درباره کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
کمیک استریپ در جست وجوی زمان از دست رفته اقتباسی از رمان مشهور مارسل پروست، نویسنده نامدار فرانسوی است. این اثر در مجموعه رمان های مصور نشر چترنگ به چاپ رسیده است که با هدف بهره بردن از آثار فاخر کلاسیک جهان در دنیای پرمشغله امروزی تدوین شده، به چاپ رسیده است.
در مجموعه رمان های مصور انتشارات چترنگ آثار شاخص کلاسیک جهان با حجمی کمتر و در قالب کمیک برای خوانندگان کم حوصله تر به ویژه نسل جوان امروز آماده شده اند. تا شاید آنها را به خواندن کتاب های اصلی هدایت کنند.
کمیک استریپ در جستجوی زمان از دست رفته را استفن اوئه از رمان اصلی اقتباس کرده و استانیسلاس برزه کار تصویرگری ان را انجام داده است.
سوان عاشق، نام جاها، کومبره و در سایه دوشیزگان شکوفا از این مجموعه تا کنون به چاپ رسیده است که جلد حاضر داستان در سایه ی دوشیزگان شکوفا است.
رمان در جستجوی زمان ازدست رفته اثر مارسل پروست در ۷ جلد نوشته شده که هر کدام نامی مستقل دارند. پروست این رمان را در دوران بیماری و تنهایی اش، بین سال های ۱۹۰۸- ۱۹۰۹ تا ۱۹۲۲ میلادی نوشته و میان سال های ۱۹۱۳ تا ۱۹۲۷ میلادی منتشر کرده است.
مارسل پروست در این اثر یک داستان واحد نمی گوید بلکه در تنهایی و دوران بیماری اش، عمق گذشته از دست رفته خود را جستجو می کند. شگفت انگیزی اثر در آن است که از هرکجا این داستان را شروع کنید ان را درخواهید یافت. چرا که این اثر یک داستان معمول کلاسیک با شروع و پایان مشخص نیست بلکه مجموعه ای از شخصیت ها و حوادث و داستان ها است که نویسنده از ورای آن، یک تحلیلِ عمیقِ ادبی، هنری، فلسفی و اجتماعیِ از جامعه ی اواخر قرن نوزدهم فرانسه به دست می دهد.
طرف خانه سوان، در سایه دوشیزگان شکوفا، طرف گرمانت، سدوم و عموره، اسیر، آلبرتین گمشده، زمان بازیافته عناوین تشکیل دهنده ی رمان در جستجوی زمان از دست رفته هستند.
خلاصه داستان در سایه دوشیزگان شکوفا
بخش اول:
در این بخش راوی به یادآوری زندگی آدمهایی که در پاریس با آنان آشنایی داشته می پردازد. مانند کاردار نورپوآ، کوتار که پزشک نامداری است و در فرهنگستان همه او را می شناسند، برگوت که راوی در داستانسرایی بسیار او را می پرستد، برما بازیگر نمایشنامه، ژیلبرت سووان، اودت دوکرسی، شارل سووان. پس از وابستگی و دلباختگی های چندی سرانجام راوی دل می کند و به شهری که بسیار دوست دارد، بالبک، می رود.
بخش دوم:
پس از رسیدن به سرزمین رویایش، راوی با مادر بزرگ و کارمندشان فرانسواز چندی در میهمانخانه ای می ماند. زندگی در تنهایی و آرامش پس از چندی جایش را به آشنایی های تازه می دهد. روبر دو سن لو، استین نگاره گر. دلباختگی به آلبرتین. برای کشیدن این زن به سوی خود گاهی با آندره گرم می گیرد تا دل آلبرتین را بیشتر از آن خود کند.
درباره نویسنده کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
مارسل پروست (زادهٔ ۱۰ ژوئیه ۱۸۷۱ – درگذشتهٔ ۱۸ نوامبر ۱۹۲۲) نویسنده و مقاله نویس فرانسوی بود. او به دلیل نگارش اثر عظیمش با عنوان در جستجوی زمان ازدست رفته، یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات جهان قلمداد می شود.
مارسل پروست چهل روز پس از پایان خونین کمون پاریس در اوتوی(محله ای در منطقه ی شانزدهم پاریس) به دنیا آمد. پدرش آدرین پروست پزشکی سرشناس بود که دربارهٔ بیماری وبا در اروپا و آسیا تحقیق می کرد. مادرش ژن وی، زنی فرهیخته و علاقه مند به هنر و ادبیات فرزند یک دلال ثروتمند بورس بود. با آنکه مادرش یهودی بود اما مارسل با مذهب پدرش که کاتولیک بود رشد و پرورش یافت.
