معرفی رمان بوف کور اثر صادق هدایت

  سه شنبه، 24 فروردین 1400   زمان مطالعه 9 دقیقه
معرفی رمان بوف کور اثر صادق هدایت
بوف کور مشهورترین اثر صادق هدایت، نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی است. او بوف کور را در سال ۱۳۱۵ هنگامی که به هندوستان سفر کرد، نوشت و ۵۰ نسخه از آن را برای دوستان خود فرستاد. بوف کور به زبان‌های انگلیسی و فرانسوی نیز ترجمه شده است.

درباره کتاب

سرنوشت نویسنده گاهی بیشتر از آثارش بر سر زبان هاست. یکی از این نویسنده ها صادق هدایت است که حتی اگر تاکنون کتابی از او نخوانده باشیم، اسمش به گوش مان خورده است. احتمالا اولین تصویری که به محض شنیدن نام صادق هدایت به ذهن مان می آید، نویسنده ای مایوس باشد که با خودکشی به زندگی اش پایان داده است. بوف کور مشهورترین اثر هدایت است که به باور بسیاری نشان دهنده ی شخصیت و طرز فکر نویسنده اش است. کتابی با موضوعی جنجالی که تا مدت ها نوجوانان را از خواندنش منع می کردند. هنوز هم بحث و جدل درباره ی بوف کور که نزدیک به هشتاد سال از انتشارش می گذرد، ادامه دارد.

بوف کور و سرگیجه های خودکاوی

بوف کور تاکنون به زبان های خارجی بسیاری ترجمه شده و برای خالقش شهرتی جهانی به همراه آورده است. بسیاری بوف کور را برجسته ترین اثر معاصر ایرانی می دانند و نویسنده اش را در ردیف نویسندگان صاحب سبکی مثل «ادگار آلن پو» نویسنده ی رازآلود آمریکایی قرار می دهند.

ماجرای بوف کور درباره ی مرد جوانی است که در انزوا و تنهایی به سر می برد. او هنرمند و روشنفکری است که از جامعه گریزان است و دغدغه ی شناخت خود را دارد. بحران روحی و مصرف مخدر راوی را اسیر توهمات کرده و روایتش را غیرقابل اعتماد می کند به طوری که خواننده در تشخیص واقعیت از خیال به مشکل برمی خورد. بوف کور داستان از دست دادن و فروپاشی معنوی است. نویسنده به تدریج راوی داستان را در وادی دیوانگی و جنون فرو می برد و از این راه خواننده با دریچه ی نگاه هدایت به وضعیت انسان آشنا می شود.

داستان بوف کور لایه های پیچیده و سبکی سورئال دارد و پر از نمادها و کدهایی است که منتقدان ادبی سال ها مشغول رمزگشایی آن ها هستند. این نمادها به همراه تصویرسازی های مبهوت کننده، فضایی وهم آلود به وجود آورده که تا مدت ها دست از سر خواننده برنمی دارد. یکی از این نمادها، عنوان کتاب است. بوف به معنای جغد است و درباره ی این که چرا کتاب «بوف کور» نام گذاری شده، بسیار گفته اند. یکی از این گفته ها به تاثیرپذیری هدایت از نویسنده ی بلژیکی «فرانتس هلنس» از سرآمدان جریان سوررئال اشاره دارد. به این ترتیب بوف کور از رمان «ملوزین» هلنس به مضمون غریزه ی جنسی برداشته شده است

این کتاب برای چه کسانی است؟

خواندن کتاب بوف کور بر اهالی ادبیات و علاقه مندان به کتاب و رمان توصیه می شود، اما لازم است برای فهم منظور نویسنده و دریافت معنای و نمادهای داستان، حتما نقدهای مربوط به این کتاب نیز خوانده شود.

