پرسش اصلی درباره نسبت بین پدیدارشناسی بعنوان طریقه تفکر با هنر است. اصلا پدیدارشناسی که در اصل و بدو امر یک جنبش فکری _ برای نزدیک شدن به نگاهی چندوجهی به پدیده های هستی - است، چگونه با هنر در ارتباط قرار می گیرد؟ دکتر مرضیه پیراوی ونک دانشیار دانشگاه هنر اصفهان طی یادداشتی اختصاصی برای ساعد نیوز این مسأله را مورد بررسی قرار داده است. ایشان یکی از صاحبنظران ایرانی در زمینه تحقیق پدیدارشناختی درباره هنر است. مقاله ایشان با عنوان "پدیدارشناسی به عنوان راه تحقیق" که در یکی از معتبرترین مجلات علمی پژوهشی کشور یعنی "پژوهش های فلسفی" منتشر شده است، درآمدی روش شناختی است به تحقیق پدیدارشناختی درباره هنر:
درباره اصطلاح شناسی و ریشه شناسی "پدیدارشناسی" به اندازه کافی منابع مختلف وجود دارد. چنانکه از ظاهر واژه هم برمی آید بر ظاهر شدن، آشکار شدن، روشن شدن و انکشاف دلالت دارد و ذهن مخاطب را به سمت و سوی هسته ای می برد که خود را در لایه های مختلف بتدریج به ظهور و بروز می رساند. آنچه از اصطلاح "پدیدارشناسی" که با اندیشمند بزرگ آلمانی ادموند هوسرل رقم خورده فهمیده می شود، به نوعی دور شدن از مواجهه فرمولی و تقلیل یافته از اشیاء و پدیده ها است در راستای نزدیک شدن به جهان و موجودات آن. این موضوع نیاز به مطالعه و تامل بسیار در اندیشه متفکران بزرگ این حوزه دارد اما در این مجال به نحو خلاصه میتوان گفت از دوره مدرن که نگاه فرمول های ریاضی جدید بر همه حوزه های دانش غالب شد و حتی انسان و پدیده های عالم و طبیعت همچون "آب" در حد H2O فرموله و خلاصه شدند دیگر قرار نبود نیازی به تحقیق و تامل چندوجهی، غیرعلمی(علم تجربی) برای فهم موجودات عالم باشد. چرا که فرمول های علم جدید تکلیف همه چیز حتی روان انسان را با برچسب های مختلف مشخص کرده بودند و درباره طبیعت هم _ که داستان بر مبنای سیطره یافتن بر آن و در دست گرفتن کنترل جهان تنظیم شده بود_ در حد منبع انرژی و سرمایه خلاصه شده بود. به عبارتی نگاه پوزیتویستی مدرن همچون تیغ اکام به جان جهان افتاد و همه چیز را تا سر حد اتم ها تقلیل داد و در حد فرمول خلاصه کرد.
جنبش پدیدارشناختی، جنبش فکری اعتراضی بر این نگاه تک وجهی علم تجربی بود که همه چیز را از یک بُعد مینگریست و برای همه پدیده ها نسخه هایی از قبل تعیین شده داشت. پدیدارشناسی که با هوسرل در آلمان شروع شد و توسط شاگردان و متفکران بزرگی همچون هایدگر، مرلوپونتی، گادامر و ... تحول و تداوم یافت بدنبال گذار از این نگاه تک بُعدی به هر پدیده و رویدادها بود. به تعبیری پدیدارشناسان خاصه شاگردان هوسرل برای نزدیک شدن به پدیده ها اعم از پدیده های طبیعی، فرهنگی، مذهبی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و ... به سوی ریشه هر پدیده، تاریخچه، شناسنامه و هویت آن نقب میزدند تا سیر تحول و تطور پدیده را از بستر و زمینه شکل گیری آن در طول تاریخ به نظاره بنشینند. به نحوی متفکر پدیدارشناس به خودش و پدیده ها اجازه می دهد فارغ از فرمول های ریاضیاتی علم شیمی و زیست شناسی و برچسب های روانشناسی مدرن به ریشه و هویت پدیده در خاستگاه تاریخی_ فرهنگی آن توجه شود و سیر تحول پدیده با توجه به نحوه های مختلف ظهور و خفای آن در طول تاریخ مورد توجه قرار گیرد.
بر این اساس در این نوع مواجهه با جهان و پدیده ها، صرفا موجودات از یک زاویه و منظر نگریسته نخواهند شد و توجه به هیچ پدیده ای، تمام شدنی و تقلیل یافته در حد یک فرمول یا برچسب نمیتواند باشد. پدیدارشناسی توجهی عمیق، بدون عجله، ریشه ای و متفاوت را دنبال میکند که با هویت، باورها، تاریخ، فرهنگ، پیشینه، زمینه و زمانه و ...سروکار دارد. آنچه در این وارسی کمک رسان است و البته نقش کلیدی دارد "زبان" است چرا که هر پدیده برای خود "نام" ای دارد که آن نام در تاریخ فرهنگ و اصطلاح شناسی و نهایتا ریشه شناسی، شناسنامه پدیده را نشان میدهد. از طرف دیگر هویت زبانی هر پدیده این اجازه را به محقق میدهد تا با یاری زبان و نام هر پدیده، وجوه مختلف هر پدیده را از خاستگاه تا وضعیت کنونی اش با توجه به نحوه های مختلف ظهور و خفای اش در دوره های مختلف تاریخی و فرهنگی و در بسترهای مختلف مورد توجه و تحقیق قرار دهد.
