درباره کتاب دختری که پادشاه سوئد را نجات داد
کتاب دختری که پادشاه سوئد را نجات داد، رمانی نوشته ی یوناس یوناسن است که نخستین بار در سال 2013 منتشر شد.
خلاصه کتاب دختری که پادشاه سوئد را نجات داد
در 14 ژوئن 2007، پادشاه و نخست وزیر سوئد از انظار حاضرین در جشنی بزرگ در کاخ سلطنتی ناپدید شدند. بعدا گفته شد که هر دو، به بیماری دچار شده بودند اما حقیقت، چیز دیگری است.نومبکو مایکی، دختری سیاه پوست و نابغه ریاضیات، است که در یکی از فقیرترین محلات آفریقای جنوبی زندگی می کند. دست تقدیر قهرمان داستان را ابتدا به یک مرکز تحقیقات اتمی می کشاند و پس از آن در حالی که ماموران سازمان های جاسوسی او را تعقیب می کنند، نومبکو همراه با یک بمب اتمی روانه ی سوئد می شود.این دختر باهوش و شجاع هیچ نمی داند که وارد چه ماجراهای عجیب و غریبی خواهد شد: دزدین گنجینه ای از الماس، مواجهه با دانشمندی دیوانه، سفر در سراسر جهان، رویارویی با دو قاتل خبیث و در نهایت نجات پادشاه و شاید حتی جهان.در ادامه شخصیت های دیگری به این داستان اضافه می شوند و حوادث پی درپی طرح داستان را پیچیده تر می کنند.
درباره نویسنده کتاب دختری که پادشاه سوئد را نجات داد
یوناس یوناسن، زاده ی 6 جولای 1961، روزنامه نگار و نویسنده ی سوئدی است.یوناسن در شهر وکشو در جنوب سوئد به دنیا آمد. او پس از مطالعه ی زبان های سوئدی و اسپانیایی در دانشگاه گوتنبرگ، به عنوان روزنامه نگار در یکی از روزنامه های وکشو مشغول به کار شد. یوناسن در سال 1996، شرکت رسانه ای خود را تأسیس کرد اما در سال 2003 و پس از دو عمل جراحی کار را رها کرد و شرکتش را فروخت.یوناس یوناسن نوشتن اولین کتاب خود را در سال 2007 به پایان رساند.
قسمتی از کتاب دختری که پادشاه سوئد را نجات داد
پادشاه موفق شده بود این نکته را در ذهن پسر خود مسلم کند که خداوند مقام پادشاهی را به پادشاه سوئد عطا کرده است و بنابراین پادشاه و خداوند همچون اعضای یک تیم همکاری می کنند.
به نظر کسی که می پندارد خدا حافظ اوست،نبرد هم زمان با امپراطور ناپلئون و تزار الکساندر کار آسانی است ولی متاسفانه امپراطور ناپلئون و تزار هم عقیده داشتند خداوند حافظ آنهاست و بر اساس همین عقیده جنگیده بودند.حالا حتی اگر فرض کنیم هر سه آنها حق داشتند باز هم در این صورت خداوند به اندازه ی مساوی هر یک از آنها را مورد لطف خود قرار داده بود.بنابراین خداوند تنها کاری که کرد این بود که گذاشت قدرت واقعی هر یک از آنها سرنوشت آن نبرد را مشخص کند.
در اکثر موارد بیشتر سیاستمداران دنیا یا احمق هستند و یا کمونیست و بیشتر تصمیماتشان هم یا احمقانه است یا کمونیستانه و وقتی تصمیمی کمونیستانه باشد حتما احمقانه هم هست.
پرسنل این فرودگاه خیلی آدم های عجیبی بودند : طوری عمل می کردند که انگار قوانین را برای اجرا کردن وضع کرده اند.
