درباره کتاب بازگشت پنهانی به شیلی
«بازگشت پنهانی به شیلی» درباره میگل لیتین، یکی از برجسته ترین فیلمسازان امریکای لاتین است که در دوران حکومت نظامی به شیلی بازگشت. او در تصمیم شجاعانه با قیافه ای مبدل وارد شیلی شد تا زندگی مردم تحت سلطه دیکتاتوری پینوشه را به تصویر بکشد و آزادی خواهان ملت را به جهام معرفی کند. کسانی که با وجود سرکوب و دستگاه مخوف امنیتی پلیس به رسالت مبارزاتی خود در راه تغییر وضع موجود ادامه می دادند. گابریل گارسیا مارکز چنان تحت تاثیر این سفر میگل لیتین قرار گرفته بود که تصمیم گرفت تجربیات این سفر را کتابی کند و نکته جالب این که پس از انتشار کتاب در فوریه ۱۹۸۷، دولت اذعان کرد هزاران نسخه از آن را مصادره کرده و در شهر «والپارایزو» سوزانده است. این اثر مارکز نیز مانند «گزارش یک آدم ربایی» ردپایی از رئالیسم جادویی دارد. مارکز در «بازگشت پنهانی به شیلی» در قامت یک خبرنگار خیالی کوشیده است تا از جنایتی سیستماتیک پرده بردارد. جنایتی که تمام رسانه های وقت در برابر آن سکوت کردند.
خلاصه کتاب بازگشت پنهانی به شیلی
کتاب پیش رو دربردارنده ی تجربه های حاصل از بازگشت دوباره ی کارگردان و فیلم نامه نویس مشهور اهل شیلی به زادگاهش در دوران حکومت ظالمانه و جنایتکارانه ی ژنرال پینوشه است. تجربیاتی که در قالب داستان گردآوری شده اند و زندگی و تلاش ملتی آزادی خواه را به تصویر می کشند.
درباره نویسنده کتاب بازگشت پنهانی به شیلی
گابریل خوزه گارسیا مارکز، زاده ی ۶ مارس ۱۹۲۷ در دهکده ی آرکاتاکا درمنطقه ی سانتامارا در کلمبیا - درگذشته ی ۱۷ آوریل ۲۰۱۴، رمان نویس، نویسنده، روزنامه نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود. او بین مردم کشورهای آمریکای لاتین با نام گابو یا گابیتو (برای تحبیب) مشهور بود و پس از درگیری با رییس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می کرد. مارکز برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال ۱۹۸۲ را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان صد سال تنهایی چاپ ۱۹۶۷ می شناسند که یکی از پرفروش ترین کتاب های جهان است.مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادویی بود، اگرچه تمام آثارش را نمی توان در این سبک طبقه بندی کرد. پزشکان در سال ۲۰۱۲ اعلام کردند که مارکز به بیماری آلزایمر مبتلا شده است.او برای نوشتن کتاب خاطرات روسپیان غمگین من، چاپ ۲۰۰۴، حدود ده سال وقت صرف کرد. در ژانویه ی ۲۰۰۶ اعلام کرد که دیگر تمایل به نوشتن را از دست داده است. میراث او، مجموعه ی بزرگی از کتاب های داستانی و غیرداستانی است که با پیوند دادن افسانه و تاریخ در آن، همه چیز را ممکن و باورکردنی می نماید. گابریل گارسیا مارکز در سال ۱۹۸۲ جایزه ی ادبی نوبل را دریافت کرد و بنیاد نوبل در بیانه ی خود او را «شعبده باز کلام و بصیرت» توصیف کرد. تمام داستان های وی به نثری نوشته شده اند که از نظر رنگارنگی و جاذبه ی غریبشان، فقط می توان آن ها را با کارناوال های آمریکای جنوبی مقایسه کرد.گابریل گارسیا مارکز، در روز پنجشنبه ۱۷ آوریل ۲۰۱۴، در ۸۷ سالگی، در مکزیکوسیتی درگذشت. جسد وی فردای آن روز در روز آدینه در مکزیکوسیتی سوزانده و بخشی از خاکستر جسد وی به زادگاهش کلمبیا منتقل شد.
قسمتی از کتاب بازگشت پنهانی به شیلی
هواپیمای لادکو که با شماره پرواز ۱۱۵ از آسانسیون، پایتخت پاراگوئه، برخاسته بود داشت با یک ساعت تأخیر در فرودگاه پوداهوئل سانتیاگو بر زمین می نشست. در سمت چپ، قلّه ی آکونکاگوا– از ارتفاع ۲۳۰۰۰ پایی و در نور مهتاب – چون دماغه ای پولادین به نظر می رسید. هواپیما بال چپش را با متانت هراس انگیزی پایین برد، همراه با جیرجیر خشک و خفه ای که گویی از سایش قطعه ای فلز برمی خیزد در وضع تراز قرار گرفت، پس از سه بار نشستن و جستن کانگورو وار، به سرعت متوقف شد. من میگل لیتین، پسر هرنان و کریستینا، و یک کارگردان فیلم، پس از دوازده سال به سر بردن در تبعید به وطن بازگشتم. هرچند که هنوز هم تبعیدی درون خویش بودم؛ زیرا با هویتی دروغین، با گذرنامه ای جعلی و حتی با همسری عاریتی بازگشته بودم. چهره و ظاهر من به وسیله ی گریم و با پوشیدن لباسی کاملاً متفاوت و غیرمعمول چنان عوض شده بود که چند روز بعد حتی نزدیک ترین دوستانم نمی توانستند در روشنایی روز مرا بشناسند.