پس اصل پدیدارشناسی بر فهم یک پدیده از منظرهای مختلف با توجه به ریشه، خاستگاه و سیر تحول و تطور آن است که همین باعث متفاوت نگریستن میشود؛ دور شدن از نگاه تکراری شده به همه چیز. این نوع نگرش بشدت فرهنگی است و سعی در بازیابی هر پدیده در وجوه مختلف دارد _ حتی وجه علمی که صرفا یک وجه است نه هویت کامل پدیده-. پس پدیدارشناس نمیتواند برای مثال به پدیده ای به نام آب صرفا در حد H2O شیمی بنگرد و از ریشه زبانی و خاستگاه فهم تاریخی و فرهنگی، مذهبی آن غافل شود. همین تعهدها سبب میشود نگرش پدیدارشناسانه، نگرشی عمیق و البته بسیار سخت شود که از عهده هرکسی بر نمیاید. هرچند حکماء قدیم همگی خود را ملزم به معرفت جامع و عمیق میدانستند اما از دوره مدرن به بعد و انفکاک علوم، دیگر از آن حکمت و معرفت خبری نبود در ضمن اینکه اصلا علم جدید در راستای انفکاک و تجزیه گام بر میداشت.
بر اساس آنچه به نحو خلاصه و ناقص در توضیح پدیدارشناسی گفتیم روشن میشود که مطالعات پدیدارشناسانه به جهت تعهدی که عامدانه در قبال جهان و پدیده ها متقبل میشود در جهت تفسیر متفاوت، لایه لایه و البته مستند درباب هر موجودی گام بر میدارد. نکته ای که باید متذکر شد این است که هر تحقیق، کتاب و مقاله ای که عنوان پدیدارشناسی را یدک میکشد (خاصه اینروزها) و صرفا استفاده ابزاری و تشریفاتی از این تعبیر میکنند به معنای تحقیق پدیدارشناختی نیست که البته این آسیب جدی جای بحث بسیار دارد. تحقیق پدیدارشناسانه نه شعبده بازی است و نه توصیف دلبخواهی و مِن عندی بلکه بشدت عمیق و عجین شده با معرفتی زبانشناختی و فرهنگی است.
و اما "هنر" که اصل و ذات آن در فرهنگ و تاریخ معنا پیدا میکند نیاز به تحقیقات و مطالعاتی دارد که به نحو عمیق و ریشه ای آن را مورد مداقه قرار دهد. "هنر"، بسیار بیش از آنچه در بدو امر فکر میشود متفاوت و چندوجهی است. تاریخ و فرهنگ هر قوم و ملتی در آثار هنری به جای مانده از آنها قابل ردیابی و پیگیری است. پس مطالعات اصیل هنر از جنسی متفاوت هستند که با توجه به تفاوت ساحت هنر از علوم آزمایشگاهی و ریاضی، فهم پدیده های هنری نیاز به تاملی چند وجهی دور از نگاه های تک بُعدی دارد که به عمق تاریخ و هویت آنها نفوذ کند و ساحتهای مختلف آنها اعم از اقتضائات فرهنگی، دینی، اجتماعی، اقتصادی و روانشناختی که باعث شکل گیری آنها شده را همراه با تکنیک ها، ابزار، متریال را استخراج کند و در راستای انکشاف نحوه های مختلف شکل گیری و ظهور آنها گام بردارد تا بتواند فهم کامل تری از پدیده برای زندگی امروزی در جهت بازیابی، مرمت و حتی پرورش ایده های نو متناسب با نیاز روز بیابد.
پس از آنجا که یک پدیده هنری مثل یک قطعه شعر، یک نقاشی، یک عمارت تاریخی، یک فرش، یک قطعه موسیقی، یک سفالینه، یک کتیبه و ... "زبانمند" هستند و در خود بن مایه های تاریخی فرهنگی دارند که بازگوی ایده و تفکر خاستگاه خود می باشند به طریقه ای از پژوهش نیاز دارند که با این پدیده های هنری بدون عجله و شتابزدگی و بدون برچسب زدنِ فرمولی مواجه شود و بتواند زبان اشان را بشنود و در لایه های مختلف هرکدام با توجه به هویت تاریخی و فرهنگی آنها ورود کند.
وقتی شاعر یا نقاش با یک پدیده مثل آب به شیوه ای متفاوت از فرمول علم شیمی مواجه میشود تحقیق درباره این کار هنری نمیتواند سطحی و تک بُعدی باشد. اصلا چون خود "نگرش هنری به معنای اصیل کلمه" بشدت عمیق و متمایز است نیاز به تفحصی گام بندی شده، عمیق و متفاوت دارد. از انجا که ذات هنر،متفاوت نگریستن از نگاه سطحی و تکراری است، خود "هنر، مواجهه ای پدیدارشناسانه با جهان و پدیده ها است" که بدون اینکه ادای تفکر را در بیاورد متفکرانه به هستی خدمت میکند.
کلام آخر اینکه از آنجا که پدیده های هنری زبان عمیق و چندوجهی در خود دارند نیاز به فهم و پژوهشی تاریخی، زبانی و فرهنگی هستند که رویکرد پدیدارشناسی در این مسیر کمک رسان بی ادعا، البته سخت و عمیق است.