در زمان های برداشت محصول سیب زمینی هولگر یک وقت زیادی برای رویابافی داشت و در همین رویابافی ها به این نتیجه رسیده بود که بهترین کار این است که خاندان سلطنتی سوئد را به حیات وحش لاپلند تبعید کنند و اگر تمام اعضای خاندان سلطنتی حاضر نشدند استعفا دهند بمب اتم را همان جا منفجر کنند. با چنین حرکتی غبار ناشی از سمی ناشی از انفجار هم به مردم بی گناه آسیبی نمی زد و هم در مجموع کمترین خسارت به بار می آمد. به علاوه افزایش احتمالی دما که بر اثر انفجار بمب اتم به وجود می آمد به نفع طبیعت بود چون آن بالا نزدیک قطب هوا خیلی خیلی سرد بود.
مهندس می دانست که لازم نیست آدم همه چیز را درباره ی همه چیز بداند. با داشتن نمرات خوب و یک پدر گردن کلفت، هر آدمی می توانست خود را به مراتب بالا برساند. در این راه نهایت سوء استفاده از توانایی های دیگران هم اصل مهمی است. اما این بار مهندس برای حفظ شغلش واقعاً مجبور بود کاری انجام دهد. خُب، نه این که خودش باید کاری انجام می داد. منظور متخصصان و محققانی است که استخدام کرده بود و اکنون هم همان افراد روز و شب کار می کردند و کارشان به پای مهندس نوشته می شد.
تفاوت حماقت و نبوغ در این است که دومی حدی دارد.
شب شده بود و هوا هم کمی سرد بود. نومبکو تنها کتی را که داشت، پوشیده بود. روی تنها تشکی که داشت دراز کشیده و تنها پتواش را رویش کشیده بود (خب تنها ملحفه ای که داشت به عنوان کفن استفاده کرده بود) قصد داشت صبح روز بعد از کلبه اش برود.
اگر نومبکو مونث نبود و مهم تر از آن اگر رنگ پوستش سیاه نبود می توانست در مواقع نیاز، دست راست رییس اش باشد.اما حالا در عوض فقط عنوان مبهم (خدمتکار) را یدک می کشید. در حالی که نومبکو (در کنار کار نظافت) کسی بود که پرونده های قطوری را که به کلفتی آجر بودند، می خواند. این پرونده ها را که مدیر بخش تحقیقات می آورد، شامل شرح موضوعات، نتایج آزمایشات و تجزیه و تحلیل ها بود، در واقع نومبکو کاری را انجام می داد که رییس اش به تنهایی قادر به انجام آن نبود.
پرفسور بِرنِر به زبان انگلیسی سخنرانی آغاز جلسه را شروع کرد و چون جملاتش هم سخت و هم قُلمبه سُلمبه بودند هولگر یک نتوانست حرف هایش را بفهمد. ظاهراً قرار بود او درباره ی فواید انفجار بمب اتمی صحبت کند. چرا؟ خود هولگر هم نمی دانست.
اما با وجود این که زبان انگلیسی هولگر یک خوب نبود، از این که چنین فرصتی به دست آمده بود خوشحال بود. به هر حال این که هولگر یک چه می گفت چندان اهمیتی نداشت. مهم این بود که منظورش چیست.
در زمان های برداشت محصول سیب زمینی هولگر یک وقت زیادی برای رویابافی داشت و در همین رویابافی ها به این نتیجه رسیده بود که بهترین کار این است که خاندان سلطنتی سوئد را به حیات وحش لاپلند تبعید کنند و اگر تمام اعضای خاندان سلطنتی حاضر نشدند استعفا دهند بمب اتم را همان جا منفجر کنند. با چنین حرکتی غبار ناشی از سمی ناشی از انفجار هم به مردم بی گناه آسیبی نمی زد و هم در مجموع کمترین خسارت به بار می آمد. به علاوه افزایش احتمالی دما که بر اثر انفجار بمب اتم به وجود می آمد به نفع طبیعت بود چون آن بالا نزدیک قطب هوا خیلی خیلی سرد بود.
شناسنامه کتاب دختری که پادشاه سوئد را نجات داد
- نویسنده: یوناس یوناسن
- مترجم: کیهان بهمنی
- ناشر: آموت
- تعداد صفحات: 577
- نسخه صوتی:دارد
- نسخه الکترونیکی: دارد