معرفی کتاب سیزده معما اثر آگاتا کریستی

  سه شنبه، 27 مهر 1400   زمان مطالعه 7 دقیقه
معرفی کتاب سیزده معما اثر آگاتا کریستی
این کتاب که از مجموعه داستان‌های خانم مارپل می‌باشد در ژوئن ۱۹۳۲ در بریتانیا توسط انتشارات کولینز کرایم کلوب و در سال ۱۹۳۳ توسط انتشارات داد، مید اند کمپانی در آمریکا به چاپ رسیده‌است.

درباره کتاب سیزده معما

کتاب «سیزده معما» The Thirteen Problems نوشته ی «آگاتا کریستی» در سال 1977 منتشر شد. قسمت اول این کتاب بانام کلوپ سه شنبه شب ها با حضور شش نفر در خانه ی خانم مارپل آغاز می شود. خانم مارپل Miss Marple یکی از مهم ترین شخصیت های تخیلی «آگاتا کریستی» نویسنده ی برجسته ی انگلیسی است که در دهکده ای کوچک زندگی می کند. او در ابتدای کتاب «سیزده معما» میزبان شش نفر از دوستان و آشنایان است، ریموند وست برادرزاده ی خانم مارپل، جویس لمپریر هنرمند زیبا با چشمان عسلی، سر هنری کلیترینگ متشخص، دکتر پندر، کشیش میان سال و وکیل کوچک اندام که افراد را با عینکش زیر نظر دارد. آن ها درباره ی وقوع جرم و جنایت و اتفاقات عجیب وغریب داخل دهکده صحبت می کنند و هر یک نظری متفاوت دارند. آن ها تصمیم می گیرند هر سه شنبه کلوپی تشکیل بدهند و هر دفعه یک نفر معمایی خاص و جالب طرح کند. تشکیل این کلوپ و ارائه ی معماهای مرموز و رازآلود محتوای کتاب «سیزده معما» نوشته ی «آگاتا کریستی» را شکل می دهد.

کتاب «سیزده معما» از مجموعه داستان های خانم مارپل نوشته ی «آگاتا کریستی» است. این اثر تحت عنوان کتاب های کارآگاه از سوی انتشارات هرمس در ایران راهی بازار شده است. سایر داستان های این کتاب عبارت اند از:

  • محراب استارته
  • شمشه ای طلا
  • پیاده رو خونین
  • انگیزه در برابر فرصت
  • اثرانگشت سنت پیتر
  • شمعدانی آبی
  • نديمه
  • چهار مظنون
  • تراژدی کریسمس
  • گیاه مرگ
  • ماجرای ویلا
  • علت مرگ: غرق شدگی

خلاصه کتاب سیزده معما

خانم مارپل لباس سیاه زردوزی شده ای به تن داشت که در قسمت کمر تنگ می شد و توری چین داری جلو بالاتنه آن را زینت می داد. دستکشهای توری سیاه بدون انگشت به دست داشت و کلاه توری مشکی روی انبوه موهای سفید جمع شده در بالای سرش خودنمایی می کرد. خانم مارپل بافتنی می بافت، چیزی سفید و نرم و کرکی. با چشمان آبی روشن و مهربانش برادرزاده اش و مهمانان او را با رضایت خاطر می نگریست. این نگاه اول متوجه خود ریموند وست شد. جوانی خوش مشرب و آگاه از این خصیصه خود؛ و بعد خانم جویس لمپریر(۳) هنرمند، با موهای کوتاه سیاه و چشمان عسلی سبز؛ سپس مرد آراسته و متشخصی به نام سر هنری کلیترینگ(۴). دو نفر دیگر هم در اتاق بودند: دکتر پندر(۵)، کشیش میانسال ناحیه، و آقای پتریک(۶)، وکیلی کوچک اندام و چروکیده با عینکی که از بالای آن به دیگران نگاه می کرد، نه از پشتش. خانم مارپل لحظه ای کوتاه توجهش را معطوف همه آنها کرد و بعد با تبسمی دوباره به بافتنی اش پرداخت. آقای پتریک، طبق عادت، قبل از شروع صحبت سرفه کوتاه و خشکی کرد و گفت: چه می گویی ریموند؟ معماهای حل نشده؟ ها! خب مقصودت چیست؟ جویس لمپریر گفت: هیچی! ریموند فقط از طنین این کلمات خوشش می آید و از شنیدن صدای خودش موقع تکرار آنها! ریموند نگاه سرزنش باری به او کرد. جویس در جواب، سرش را عقب برد، خندید و گفت: آدم حقه بازی است؛ مگرنه خانم مارپل؟ مطمئنم شما هم این را می دانید.

