ژانر جنایی بدون شک یکی از محبوب ترین ژانرهای فیلم های سینمایی به شمار می رود که هرسال فیلم های زیادی در این ژانر ساخته می شوند و هرکدام از آن ها نیز حرف هایی برای گفتن دارند. بااین حال درمیان آن ها، فیلم هایی که براساس داستان هایی واقعی ساخته شده اند قطعا جذابیت بیشتری دارند و فیلم Zodiac یکی از آن فیلم ها تلقی می شود. فیلمی به کارگردانی دیوید فینچر که داستان پرونده زودیاک را به تصویر می کشد؛ پرونده ای که در دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی باز شد و هیچوقت به پایان خودش نرسید. پرونده ای که در آن یک قاتل زنجیره ای به نام زودیاک افراد زیادی را به قتل رساند ولی نیروهای پلیس نتوانستند او را شناسایی کنند.
دیوید فینچر داستان فیلم را به قدری هیجان انگیز و جذاب نمایش می دهد که در طول تقریبا دو ساعت و نیم تماشای آن پلک نخواهید زد و مدام منتظر اتفاق مهم بعدی در فیلم هستید. فیلمی که به خوبی شما را با شخصیت های خود همراه می کند و به خوبی به آن ها می پردازد؛ شخصیت هایی که با ایفای نقش بازیگرانی مانند جیک جیلنهال، مارک روفالو و رابرت داونی جونیور یکی از مهم ترین دلایل جذابیت این فیلم قلمداد می شوند. فیلم زودیاک در سال ۲۰۰۷ میلادی به تهیه کنندگی بردلی فیشر و جیمز وندربیت توسط استودیو فینیکس پیکچرز با بودجه ای ۷۰ میلیون دلاری تولید و توسط پارامونت پیکچرز اکران شد.
داستان فیلم زودیاک Zodiac
پس از قتل دو نوجوان، روزنامه سانفرانسیکو کرونیکل ، یادداشتی از قاتل دریافت می کند که تایید کرده است او دو نوجوان را کشته است. پس از آن نیز وی هر بار پس از قتلی تازه، نامه ای برای این روزنامه ارسال می کند. پل آیوری خبرنگار سرویس جنایی روزنامه می کوشد تا ردپایی از قاتل به دست بیاورد ولی در نهایت نا امید و مایوس می شود. در این میان رابرت گری اسمیت، کاریکاتوریست روزنامه نیز به ماجرا علاقمند می شود و تلاش می کند تا به پلیس که به هیچ سرنخ محکمه پسندی دست نیافته است کمک کند. او یافته هایش را در دو کتاب در سال های ۱۹۸۶ و ۲۰۰۲ منتشر می کند، اما تا پایان نیز علیرغم وجود یک مظنون مشخص، هیچ مدرک مهمی برای ایراد اتهام به وی یافت نمی شود.
- کارگردان: دیوید فینچر
- فیلمنامه: جیمز واندربیت، براساس کتابهای رابرت گری اسمیت
- تصویربرداری: هریس ساویدس
- تدوین: آنجوس وال
- موسیقی: دیوید شایر
- بازیگران: جک گایلن هال(رابرت گری اسمیت)، مارک رافائلو(کارآگاه دیوید توشی)، آنتونی ادواردز (کارآگاه ویلیام آرمسترانگ)، رابرت داونی جونیور( پال آیوری) ،برایان کاگز( ملوین بلی)، محصول برداران وارنر، پارامونت و فونیکس، آمریکا ۲۰۰۷، ۱۵۸ دقیقه
نقد فیلم زودیاک Zodiac
«زودیاک» با رخ دادن اولین قتل آغاز می شود و میزانسن و دکوپاژ در آن سکانس قتل اول، کار خود را به درستی انجام می دهند تا گره ای که در سکانس پایانی باز می شود، کاملا منطقی و در تمام طول مدت زمان فیلم، به عنوان گره ای منطقی باقی بماند و باز شدنش در سکانس پایانی همراهی حسرت و تعلیق را با هم داشته باشد.
در آن سکانس ابتدایی ما قاتل را نمی بینیم، اما یکی از شخصیت ها او را به هنگام تیراندازی می بیند و همین تمهید کوچک اما موثر باعث رخ دادن آن اتفاق پایانی می شود. پس از این شروع، فیلم تا میانه به وضوح سه خط پیرنگ را دنبال می کند. نخست قتل هایی که در حال رخ دادن هستند، دوم پلیس هایی که به دنبال قاتل می گردند و سوم خبرنگارانی که مشغول تهیه خبر از این اتفاقات هستند. (دلیل طولانی بودن زمان فیلم هم معرفی این سه خط پیرنگ و به هم رساندن آن هاست).