وی در سال ۱۸۸۲ وارد مدرسهٔ کندروسه شد. در سال ۱۸۸۶ درشانزلیزه با مری دو بنارداکی دختر یک اشراف زادهٔ لهستانی آشنا شد که در رمان در جستجوی زمان از دست رفته یکی از الگوهای ژیلبر سوان بود. در خلال سال های ۱۸۸۸–۹ در کندورسه به کلاس فلسفهرفت که دبیر آن «ماری آلفونس دارلو» (۱۹۲۱–۱۸۴۹) بر تربیت فکری او اثر بسیار گذاشت، با نشریهٔ ادبی دبیرستان به نام روو لیلاسهمکاری کرد و پایش به محافل اشرافی باز شد. مارسل پروست در ۱۵ ژوئیه ۱۸۸۹ دیپلم ادبی گرفت.
در سال ۱۸۹۲ فعالیت های ادبی جدی پروست آغاز شد و او همکاریش را با نشریهٔ لو بانکه شروع کرد. در این نشریه ۱۵ مقاله از پروست چاپ شد که بعدها در کتاب خوشی ها و روزها دوباره منتشر شد.
پروست از کودکی بیمار بود و سلامتی شکننده ای داشت. او در سال ۱۸۸۰ برای نخستین بار دچار حملهٔ بیماری آسم شد. سرانجام در میانهٔ اکتبر سال ۱۹۲۲ به برونشیت دچار شد و روز هجدهم نوامبر جان سپرد. مارسل پروست در گورستان پرلاشز به خاک سپرده شده است.
پس از مرگ او، در سال ۱۹۲۳ اسیر در دو جلد، در سال ۱۹۲۵ گریختهدر دو جلد، در سال ۱۹۲۷ زمان بازیافته در دو جلد، در سال ۱۹۵۲ رمان ژان سنتوی در دو جلد و در سال ۱۹۵۴ اثر ناتمام ضد سنت بووبه چاپ رسید.
قسمتی از کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
هنگامی که به امید کشف ارزشمندی خواهان دستیابی به برخی برداشتها از طبیعت یا هنریم، حیفمان می آید بگذاریم روانمان به جای آنها به برداشتهای اندک تری بسنده کند که می توانند ما را درباره ارزش واقعی «زیبایی» دچار اشتباه کنند. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۴۵)
چه گناهی بخشودنی تر از گناه جوانی. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۸۲)
هیچ کلیسایی هرگز به آن بلندی که امیدش را داشته ایم نیست، و هیچ موجی در توفان، و پرش هیچ رقصنده ای. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۱۴۴)
شاهکارهای بزرگ، کم تر از زندگی دلسرد می کنند، چه آنچه را که در آنها از همه بهتر است اول نمی دهند. در سونات ونتوی، زیبایی هایی که زودتر کشف می کنیم همانهایی اند که زودتر از همه از آنها سیر می شویم، بدون شک به همین دلیل که کم تر از همه با آنچه پیشتر می شناختیم تفاوت دارد. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۱۴۷)
سه چهارم ناراحتی آدمهای هوشمند از خودِ هوششان است. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۱۹۴)
همواره چنین است که تصمیم های قطعی و همیشگی را به خاطر حالتی می گیریم که خود بنا نیست دوامی داشته باشد. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۲۰۴)
در آن هنگام پشیمان می شدم که چرا به حرفه دیپلماتی نپرداخته و زندگی ساکنی در پیش گرفته بودم تا مبادا از دختری دور شوم که دیگر او را نمی دیدم و حتی کمابیش فراموشش کرده بودم. زندگی مان را چون خانه ای برای کسی می سازیم، و هنگامی که می توانیم او را سرانجام در آن جای دهیم نمی آید، سپس برایمان می میرد و خود زندانی جایی می شویم که تنها برای او بود. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۲۶۹)
خاطرات عشق از قانونهای عام حافظه، که خود پیرو قانونهای عام تر عادت اند، مستثنی نیستند. از آنجا که عادت همه چیز را سست می کند، آنچه ما را بهتر به یاد کسی می اندازد درست همانی است که از یاد برده بودیم (چون بی اهمیت بوده است و در نتیجه گذاشته ایم که همه نیرویش را حفظ کند). از همین روست که بهترین بخش یاد ما در بیرون از ماست، در نسیمی بارانی، در بوی نای اتاقی یا بوی آتشی تازه افروخته، در هرآنچه آن بخشی از خویشتن را در آن بازمی یابیم که هوش، چون به کاریش نمی آمد، نادیده گرفته بود؛ واپسین گنجینه گذشته، بهترین، همانی که وقتی چشمه همه اشکهایت خشکیده می نماید، باز می تواند تو را بگریاند. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۲۸۱)
