درباره کتاب
فریبا کلهر پس از خلق آثار زیادی در زمینه ادبیات کودک و نوجوان و بعد از نوشتن چند رمان در حوزه بزرگسال با رمان «عاشقانه» توانسته دیگر بار نظر مخاطبان به ویژه مخاطبان عام را تا حد زیادی به خود جلب کند. «عاشقانه» رمانی با زبانی روان و لحنی محاوره ای، روایت سرراست از ماجرایی عاشقانه را در کوچه پس کوچه های «گیشا» -مکان اغلب داستان های کلهر- بازگو می کند. نویسنده در این اثر گاه در پی تکرار فرمول های موفق آثار گذشته است و گاه قدم از آن ها فراتر می نهد و در این میان فراز و نشیب هایی را طی می کند که زمانی خواننده را به سلامت از ورطه ملالت می رهاند و اوقاتی در پیچ وخم های متن خود سرگردان می گذارد. کلهر در «عاشقانه» نشان داده است به آن میزان که مثلا در رمان «شوهر عزیز من» در روایت اول شخص با راوی زن توفیق دارد در درک مکانیزم ذهن مردانه موفق نیست؛ راوی مرد «عاشقانه» ذهنی زنانه دارد، در پی جزئیات است و نگاهی آن قدر ریزبینانه به اطراف و اشخاص می اندازد که واقع نمایی را دچار خلل می کند؛ هر چند نویسنده با زیرکی به این خصیصه شخصی راوی اشاره می کند و این گونه به دنبال پوشاندن این نقیصه در داستان گویی خود است. در این رمان سه زن در زندگی مرد داستان حضور دارند و هر کدام از این زن ها چهره ای از شخصیت زن را در زندگی مرد نمایندگی می کنند؛ یکی چهره مادر، دیگری چهره همسر و یکی دیگر در نقش عشق مرد هستند...
خلاصه داستان
این رمان یک فصل از همه عاشقانه هایی است که اتفاق می افتند اما اتفاقی نیستند. عاشقانه ای که از همان اولش می دانی یک نیمه اش تا ابد باید به دنبال نیمه دیگرش بگردد و انتظار بکشد. نیمه پنهان از قضا همان نیمه خاموشی است که اینجا روایت می شود و خودش را توی سکوت جا می گذارد. رونده اما حرف می زند. همه چیز را تعریف می کند و با این تعریف خودش را مرور می کند. فرصتی به آنی و نفسی که می گویند دم مرگ هست و برای همه کافی است.
این رمان قصه ی مردی است عاشق که به طور همزمان گرفتار کابوسی شده که سه زن برایش ساخته اند؛ همسر سابقش و دختری که او را می خواهد و دختری که تحسین، عاشقش شده.
نویسنده ای برابر فرشته مرگ قصه اش را می گوید تا شهرزادی باشد که مهلت می جوید. اما مگر نه اینکه بارها و بارها تاکید می کند که تو آگاهی و همه چیز را می دانی و چیزی به ساحت تو ناپیدا نیست؟!
درباره نویسنده
فریبا کلهر فعالیت خود را از دهه شصت و با حضور در مجله های رشد، در حیطه ادبیات داستانی کودک و نوجوان آغاز کرده و تألیفات زیادی نیز در این حیطه از خود برجای گذاشته است. او حدود سیزده سال، از بدو تأسیس سروش کودکان تا حدود سال۱۳۸۳ سمت سردبیری ماهنامه سروش کودکان را برعهده داشت و با ویژه نامه کودکان روزنامه همشهری که آفتابگردان نامیده می شد به مدت شش ماه و به عنوان دبیر سرویس شهری همکاری می کرد.
قسمتی از کتاب
حالا که اتاقم را باحجم بی انتهات پر کرده ای بگو ببینم از خال بانو خبر داری؟ می تونی کمکم کنی که برای خال بانو اس ام اسی بفرستم؟ خال بانو رو که می شناسی؟ باید بشناسیش. یعنی این طور که ما گفته ان تو همه رو می شناسی و از زیر و روی زندگی ما خبر داری…
همانجا بود که برای اولین بار تو را دیدم. تو با این همه پا و بال و با بدنی پوشیده از چشم، ایستاده بودی و به خونی نگاه می کردی که از کنار شقیقه ام شره کرده بود روی سنگ ها. انگشت اشاره ام را هم دیدی که دراز شده بود به طرف هاله های مقدس خال بانو. ندیدی؟ همان جا بود که فهمیدم این همه راه از گیشا آمده ام، پنج کیلومتر مانده به دلیجان پیچیده ام توی جاده ای که قدیم ها خاکی بوده و بیست و هفت کیلومتر دیگر هم رانندگی کرده ام و به جاسب و واران رسیده ام تا تورا ببینم که منتظرم هستی و با سنگ ها یک قل دو قل بازی می کنی تا من بیایم. تا با انگشتی که به طور ابدی به خال بانو اشاره می کند، در زادگاهم بمیرم.
گفتم: دوست داری بیایی بریم جاسب. می خوای دره ی پنجاه کیلومتری جاسبو پای پیاده گز کنیم و من هفت روستای جاسبو بهت معرفی کنم؟ می خوای با شوق و ذوق یه جاسبی بهت بگم که روح من با رود ازنا گره خورده. می خوای کنار چشمه دو شاخ کباب باد بزنیم؟ می خوای بریم زیارت اسحاق مریم که از بیست تا شهر و آبادی میان برای حاجت گرفتن. می خوای توی دل کوهی که به شاهزاده مقصود پناه داده دو رکعت نماز عشق بخونیم و قسم وفاداری بخوریم؟
شناسنامه کتاب
نویسنده: فریبا کلهر
ناشر: آموت
تعداد صفحات: 236