طبیعی است که برای حفظ انسجام اثر، این سه خط باید در یک جایی به هم برسند. آن نقطه، زمانی است که زودیاک قاتل، دست از کشتن افراد می کشد و پلیس هم که دیگر امیدی به پیدا کردن او ندارد، پرونده را می بندد. حال تنها کسی که در فکر زودیاک است، رابرت گری اسمیت است که در حال نوشتن کتابی درباره اوست.
همین خط باریکی که (باریک از آن نظر که در نیمه ابتدایی فیلم ما تنها چندبار گری اسمیت را می بینیم و او چندان نقش مهمی در تحقیقات ندارد و اصلا شخصیتش هم به چنین جسارت هایی نمی آید اما در نیمه دوم کاملا جریان عوض می شود و او پروتاگونیست خواهد شد) فیلم و البته ما را به خط پررنگ و اصلی پیرنگ وصل کند، کافی است تا از میانه راه، فیلم تغییر مسیر دهد و حالا ما از زاویه دید گری اسمیت به دنبال موضوع زودیاک قاتل باشیم.
فیلم نقطه مبهم و یا دور از ذهنی ندارد. پیرنگ مسیری خطی را دنبال می کند، اما وابستگی اثر به قرارداهای ژانری و استفاده از الگوهای قدیمی پیرنگ برای ایجاد تعلیق، همین مسیر خطی را دچار کنش ها و دستخوش اتفاقات بسیاری می کند. یکی از بارزترین این الگوها، الگوی «مگ کافین» معروف فیلم های هیچکاک است که در این جا به دست خط زودیاک منتهی شده و اصلا عامل پیگیری های مستمر گری اسمیت، همین دست خط هاست.
اما تفاوتی که فینچر در استفاده از این الگو ایجاد کرده، این است که اطلاعات ما و شخصیت ها به یک اندازه است. یعنی اگر در ساختار کلاسیک «مگ کافین» ما از چیزی خبر داشتیم که شخصیت ها از آن بی خبر بودند، در این جا هر دو به یک اندازه مطلع هستیم و همین باعث می شود تا پیرنگ خطی اثر با میزان تعلیقی قابل قبول و البته مستمر همراه باشد.
یعنی تغییر مسیر های پیرنگ و عوض شدن زاویه دید روی ایجاد این حس تعلیق اثری نمی گذارد و مجهول های قصه که از ابتدا تا انتها همواره کم و زیاد می شوند، شکلی غیرعادی و بزرگ نمایانه به خود نمی گیرند و فیلم موفق می شود تا پایان تمپوی خود را حفظ کند و در ایجاد تعلیق تا حد زیادی موفق باشد.
اما کارگردانی فینچر که پیش از این هم نشان داده در ایجاد تعلیق با استفاده از المان های تصویر توانایی های زیادی دارد در اینجا بسیار به کار می آیند و خود را به خوبی نشان می دهند. به عنوان مثال صحنه حضور گری اسمیت در خانه پیرمردی که فیلم ها را در زیرزمین خانه اش ذخیره کرده با استفاده به اندازه از حرکت دوربین، کات های سریع، زاویه مناسب دوربین و میزانسنی که بازی بازیگران و چینش صحنه بخش مهمی از آن هستند به اوج تعلیق می رسد.
یا صحنه مقابله گری اسمیت و آرتور لی آلن در فروشگاه پس از مختومه شدن موقتی پرونده، و نگاه های این دو به هم بدون رد و بدل شدن دیالوگی خاص، تمام آن چیزی که باید را بیان می کند. از این رو «زودیاک» با اینکه از جنس کارهای خاص فینچر نیست، اما فیلمی سرراست و پر تعلیق است که فیلمبرداری فول اچ دی آن در آن زمان هم بسیار مورد توجه قرار گرفت و با اینکه در زمان هایی کمبودهایی هم دارد (هم چون خط فرعی پیرنگ پال آیوری (رابرت داونی جونیور) که بسیار کش می آید و تاثیر خود را از دست می دهد) اما هم چنان اثری خوش رنگ ولعاب و جذاب است که بزرگتر از آن چیزی که هست را نمی خواهد به نمایش بگذارد.
اما این که هنوز پرونده مربوط به این قتل ها در اذهان بسته نشده و قاتل را پیدا نکردند، یکی دیگر از نکاتی است که می تواند برای ما جالب باشد. از این منظر که حالا ما چیزهایی را درباره زودیاک و این که او به واقع چه کسی بوده است، به واسطه تماشای فیلم فینچر می دانیم. این می تواند سال ها پس از تمام شدن ماجرای زودیاک و قتل هایش به طور رسمی، هم چنان پرتعلیق باشد.