اتاق او، مانند اتاق من رو به دریا باز نمی شد، اما به سه طرف پنجره داشت: طرف موج شکن، حیاط و چشم انداز خشکی. آرایش اتاقش هم به گونه ای دیگر بود، مبلهایی با حاشیه راه راه فلزی و گلهایی صورتی داشت که گفتی بوی خوش و تازه ای که هنگام پا گذاشتن به آنجا می شنیدی از آنها می آمد. در آن ساعتی که پرتوهای بازتابیده از اینجا و آنجا و انگار از ساعتهای گوناگونِ روز کنجهای دیوار را می شکست، و محرابچه ای رنگارنگ چون گلهای کنار راه را بالای گنجه در کنار بازتابی از روشنای پلاژ می افراشت، و بالهای کزکرده و لرزان و ولرم لکه روشنی را که آماده بازپریدن بود بر دیوار می آویخت، و مستطیلی از فرش شهرستانی پای پنجره حیاط خلوت را، که آفتاب آن را مانند تاکی به گلتاج ها می آراست چون گرمابه داغ می کرد و پنداری ابریشم پرگلِ مبلها را پرپر می کرد و نوارهای توری طلایی شان را می کَند و بر زیبایی و شلوغی اثاثه می افزود، آن اتاق که پیش از جامه پوشیدن برای گردش چند لحظه ای در آن می پلکیدم برایم به منشوری می مانست که روشنای بیرون در آن تجزیه می شد، یا کندویی که شهدهای روزی که می رفتم تا بچَشَم در آن از هم جدا و پراکنده می شد، به چشم می آمد و خلسه می آورد، یا باغ امیدی که در تپشی از پرتوهای سیمین و گلبرگهای رز محو می شد. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۳۵۳)
بزرگ ترین حماقت این است که آدم چیزهایی را که خودش حس نمی کند مسخره یا نابجا بداند. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۴۲۵)
اگر تخیل را از لذتها بگیری تنها خود لذت می ماند، یعنی هیچ. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۴۵۹)
وقتی ذهن آدمی دنبال خیال است نباید او را از خیال دور کرد، نباید خیال را برایش جیره بندی کرد. تا زمانی که ذهنتان را از خیالهایش دور نگه می دارید، مانع آن می شوید که آنها را بشناسد؛ و گول ظواهر بیشماری را می خورید چون نتوانسته اید به ذات آنها پی ببرید. اگر کمی خیالبافی خطرناک باشد، راه درمانش کم تر کردن خیال نیست، بلکه باید خیال را بیشتر کرد، خیال و بازهم خیال. مهم این است که باید خیالهایمان را خوب بشناسیم تا دیگر از آنها رنج نکشیم. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۵۱۲)
چیزهایی که من و دختران گروه کوچک به هم می گفتیم چندان جالب نبود، و اندک بود، و من اغلب سکوتی طولانی پیش می گرفتم. با این همه، هنگامی که به من چیزی می گفتند، از گوش دادن به آنان هم به اندازه نگاه کردنشان لذت می بردم، و از این که در صدای هر کدامشان تابلویی با رنگهای شاد و زنده کشف کنم. از شنیدن جیک و جیکشان کیف می کردم. دوست داشتن، به بازشناختن و فرق گذاشتن کمک می کند. در جنگل، پرنده دوست آواز یکایک مرغانی را که ناهل آنها را یکسان می یابد بی درنگ از هم بازمی شناسد. دوستدارِ دختران می داند که صداهای آدمیان از آن هم گونه گون تر است. (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۵۸۵)
خم شدم تا او را ببوسم. اگر در آن لحظه مرگم فرا می رسید آن را بی اهمیت یا بهتر بگویم محال می دیدم، چون زندگی در بیرون از من نبود، در من بود، به دلسوزی لبخند می زدم اگر از فیلسوفی می شنیدم که روزی، حتی بسیار دور، باید بمیرم، و نیروهای ابدی طبیعت پس از من می مانند، نیروهای طبیعی که زیر پاهای خدایگانی شان ذره خاکی بیش نیستم، که پس از من، هنوز آن پرتگاههای گردِ ورجهیده، آن دریا، آن مهتاب، آن آسمان، باقی است! (کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا – صفحه ۶۱۳)
شناسنامه کتاب در سایه دوشیزگان شکوفا
نویسنده: مارسل پروست
مترجم: مهدی سحابی
ناشر: مرکز
تعداد صفحات: 696