خلاصه داستان

در این بخش اول شخص که ساکن خانه ای در بیرون خندق در شهر ری است. به شرح یکی از این دردهای خوره وار می پردازد که برای خودش اتفاق افتاده. وی که حرفهٔ نقاشی روی قلمدان را اختیار کرده است به طرز مرموزی همیشه نقشی یکسان بر روی قلمدان می کشد که عبارت است از دختری در لباس سیاه که شاخه ای گل نیلوفر آبی به پیرمردی که به حالت جوکیان هند چمباتمه زده و زیر درخت سروی نشسته است هدیه می دهد. میان دختر و پیرمرد جوی آبی وجود دارد.
ماجرا از اینجا آغاز می شود که روزی راوی از سوراخ رف پستوی خانه اش، که گویا اصلاً چنین سوراخی وجود نداشته است. منظره ای را که همواره نقاشی می کرده است می بیند و مفتون نگاه دختر (اثیری) می شود و زندگی اش به طرز وحشتناکی دگرگون می گردد تا اینکه مغرب هنگامی دختر را نشسته در کنار در خانه اش می یابد. دختر چند هنگامی بعد در رخت خواب راوی به طرز اسرارآمیزی جان می دهد. راوی طی قضیه ای موفق می شود که چشم های دختر را نقاشی و آن را لااقل برای خودش جاودانه کند. سپس دختر اثیری را قطعه قطعه کرده داخل چمدانی گذاشته و به گورستان می برد. گورکنی که مغاک دختر را حفر می کند طی حفاری، گلدانی می یابد که بعداً به راوی به رسم یادگاری داده می شود. راوی پس از بازگشت به خانه در کمال ناباوری درمی یابد که بر روی گلدان (گلدان راغه) یک جفت چشم درست مثل آن جفت چشمی که همان شب کشیده بود، کشیده شده است.
پس راوی تصمیم می گیرد برای مرتب کردن افکارش نقاشی خود و نقاشی گلدان را جلوی منقل تریاک روبروی خود بگذارد شراب بنوشد و تریاک بکشد. راوی بر اثر استعمال تریاک به حالت خلسه می رود و در عالم رؤیا به سده های قبل بازمی گردد و خود را در محیطی جدید می یابد که علی رغم جدید بودن برایش کاملاً آشناست.
بخش دوم ماجرای راوی در این دنیای تازه (در چندین سده قبل) است. از اینجا به بعد راوی مشغول نوشتن و شرح ماجرا برای سایه اش می شود که شکل جغد است و با ولع هرچه تمام تر هرآنچه را راوی می نویسد می بلعد. راوی در اینجا شخص جوان ولی بیمار و رنجوری است که زنش (که راوی او را به نام اصلی نمی خواند بلکه از وی تحت عنوان لکاته یاد می کند) از وی تمکین نمی کند و حاضر به همبستری با شوهرش نیست ولی ده ها فاسق دارد. ویژگی های ظاهری «لکاته» درست همانند ویژگی های ظاهری «دختر اثیری» در بخش نخست رمان است. راوی همچنین به ماجرای آشنایی پدر و مادرش (که یک رقاصهٔ هندی بوده است) اشاره می کند و اینکه از کودکی نزد عمه اش (مادر «لکاته») بزرگ شده است.
او در تمام طول بخش دوم رمان به تقابل خود و رجّاله ها اشاره می کند و از ایشان ابراز تنفر می کند. وی معتقد است که دنیای بیرونی دنیای رجاله هاست. رجّاله ها از نظر او «هریک دهانی هستند با مشتی روده که از آن آویزان شده است و به آلت تناسلی شان ختم می شود و دائم دنبال پول و شهوت می دوند».
پرستار راوی دایهٔ پیر اوست که دایهٔ «لکاته» هم بوده است و به طرز احمقانهٔ خویش (از دید راوی) به تسکین آلام راوی می پردازد و برایش حکیم می آورد و فال گوش می ایستد و معجون های گونه گون به وی می خوراند.
در مقابل خانهٔ راوی پیرمرد مرموزی (پیرمرد خنزر پنزری) همواره بساط خود را پهن کرده است. این پیرمرد از نظر راوی یکی از فاسق های لکاته است و خود راوی اعتراف می کند که جای دندان های پیرمرد را بر گونهٔ لکاته دیده است. به علاوه راوی معتقد است که پیرمرد با دیگران فرق دارد و می توان گفت که یک نیمچه خدا محسوب می شود و بساطی که جلوی او پهن است چون بساط آفرینش است.
سرانجام راوی تصمیم به قتل لکاته می گیرد. در هیئتی شبیه پیرمرد خنزرپنزری وارد اتاق لکاته می گردد و گِزلیک استخوانی ای را که از پیرمرد خریداری کرده در چشم لکاته فرومی کند و او را می کشد. چون از اتاق بیرون می آید و به تصویر خود در آیینه می نگرد می بیند که موهایش سفید گشته و قیافه اش درست مانند پیرمرد خنزرپنزری شده است.

