در عالم اسلام برای فلسفه که گاهی لفظ «حکمت» را مترادف آن به کار میبرند، تعریف های متعددی بیان کرده اند. کندی که به عنوان اولین فیلسوف مسلمان مشهور است شش تعریف برای فلسفه ذکر کرده است که مفاد بیشتر آنها را در آثار عارفانی مانند عین القضات به عنوان تعریف عرفان و یا غایت عرفان می توان یافت.
1-1. فلسفه دوست داشتن حکمت است (کندی، بی تا: 121). این تعریف از اشتقاق و ترجمه اسم یونانی فلسفه به دست می آید. طرفه آن که ابوریحان بیرونی نیز اصطلاح صوفیه را معرّب سوفیه دانسته و آن را دوستدار حکمت ترجمه می کند[i].
2-1. فلسفه تشبّه به افعال خداوند تعالی به اندازۀ توان بشری است. این تعریف فلسفه به واسطۀ بیان غایت آن است؛ همچنان که عده ای از عارفان نیز غایت تصوف را تخلق به اسمای الهی دانسته اند و به تعبیر ابن عربی «عبارات مختلف اما معنی واحد است»[ii].

3-1. فلسفه توجه و عنایت داشتن به مرگ است. این نیز تعریفی از فلسفه به واسطۀ غایت آن است. کندی با بیان اینکه مرگ بر دو نوع است: طبیعی (نفس استفاده از بدن را ترک گوید) و از بین بردن شهوت بیان میکند که در تعریف فلسفه معنای دوم مقصود است؛ زیرا اشتغال به لذّت حسی مساوی با به کار نبردن عقل است (کندی، بیتا: 121). در عرفان نیز چنین معنایی معمولاً با اصطلاح «فنا» بیان میشود و غایت سلوک محسوب است. عین القضات زندگانی حقیقی را این نوع از مرگ می داند:
«مرگ را به جايگاه ها شمّه اى شنيدى كه چه بود «من أراد أن ينظر إلى ميّت يمشى على وجه الأرض فلينظر إلى ابن أبى قحافة» بيان اين مرگ شده است. هر كه اين مرگ ندارد، زندگانى نيابد. آخر دانى كه مرگ نه مرگ حقيقى باشد، بلكه فنا باشد. دانى كه چه مىگويم؟ مىگويم چون تو، تو باشى و با خود باشى تو، تو نباشى؛ و چون تو، تو نباشى همه خود تو باشى:
نه من منم نه تو توی نه تو منی هم من منم هم تو توی هم تو منی
من با تو چنانم ای نگار ختنی کاندر غلطم که من توم یا تو منی
دريغا چه خواهى شنيدن! نزد ما مرگ اين باشد كه هرچه جز معشوق باشد از آن، مرده شود تا هم از معشوق زندگى يابد، و به معشوق زنده شود» (عین القضات، 1386: 288-287)

4-1. فلسفه صناعت تمامی علوم و حکمت تمامی حکمتها است. در قدیم اصطلاح فلسفه (حکمت) گاهی به صورت عام بر تمام علوم و گاهی به صورت خاص فقط بر الهیات (مابعدالطبیعه) اطلاق میشده است. از اینرو الهیات به حکمت تمامی حکمتها تعریف شده است (نک: فارابی، 1413 : 182). اما در عرفان تنها حکمت حقیقی معرفت به حق تعالی است. در تفکر عین القضات حقیقت، یکی بیش نیست و لذا معرفتِ حقیقی، معرفت به خداوند است. و این معرفت، یا به افعال، یا به صفات و یا به ذاتِ خداوند تعلّق میگیرد. معرفتِ افعال خداوند از معرفتِ عارف به نفس خود حاصل میشود. معرفت به صفات خداوند، از شناختِ پیامبر اسلام ـ که کاملترین صفتِ حق تعالی است ـ بدست می آید. اما معرفت به ذات الهی قابل شرح کردن نیست[iii].
5-1. فلسفه معرفت به نفس (خودشناسی) است. کندی با اشاره به نامیدن انسان به «عالَم اصغر» دلیل آن را چنین توضیح میدهد که تمامی اشیاء در هستی یا جسم اند و یا غیرجسم و غیرجسم یا جوهر است و یا عرض. انسان نیز مرکب از نفس (غیرجسم)، بدن (جسم) و اعراض است. بنابراین وقتی به درستی خود را بشناسد تمام هستی را شناخته است (نک: کندی، بیتا: 123-122). از اینرو معرفت به نفس معرفت به کل هستی است و این، از نظر ایشان تعریفی نیکو و دقیق برای فلسفه است.