درباره نویسنده کتاب سیزده معما

آگاتا کریستی، زاده ی ۱۵ سپتامبر ۱۸۹۰ و درگذشته ی ۱۲ ژانویه ۱۹۷۶، نویسنده ی انگلیسی داستان های جنایی و ادبیات کارآگاهی بود.آگاتا کریستی با نام اصلی آگاتا مری کلاریسا میلر در شهر تورکی در ناحیه ی دوون انگلستان به دنیا آمد. پدر آمریکایی اش فردریک میلر نام داشت. مادرش کلارا بومر انگلیسی و از خانواده ای اشرافی بود. آگاتا به دلیل آمریکایی بودن پدر می توانست تبعه ی ایالات متحده نیز باشد، ولی هرگز از آن کشور تقاضای تابعیت نکرد. آگاتا دارای یک خواهر و یک برادر بود که هر دوی آن ها از وی بزرگ تر بودند.آگاتا در زمان جنگ جهانی اول در بیمارستان و سپس در داروخانه کار می کرد؛ شغلی که تأثیر زیادی بر نوشته های او داشته است: بسیاری از قتل هایی که در کتاب هایش رخ می دهند از طریق خوراندن سم به مقتولان صورت می گیرند.در هشتم دسامبر ۱۹۲۶ وقتی در سانینگ دیل واقع در برکشر زندگی می کرد به مدت ده روز ناپدید گردید و روزنامه ها در این مورد جاروجنجال فراوانی به پا کردند. اتومبیل او در یک گودال گچ پیدا شد و خود او را نیز نهایتا در هتلی واقع در هروگیت یافتند. آگاتا اتاق هتل را با نام خانمی که اخیرا شوهرش اعتراف کرده بود با وی رابطه عاشقانه دارد، کرایه کرده بود و در توضیح این ماجرا ادعا کرده بود که در اثر ضربه ی روحی ناشی از مرگ مادر و خیانت شوهر دچار فراموشی شده بوده است. آگاتا در سال ۱۹۳۰ با باستان شناسی به نام سر ماکس مالووان که ۱۴ سال از او جوان تر بود، ازدواج کرد و با او به سفرهای فراوانی رفت. رد پای این سفرها و شهرها و کشورهایی که او از آن ها دیدن می کرد را می توان در بیشتر داستان هایش که وقایع آن ها در کشورهای شرقی (خاورمیانه) رخ می دهند، دید. ازدواج او با مالووان در ابتدا ازدواجی موفق و شاد بود. این ازدواج توانست با وجود ماجراجویی های عشقی خارج از ازدواج مالووان، مدتی نسبتا طولانی دوام بیاورد.

آگاتا کریستی

درباره مترجم کتاب سیزده معما

مهوش عزیزی مترجم متولد ۱۳۳۱ است.
ترجمه ها:

  • سرزمین خیالی من/ایزابل آلنده
  • پیله ور، خیاط، سرباز، جاسوس/جان لوکاره
  • جنایت در کریسمس/آگاتا کریستی
  • سیزده معما/آگاتا کریستی

قسمتی از کتاب سیزده معما

خانم هلیر گفت:

- وای، چه وحشتناک!

- سؤال این بود که آیا آن پامچال آبی همیشه آنجا بوده یا نه. جرج و پرستار گفتند که بوده، اما خانم پریچارد به هیچ وجه حاضر به قبول این حرف نبود. او تا آن روز صبح اصلاً متوجه پامچال آبی روی کاغذ دیواری نشده بود. شب قبل هم ماه کامل بود. خانم پریچارد خیلی عصبی شده بود.

خانم بنتری گفت:

- من جرج پریچارد را همان روز دیدم و او جریان را برایم تعریف کرد. من به دیدن خانم پریچارد رفتم و حداکثر سعی خود را کردم تا جریان را کلاً به شوخی برگزار کنم، اما موفق نشدم. با نگرانی از آنجا خارج شدم و به یاد دارم جین اینستو را دیدم و قضیه را برای او تعریف کردم. جین دختر عجیبی است. او گفت: «پس خانم پریچارد واقعاً از این قضیه ترسیده؟» من به او گفتم کاملاً امکان داشت این زن از ترس بمیرد، چون به نحوی غیرعادی خرافاتی بود. یادم می آید که حرف بعدی جین واقعاً باعث تعجب من شد. او گفت: «خب، شاید هم این طور بهتر باشد، مگر نه؟» جین این حرف را چنان با خونسردی زد که من واقعاً... واقعاً شوکه شدم. البته می دانم این روزها رسم است همه رک و صریح صحبت کنند، ولی من هیچ وقت به این رسم عادت نکرده ام. جین لبخند عجیبی زد و گفت:«تو از این حرف من خوشت نمی آید، ولی حقیقت دارد. زنده ماندن خانم پریچارد چه فایده ای به حالش دارد؟ هیچی. برای جرج پریچارد هم که این زندگی یک جهنم واقعی است. مردن همسرش از ترس، بهترین اتفاقی است که می تواند برای جرج بیفتد.» من جواب دادم: «جرج همیشه با او خیلی مهربان است.» و او گفت: «بله، به جرج بیچاره باید جایزه داد. او مرد بسیار جذابی است. پرستار قبلی که این طور فکر می کرد. اسمش چی بود؟... آن پرستاری که صورت قشنگی داشت... کارسترز. باعث دعوای بین پرستار و خانم پریچارد همین بود...» خب، من از این حرف خوشم نیامد. البته آدم گاهی فکر می کرد که...

در اینجا، خانم بنتری سکوت معنی داری کرد.

خانم مارپل با ملایمت گفت: بله عزیزم، آدم همیشه فکر می کند. خانم اينستو خوش قیافه است؟ حدس می زنم اهل بازی گلف باشد.

بله، او ورزشکار خوبی است، خوش قیافه هم هست. جذاب، موبور با پوستی سفید و چشمان آبی جدی. ما همیشه فکر می کردیم که او و جرج پریچارد... یعنی اگر اوضاع طور دیگری پیش رفته بود... آن ها خیلی به هم می آیند.

خانم مارپل پرسید: و این دو با هم دوست بودند؟

بله، دوستان خیلی صمیمی.

کلنل بنتری با لحنی شکوه آمیز گفت:

- دالی، می شود به من اجازه بدهی بقیه داستانم را تعریف کنم؟

شناسنامه کتاب سیزده معما


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها