فیلم Nobody با داستان گویی ماهرانه اش بیننده را به قدری مجذوب می کند که ضعف های آن مثل مشکلات فیلمنامه یا عاری بودن از پیام های اخلاقی دیگر به چشم نمی آیند. شخصیت هاچ (با بازی باب ادنکیرک) اینگونه به ما معرفی می شود: یک مرد مهربان، بی آزار و اهل خانواده که در حومۀ شهر زندگی می کند و تمام روز مشغول کار است. طوری که حتی همسر او (با بازی کانی نیلسن) و پسر نوجوانش (با بازی گیج مونرو) گاهی دل شان برای او می سوزد...
داستان فیلم Nobody
فیلم در مورد پدری بسیار آرام بنام هاچ است که در حومه شهر زندگی می کند. ناو فردی کاملاً معمولی که البته خشمی شدید در درون خود نهفته دارد. ناگهان روزی که دو دزد به خانه وی می آیند، این خشم فروخورده فوران می کند و داستانی بی رحمانه شروع می شود و راه خونینی باز می شود که در نهایت وی را مجبور به مقابله با چیزهایی می کند که روزگاری پشت سر گذاشته بود…
اگر تصور می کردید هیچ مُحرکی برای آدمکشی وجود ندارد که احمقانه تر و جنون آمیزتر از قتل توله سگِ عالی جناب جاناتان ویک باشد، پس حتما باید انگیزه ای را که خالق ویک برای جدیدترین آدمکشِ حرفه ای اش در نظر گرفته است ببینید! هیچکس به عنوانِ کلونِ جان ویک میان وعده ی ایده آلی برای برطرف کردن گرسنگی طرفداران اکشن کیانو ریوز که شکمشان در فاصله ی نسبتا طولانی باقی مانده تا اکران چهارمین فیلم مجموعه به غار و غور کردن اُفتاده حساب می شود؛ این فیلم برای کسانی که در انتظار تماشای مجدد آقای ویک در حین چپاندنِ گلوله و لوازم التحریر به درون جمجمه ی دشمنانش، سرازیر کردن خون و اشک آن ها و به لرزه انداختن تنِ آن ها با شنیدن نامش هستند، ساخته شده است. بهترین دریچه ای که می توان از آن به این فیلم نگاه کرد این است: فیلم Nobody با قتل های خلاقانه اش، اکشنِ تن به تن اش، لحن خودآگاهش، خشونتِ گروتسکش، ارتش تک نفره اش، روحیه ی افسارگسیخته اش، دیدگاه شکوهمندانه اش نسبت به قتل عام و تقلید بی شرمانه اش از سری جان ویک با یک هدفِ یک بارمصرف اما پسندیده ساخته شده است: آسان تر کردن دورانِ انتظارمان تا زمانی که دست مان به جنس اصلی برسد.
نقد فیلم Nobody
درست که زندگی حقیقی ما پر از تصادفات و گاهی بدشانسی های عجیب و غریبی است که باورشان سخت است اما منطق سینما اینگونه نیست. نه منطق سینما که اصلا داستان اینگونه کار نمی کند. داستان مجموعه ای از روابط علت و معلولی که هر یک وجودشان وابسته به دیگری است و حذف هر کدام به کل ساختار لطمه وارد می کند. از همان وارد شدن دزدان به خانه منسل ها تا جست و جوی هاچ برای یافتن آنها در سکانسی به غایت شعاری – اینکه نوزاد خانواده دزد دچار نوعی مشکل تنفسی بود – و مشت های او به دیوار و سپس سوار بر اتوبوس شدن و دعوا و درگیری داخل آن، همگی حاصل تصادفات بی منطقی است که نمی تواند داستان باشد.
فیلم Nobody از همان ابتدا از مسیر یک قصه گویی ساختارمند خارج می شود. کمی جلوتر تردید می کند که شاید قصه نیازی به پیرنگ و شخصیت پردازی نیز داشته باشد. کارمند بودن قهرمان داستان و رابطه ی هاچ با خانواده اش اندک تلاشی برای روشن کردن زوایای غیر واضح شخصیت او است. فیلمساز اما پس از آزمون و خطای اولیه، سعی می کند به روش کلاسیک و سنتی فیلمسازی خود برگردد. اینجا مسئله ی علاقه به خانواده به شخصیت هاچ اضافه می شود. همسر، دختر و پسری که خط قرمزهای او هستند. علاقه به خانواده و دشمنی قدرتمند و البته روس، بازمانده های نسل طلایی اکشن سازی در هالیوود هستند که حتی همین حالا هم می توان روی حضور آن ها در هر اکشن ساخت کشور آمریکا حساب زیادی باز کرد.
دقیقا پس از سکانس حمله به خانه ی منسل ها همان خرده پیرنگی که در قصه ی فیلم وجود داشت نیز از بین رفت و تمام تلاش فیلمساز منتهی به ساخت صحنه های زد وخورد و هیجان انگیز و خشن بعدی می شود. درگیری هایی که هرچند به شکوه فیلم افزودند اما دلنشینی اکشن هایی چون جیمز باند یا حتی سه گانه ی جان ویک را ندارند. این مشکل تماما به خاطر شخصیت است. در فیلم Nobody هاچ ذره ای به شخصیتی تبدیل نمی شود که پیگیری ماجراجویی های او گردش خون را در بدن ما تسریع کند. ما نه متوجه گذشته ی پر رمز و راز او می شویم و نه علت جدایی از همسرش یا حتی بازگشتشان به هم را درک می کنیم. تنها اطلاعاتی که ما از شخصیت او به دست می آوریم میل بی انتهای او و گروهش به دعوا و کشتن آدم هاست. اینجا یک مشکل دیگر در فیلم پدیدار می شود که جدی تر از اشکلات قبلی است. اساسا با چنین شخصیتی نمی شود همذات پنداری کرد. در تمام فیلم های تاریخ سینما ما یا عاشق از خودگذشتگی پروتاگونیست های تمام عیار شدیم یا دلباخته ی شیادی های آنتاگونیست ها. چیزی در این میانه، نمی تواند تبدیل به شخصیتی همراهی پذیر بدل شود، نمی تواند حس ما را برانگیزد و نمی تواند قصه را جلو ببرد.
با این حال فیلم Nobody تلاش کرده تا آنچه را طرفداران این ژانر نیاز دارند را در اختیارشان بگذارد و رضایت آن ها را جلب کند. همکاری باب ادنکرک و درک کولستاد با اینکه در قسمت های اکشن ماجرا جذاب از کار درآمده اما نمی تواند به اوج و فرودی دراماتیک منجر شود. قهرمان سازی در سینمای آمریکا دیگر در خلال پیرنگ و داستان رخ نمی دهد. این چیزها در حاشیه هستند و هدف فیلم فقط این است که نشان دهد قاتل یا قهرمانش، چگونه از مهلکه جان سالم به در می برد و بس.
از فیلم Nobody نباید توقعی بیشتر از سرگرم شدن در خلال زد و خوردهای خون آلود داشت. نشستن روی صندلی و تماشای اندک صحنه های جذاب فیلم در نبود داستانی جذاب تنها چیزی است که پس از تماشای اثر جدید خالق جان ویک، نصیبمان می شود.