6-1. فلسفه علم یافتن به هستی و علل اشیای ابدی کلی به اندازه توان بشری است (همان). چنین تعریفی مختص فلسفه است و عارفان از آنجا که تنها به یک حقیقت معتقدند، علیت در هستی را به معنای فلسفی آن قبول ندارند؛ زیرا لازمۀ وجود علت و معلول تحقق داشتن کثرت واقعی در هستی است[iv].
ابن سینا در التعلیقات حکمت را به «معرفت وجود حق» تعریف کرده است؛ یعنی حکیم کسی است که به واجب الوجود علم داشته باشد (ابن سینا، 1391: 154؛ و نیز نک: فارابی، 1413: 382). وی در الهیات شفا سه اصطلاحِ «فلسفه»، «فلسفۀ اولی» و «حکمت» را اسامی مختلف یک صناعت میداند که دارای صفات زیر است: «أفضل علم بأفضل معلوم»، «المعرفة التي هي أصح معرفة و أتقنها» و «العلم بالأسباب الأولى للكل» (ابن سینا، 1404: 5). حکمت، یعنی این برترین علم و متقن ترین معرفت، چیزی جز شناخت خداوند نیست. این شناخت وقتی کامل است که عمل به مقتضای آن را در پی داشته باشد و لذا حکیم کسی است که حکمت نظری و حکمت عملی را به کمال دارا باشد.
[i] . «السوفية و هم الحكماء فإنّ سوف باليونانية الحكمة، و بها سمّى الفيلسوف بيلاسوبا أى محبّ الحكمة. و لمّا ذهب في الإسلام قوم قريب من رأيهم سمّوا باسمهم.» (بیرونی، 1403: 27).
[ii] . «تشير الحكماء بأن الغاية المطلوبة للعبد التشبه بالإله و تقول فيه الصوفية التخلق بالأسماء فاختلفت العبارات و توحد المعنى» (ابنعربی، بیتا، ج 2: 126). هروی نیز در ترجمه و شرح حکمة الاشراق گفته است: «اين طايفه متخلّق به اخلاق الهى بودهاند در احاطه معلومات و تجرّد از جسمانيات و ايصال فيوضات و خيرات بر ما تحت خود؛ كما قال النّبى، صلعم: «تخلقوا باخلاق اللّه.» اى تشبهوا به فى الاحاطة بالمعلومات و التّجرّد عن الجسمانيات و انتشار- الفيوض و الخيرات. و اين قوم گفتهاند كه: الفلسفة هى التّشبه بالاله بقدر الطاقة البشرية لتحصل- السّعادة البدنية» (الهروی، 1363: 8).
[iii] . «معرفت خدای تعالی بر سه نوع است: یکی معرفت ذات، و دیگر معرفت صفات ودیگر معرفت افعال و احکام خدا. اما ای عزیز معرفت افعال اللّه و احکامه از معرفت نفس حاصل شود «وَفی انفُسکم أفَلا تُبْصِرون»(ذاریات/21)؟ «سَنُریهم آیاتِنا فی الآفاق و فی أنفُسهم»(فصلت/53). هرگاه که معرفت نفس خود کاملتر، معرفت افعال خدا کاملتر؛ و معرفت صفات خدای آنگاه حاصل آید که معرفت نفس محمد که «لَقَد جاءکم رسول مِنْ أنفُسِکم»(توبه/128) حاصل آید؛ و معرفت ذات او- تعالی- کرا زهره باشد که خود گوید: «تَفَکَّروا فی آلاء اللّهِ ولا تَفَکَّروا فی ذاتِ اللّه». جز برمزی معرفت خدا حرامست شرح کردن»(عینالقضات، 1386: 60).
[iv] . از این جهت است که در فلسفه از کثرات از آن جهت که موجودند بحث میشود. از نظر فیلسوفان مسلمان فلسفه علم کلی است؛ علمی که موضوعات تمامی علوم – الهی، طبیعی، منطقی، ریاضی و سیاسی ـ را در بر میگیرد به گونهای که هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه فلسفه به نوعی از آن بحث میکند (فارابی، الجمع بین : 80) مثلاً تقسیم موجود به علّت و معلول یا حادث و قدیم تمامی موجودات را شامل میشود. این سخن یادآور تعریف مشهور ارسطو از فلسفه است؛ تعریفی که فیلسوفانی مانند ابن سینا و ملاصدرا در آثار خود آوردهاند: فلسفه علمی است که از موجود از آنجهت که موجود است بحث میکند (ابن سینا، 1404: 9؛ ابن سینا، 1980: 47؛ ملاصدرا، 1981، 1: 24).
دکتر مرضیه پیراوی ونک : پژوهش پدیدارشناسی در هنر










