درباره نویسنده

صادق هدایت در ۲۸ بهمن ۱۲۸۱ خورشیدی در تهران به دنیا آمد. پدرش هدایت قلی خان اعتضادالملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم دوره ناصرالدین شاه بود و مادرش زیورالملوک نام داشت. اجدادش از رجال معروف عصر ناصری بودند و جد اعلایش رضاقلی خان هدایت از رجال معروف ناصرالدین شاه و صاحب کتاب هایی چون مجمع الصفا و اجمل التواریخ بود. صادق کوچک ترین فرزند خانواده بود. محمودخان یکی از برادرانش قاضی دیوان عالی کشور بود که در زمان نخست وزیری سپهبد حاجعلی رزم آرا، عنوان معاون نخست وزیری را داشت و عیسی خان برادر دیگرش سرلشکر و از رؤسای پیشین دانشگاه جنگ بود که هر ۲ برادر نیز در هنر و ادبیات دستی داشتند. رزم آرا هم همسر انورالملوک هدایت، خواهر صادق هدایت بود.

قسمتی از کتاب

در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید – اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستاره پرنده بود که بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه، فقط یک ثانیه همه بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و بعظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد – نه، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگهدارم.

دختر درست در مقابل من واقع شده بود، ولی بنظر می آمد که هیچ متوجه اطراف خودش نمیشد. نگاه می کرد، بی آنکه نگاه کرده باشد؛ لبخند مدهوشانه و بی اراده ای کنار لبش خشک شده بود، مثل اینکه بفکر شخص غایبی بوده باشد – از آنجا بود که چشمهای مهیب افسونگر، چشمهائی که مثل این بود که بانسان سرزنش تلخی می زند، چشمهای مضطرب، متعجب، تهدیدکننده و وعده دهنده او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گویهای براق پرمعنی ممزوج و در ته آن جذب شد – این آینه جذاب همه هستی مرا تا آنجائیکه فکر بشر عاجز است بخودش کشید – چشمهای مورب ترکمنی که یک فروغ ماوراء طبیعی و مست کننده داشت، در عین حال میترسانید و جذب می کرد، مثل اینکه با چشمهایش مناظر ترسناک و ماوراء طبیعی دیده بود که هرکسی نمی توانست ببیند؛ گونه های برجسته، پیشانی بلند، ابروهای باریک به هم پیوسته، لبهای گوشتالوی نیمه باز، لبهائیکه مثل این بود تازه از یک بوسه گرم طولانی جدا شده ولی هنوز سیر نشده بود. موهای ژولیده سیاه و نامرتب دور صورت مهتابی او را گرفته بود و یک رشته از آن روی شقیقه اش چسبیده بود – لطافت اعضا و بی اعتنائی اثیری حرکاتش از سستی و موقتی بودن او حکایت می کرد، فقط یک دختر رقاص بتکده هند ممکن بود حرکات موزون او را داشته باشد.

شناسنامه کتاب

نویسنده: صادق هدایت

ناشر: جاویدان

تعداد صفحات: 87


دیدگاه ها

  دیدگاه ها
نظر خود را به اشتراک بگذارید
پربازدیدترین ویدئوهای روز   
آخرین ویدیو ها