهٔ دیزی دربارهٔ بیماری احشام را به آشنایانش در روزنامه بدهد. استیون بقیهٔ صبحش را به تنها قدم زدن در ساحل سندی مونت می گذراند و منتقدانه به خودِ جوان ترش و به ادراک و الهام فکر می کند. او در ذهنش شعری می گوید و آن را روی تکه کاغذی که از نوشتهٔ دیزی پاره کرده است می نویسد. در ساعت 8 صبح همان روز، لئوپلد بلوم مشغول درست کردن صبحانه است و نامه و صبحانهٔ زنش را برای او به رختخواب می برد. یکی از نامه های زنش از طرف مدیر تور کنسرتِ مالی، بلیزس بویلان است (بلوم به این مظنون است که او عاشق زنش نیز هست) – بویلان ساعت 4 بعدازظهر امروز قرار ملاقات دارد. بلوم به طبقهٔ پایین می رود و نامهٔ دخترش میلی را می خواند و سپس از خانه خارج می شود. در ساعت 10 صبح، بلوم نامه ای عاشقانه از ادارهٔ پست دریافت می کند – او با زنی به نام مارتا کلیفورد تحت نام مستعار هنری فلاور نامه نگاری می کند. او نامه را می خواند، مختصری در کلیسایی می ماند و سپس لوسیونِ مالی را به داروخانه چی سفارش می دهد. او با بانتام لاینز برخورد می کند که اشتباهاً فکر می کند بلوم دارد به او راجع به اسب ثرواوی در مسابقهٔ بعدازظهر گلدکاپ راهنمایی می کند. حوالی ساعت 11 صبح، بلوم همراه با سایمون ددالوس (پدر استیون)، مارتین کانینگهام و جک پاور به مراسم خاکسپاری پدی دیگنام می رود. مردها با بلوم مثل یک غریبه برخورد می کنند. در مراسم خاکسپاری، بلوم به مرگ پسرش و پدرش فکر می کند. ظهر، بلوم را در دفتر روزنامهٔ فریمن می بینیم که دارد دربارهٔ یک آگهی برای کیزِ مشروب فروش مذاکره می کند. چندین مردِ علاف من جمله مایلس کرافوردِ ویراستار، در دفتر می چرخند و بحث های سیاسی می کنند. بلوم برای حتمی کردن آگهی خارج می شود. استیون با نامهٔ دیزی وارد دفتر روزنامه می شود. استیون و بقیهٔ مردها هم زمان با بازگشت بلوم دارند به سمت میخانه می روند. مذاکرات آگهی بلوم توسط کرافورد که دارد بیرون می رود، رد می شود. در ساعت 1 بعدازظهر، بلوم با جوسی برین، عشق قدیمی اش برخورد می کند و راجع به مینا پیورفوی که در زایشگاه بستری است، صحبت می کنند. بلوم وارد رستوران برتون می شود ولی تصمیم می گیرد به سمت دیوی برن برود تا نهاری سبک بخورد. بلوم به یاد بعدازظهری عاشقانه با مالی در هاوث می افتد. بلوم خارج شده و دارد به سمت کتابخانهٔ ملی می رود که بویلان را در خیابان می بیند و به داخل موزهٔ ملی پناه می برد. در ساعت 2 بعدازظهر، استیون دارد «تئوری هملت» خود را به طور غیررسمی برای اِی. ای شاعر و جان اگلینتون، بست و لیستر کتابدار توضیح می دهد. اِی. ای، تئوری استیون را سبک می شمارد و خارج می شود. باک وارد می شود و با تمسخر، استیون را به خاطر قال گذاشتن او و هینز در میخانه سرزنش می کند. در راه خروجی، باک و استیون از کنار بلوم می گذرند که آمده تا رونوشتی از آگهی کیز بردارد. در ساعت 4 بعدازظهر، سایمون ددالوس، بن دالرد، لنه هان و بلیزس بویلان در نوشگاه هتل اورموند گرد هم می آیند. بلوم متوجه ماشین بویلان در بیرون هتل می شود و تصمیم می گیرد او را زیر نظر بگیرد. بویلان خیلی زود برای قرارش با مالی خارج می شود و بلوم با عصبانیت در رستوران اورموند می نشیند – او موقتاً با آوازخوانی