اشخاص انگشت شماری در دنیا از راز من آگاه بودند و یکی از آنان در هواپیما همراهم بود. نامش النا بود؛ یک هوادار فعال، جوان و جذاب که از جانب سازمانش – سازمان مقاومت شیلی – برگزیده شده بود تا به عنوان رابط من با شبکه زیرزمینی عمل کند، تماس های پنهانی را برقرار سازد، جای صحیح و دقیق نشست ها را مشخص کند، شرایط کاری را ارزیابی کند، ترتیب دیدارها را بدهد و مراقب امنیت ما باشد. گرچه او در اروپا می زیست، اما بارها به منظور انجام مأموریت های سیاسی، از این دست، به شیلی مسافرت کرده بود. چنانچه من به دام پلیس می افتادم، ناپدید می شدم و یا موفق نمی شدم در موعد مقرر تماس برقرار کنم، النا موظف بود خبر مربوط به حضور من در شیلی را منتشر کند تا «زنگ خطر بین المللی» را به صدا درآورد. اگرچه در اوراق هویت ما هیچ گونه نشانی دال بر ازدواج من و النا وجود نداشت، اما ما به عنوان زن و شوهری دوستدار یک دیگر سفرمان را از مادرید آغاز کرده و از طریق هفت فرودگاه، نیمی از دنیا را دور زده بودیم. اما در این آخرین پرواز – از ریودوژانیرو، از طریق پاراگوئه، به سانتیاگو – تصمیم گرفته بودیم در هواپیما جدا از یکدیگر بنشینیم و به هنگام پیاده شدن هم وانمود کنیم نسبت به یکدیگر بیگانه ایم. از این بیم داشتیم که مأمورین اداره مهاجرت شیلی در فرودگاه آنچنان سخت گیری کنند که من فوراً لو بروم. اگر چنین اتفاقی می افتاد، النا کارهای مربوط به گمرک و اداره مهاجرت را به تنهایی انجام می داد، از فرودگاه خارج می شد و سازمان زیرزمینی اش را از ماجرا آگاه می کرد. اما چنانچه از دست مأموران بازرسی قسر در می رفتیم، به هنگام خروج از فرودگاه بار دیگر همان زوج سابق بودیم.
طرح های ما بر روی کاغذ بسیار سهل و ساده می نمود، اما در عمل ثابت می شد که بسی خطیر و خطر خیزند. نقشه ما تهیه یک فیلم مستند به طور پنهانی (زیرزمینی) درباره اوضاع نابه سامان شیلی _ که روزبه روز بر وخامت آن افزوده می شد – دوازده سال پس از استقرار دیکتاتوری ژنرال آگوستو پینوشه بود. نمی توانستم فکر ساختن چنین فیلمی را از سر به در کنم. تصویری را که از وطنم در ذهن داشتم در مه غربت و خاطرات گذشته گم کرده بودم. آن «شیلی»ای که من می شناختم دیگر وجود نداشت؛ و یک فیلمساز برای بازیافتن وطنی گمشده، هیچ راهی مطمئن تر از بازگشت به آن و به تصویر درآوردن آن در درون مرز در پیش روی ندارد. در سال ۱۹۸۳، هنگامی که حکومت شیلی فهرستی از تبعیدی هایی را که مجاز بودند به وطن بازگردند منتشر کرد، رؤیای تهیه چنین فیلمی قوت گرفت. اما نام من در فهرست نبود. زمانی که حکومت نام های ۵۰۰۰ تبعیدی را که هنوز نمی توانستند به موطنشان پا بگذارند انتشار داد، امیدم به یأس مبدل شد، چون این بار نامم در شمار آنان رقم خورده بود. دو سال پیش از آنکه طرح ورود غیرقانونی به شیلی – تقریباً تصادفی و دور از انتظار – شکل واقعیت به خود بگیرد، من تن به اجرای آن داده بودم.
پیش از فرارسیدن پاییز ۱۹۸۴، من، به اتفاق همسرم الی و سه فرزندم، در شهر باسک نشین سن سباستین اقامت گزیدم تا فیلمی بسازم. ساختن این فیلم، مانند بسیاری از فیلم های دیگر در تاریخ سر به مهر سینما، درست یک هفته پیش از زمانی که قرار بود کلید زده شود، از سوی تهیه کننده منقضی اعلام شد. ناگهان خودم را عاطل و بیکاره یافتم و فکر ساختن فیلمی درباره ی شیلی دگربار به سراغم آمد. شبی در یک رستوران محلی، [در اسپانیا] سر میز شام رؤیایم را با چند دوست در میان نهادم. همگی با علاقه فراوان درباره ی آن به بحث و گفت وگو پرداختیم؛ نه تنها به علت مضامین سیاسی آشکارش، بلکه بدین سبب که هریک از ما، از تصور کنفت شدن پینوشه احساس لذت و شعف می کردیم. اما به نظر می رسید که هیچ کس آن طرح را چیزی بیش از پریشان فکری یک تبعیدی به حساب نمی آورد. در راه بازگشت به خانه، و به هنگام عبور از خیابان های خفته ی آن شهر قدیمی، لوسیانو بالدوچی، تهیه کننده ایتالیای که در سر میز شام به ندرت کلمه ای بر زبان آورده بود، بازویم را گرفت و با حالتی که در نظر دیگران طبیعی جلوه کند مرا به کناری کشاند و گفت:
«کسی را که تو نیاز داری در پاریس منتظرت خواهد بود.»
شناسنامه کتاب بازگشت پنهانی به شیلی
- نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
- ترجمه: محمد حفاظی
- انتشارات: نگاه
- تعداد صفحات:200
- نسخه صوتی:ندارد
- نسخه الکترونیکی: دارد