ددالوس و دالرد آرام می شود. بلوم جواب نامهٔ مارتا را می نویسد و می رود که نامه را پست کند. در ساعت 5 بعدازظهر، بلوم به میخانهٔ بارنی کیرنان می رود تا با مارتین کانینگهام دربارهٔ مسائل مالی خانوادهٔ دیگنام صحبت کند، ولی کانینگهام هنوز نرسیده است. شهروند، یک میهن پرست خشونت گرای ایرلندی، سیاه مست می شود و به یهودی بودنِ بلوم می تازد. بلوم جلوی شهروند می ایستد و از صلح و عشق دربرابر خشونت بیگانه هراسانه دفاع می کند. بلوم و شهروند، قبل از اینکه کالسکهٔ کانینگهام، بلوم را از صحنه دور کند، با هم در خیابان مشاجره می کنند. حوالی غروب آفتاب، بلوم بعد از رفتن به خانهٔ خانم دیگنام، در ساحل سندی مونت استراحت می کند. زنی جوان که گرتی مک داول نام دارد متوجه می شود که بلوم دارد از ساحل به او نگاه می کند. گرتی عمداً پایش را بیشتر و بیشتر نشان بلوم می دهد در حالیکه بلوم دارد یواشکی استمناء می کند. گرتی می رود و بلوم چرت می زند. ساعت 10 شب، بلوم به زایشگاه می رود تا به مینا پیورفوی سر بزند. استیون و چند نفر از دوستانش که دانشجوی پزشکی اند نیز در بیمارستان هستند و مشغول نوشیدن و وراجی با صدای بلند راجع به مسائل مرتبط با تولد هستند. بلوم قبول می کند که به آن ها ملحق شود، هر چند که درنهان به خاطر تقلای خانم پیورفوی در طبقهٔ بالا، با عیاشی آن ها مخالف است. باک از راه می رسد و مردها به میخانهٔ بورک می روند. موقع تعطیل شدن میخانه، استیون، دوستش لینچ را راضی می کند که به فاحشه خانه بروند و بلوم آن ها را تعقیب می کند تا مراقبشان باشد. بلوم بالاخره، استیون و لینچ را در فاحشه خانهٔ بلا کوهن می یابد. استیون مست است و فکر می کند که دارد روح مادرش را می بیند – مملو از خشم و دیوانگی، چراغی را با چوبدستی اش خرد می کند. بلوم دنبال استیون می رود و او را در بحث با یک سرباز انگلیسی که استیون را کتک می زند، می یابد. بلوم، استیون را به هوش می آورد و او را به استراحتگاه رانندگان تاکسی می برد تا قهوه ای بخورد و سر حال بیاید. بلوم، استیون را به خانه اش دعوت می کند. بعد از نیمه شب، استیون و بلوم به خانهٔ بلوم می روند. آن ها کاکائوی داغ می خورند و دربارهٔ گذشته شان صحبت می کنند. بلوم از استیون می خواهد که شب را بماند. استیون مودبانه تقاضای او را رد می کند. بلوم او را بدرقه می کند و به داخل برمی گردد تا شواهد حضور بویلان را پیدا کند. بلوم هنوز حالش خوب است و به رختخواب می رود، و داستان روزش را برای مالی تعریف کرده و از او می خواهد صبحانه اش را به رختخواب بیاورد. بعد از اینکه بلوم خوابش می برد، مالی بیدار می ماند و از تقاضای بلوم برای آوردن صبحانه به رختخواب در تعجب است.
شناسنامه کتاب اولیس
- نویسنده: جیمز جویس
- مترجم: منوچهر بدیعی
- زبان: فارسی
- ناشر چاپی: نشر نیلوفر
- تعداد صفحات: 334
- موضوع کتاب:کتاب های داستان و رمان خارجی
- نسخه الکترونیکی:دارد
- نسخه صوتی : ندارد
امیدوارم از محتوای معرفی کتاب نهایت لذت را برده باشید و برای کسانی که کتاب دوست هستند، میتوانید ارسال نمایید. همچنین برای مشاهده ی مطالب پر محتوای دیگر میتوانید به بخش فرهنگ و هنر ساعدنیوز مراجعه نمایید. از همراهی شما بسیار سپاسگزارم .
2 سال پیش