دسته بندی ها

سیاست
جامعه
حوادث
اقتصاد
ورزش
دانشگاه
موسیقی
هنر و رسانه
علم و فناوری
بازار
مجله خانواده
ویدیو
عکس

جستجو در ساعدنیوز

سیاست /

صدایی که تا ابد در گوشمان خواهد پیچید « حاج آقا هارداسان؟!» 

پنجشنبه، 03 خرداد 1403
کد خبر: 389744
ساعد نیوز: ما حقیقت را از میان نفس زدن ناجیان گمنامی بیرون کشیدیم که تا لحظه آخر، می دویدند و رئیس جمهورشان را بی ادا و عناوین خاص، صمیمی، روستایی وار و عامیانه صدا می زدند: «حاج آقا هارداسان؟!»

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی ساعد نیوز به نقل از فارس، خبر تلخی چند روز است، یکّه زده به ما. امروز ما درست در بطن یک واقعه سخت، یک خبر حیران کننده و یک مهابت عجیب هستیم. در گرما گرم یک اتفاق عجیب و غریبیم که ابعاد مختلف و جزئیات دقیق آن در زمانی معقول و منطقی بررسی خواهد شد. ما اما حالا روزهایی ویژه و رویداد عجیبی را تجربه می کنیم. از آن اتفاقاتی که تلخی اش برای یک قرن هم کم نیست. دلمان می خواهد، یک نفر بیدارمان کند. بگوید: فلانی، بلند شو! داری خواب می بینی. کمی آب بپاشد به سر و رویمان که این فقط یک خواب است اما حیف! ما بیداریم و کابوس می بینیم. فقدانی ناگهان را تجربه می کنیم که قلبمان را به تلاطم کشیده. جای یک نفر اینجا خیلی خالی است.

مولودی به روضه تبدیل شد...

ما شیرین بودیم که تلخ شدیم. درست در شیرین ترین لحظات شب تولد مولایی که سند کشورمان به نام ایشان گره خورده؛ میلاد ثامن الحجج (ع) خبری آمد که کاش هیچ وقت نمی آمد! ما گرم خواندن مولودی و آماده برای هلهله در جشن رضوی بودیم که مناجات خوان شدیم و دست به دعا. برای سلامتی و حیات رئیس جمهورمان و همراهانش در سفر استانی. تا خود صبح پلک نزدیم. چشم دوختیم به تلویزیون. منتظر یک نشانه کوچک، یک خبر خوب. چند ساعتی و کمی هم که شده، حال مادران شهدای جاویدالاثر را فهمیدیم. چشم براه شدیم. پلک نزدیم و نشستیم به انتظار اما حیف، امیدمان ناامید شد...مثل هر سال در ایام ولادت، مولودی می خواندیم اما نوحه خوان شدیم به یکباره! دستِ زبان و دل خودمان نبود؛ زیر لب می خواندیم: خبر پر از داغه، خبر پر از سوزه/ خبر میگه بازم یه لاله میسوزه... ما بیدار بودیم که کابوس می دیدیم؛ بالگرد رئیس جمهور را پیدا کردند، پیکر خودش و همراهانش را و روضه ها شروع شد. داغی عمیق، سینه خیلی ها را سوزاند.

این یک غم ملّی بود

ما چندوقتی است دلزده از دنیای بدون حاج قاسم، رنج کودکان غزه و عروج شهدای خدمت، دیگر کاری به زمانه جفاکار نداریم. چنان با تلخی های گزنده چند سال اخیرش، زندگی را از دماغ اهل عالم و بعضی کشورها کمتر و برخی ملت ها بیشتر درآورده و خودش را از چشم انداخته که چشم دیدنش را نداریم. شاید چون چند وقتی است، رنج ها هم حقیقی به ما هجوم می آورند هم مجازی. مثل تندی بُرنده بعضی کلمات. ما فارغ از اینکه به آقای رئیس جمهور شهید رأی داده بودیم یا نه؟! مثل شهروند هرجای دنیا که تلخی رویدادی سخت، شامل حال او و همه ملت می شود، سنگین شدیم از خبر آن واقعه تلخ. تلفن همراه را به دست گرفتیم شاید در فضای مجازی، نوایی، عکسی، ویدئویی، خبری ما را کمی سبک کند. تسکین دل بیقرارمان شود اما...! بعضی چنان سرد و گزنده رفتار کردند که شایسته و در شأن غمی عمومی و سوگ یک ملت نبود، رفتار و گفتارشان. بعضی اینجا هم دست از طعنه، کنایه و مقایسه بی امان بر نمی داشتند. گاهی هم مارپیچ سکوت راه انداختند. کاری می کردند که کسی نتواند راحت درباره اندوهش عکسی بگذارد یا متنی بنویسد. ترفندشان معلوم، نخ نما اما به هرحال، آزاردهنده بود؛ تمسخر، تندی کلام، قضاوت و مقایسه اندوه اجتماعی خودشان با این رویداد تلخ و.... جای همدردی و تعامل را تنگ می کرد.

حاج آقا هارداسان؟!

ماجرا اما فقط این نبود و خوشبختانه یک روی روشن هم داشت. وسط حیرانی گزنده اما آدم حسابی ها بی سر و صدا مشغول کار خودشان بودند. می خواستند، نگرانی را از دل شور زده و چشم نمناک ایران این روزها بشویند و ببرند. همان هایی که خودشان اهل مجازی نبودند. وسط میدان؛ ناجی بودند... آدم حسابی هایی که فرصت نداشتند عکس و استوری بگذارند. قصه تلاشهایشان را هم دیگران برایمان مرور کردند. بی ادعایی هایشان، بغضی که فرو می خوردند و خودشان را شرمنده ناکامی دل نگران یک کشور می دیدند، تسکینی به موقع بود. اخبار مجازی شان، خیلی حقیقی حال آدم را خوب و حقیقت را روشن می کرد. ما حقیقت را از میان همین بی خبری ها بیرون کشیدیم. از چشم بستن روی تلخی کلام برخی که خودشان را بیش از عاطفه و روحیه جریحه دار شده یک کشور دوست داشتند. ما حقیقت را از میان نفس زدن ناجیان گمنامی بیرون کشیدیم که تا لحظه آخر، می دویدند و نام رئیس جمهور کشورشان را بی ادا، عناوین خاص، صمیمی، روستایی وار و عامیانه صدا می زدند: «حاج آقا هارداسان؟!» (حاج آقا کجایی؟!) دلشان می خواست، گمشده پیدا شود.

اینجا هم روستایی ها را ترجیح داد

فقط خدا می داند که آدم حسابی های این روزهای دشوار کشورچقدر دلشان می خواست، وسط جنگل های ورزقان، برگ و شاخه های درختان نم خورده، تکان می خورد. حتی شده، دستی بی رمق و صدایی از ناافتاده، پاسخشان را می داد که: من اینجا هستم، بیایید! بعد همه بدوند برای نجات... زمانه اما گاهی، بد لجوج می شود. پا می گذارد روی دل مردم و کار خودش را می کند. راه خودش را می رود. ناجیان وقتی به حاج آقا رسیدند که تحمل آنچه می دیدند، اصلاً آسان نبود. اشک توی چشمشان دوید، بغض در صدایشان. نفسشان به شماره افتاد. فقط یک نام و یک ذکر در برابر آنچه می دیدند به کمکشان آمد؛ یا حسین... زمانه بی اعتناست؛ کار خودش را می کند، درست! اما هرچه قدَر باشد، نمی تواند حقیقت را ببلعد. رئیس جمهور یا همان حاج آقای گمشده مرد ناجی روستایی در میانه یک سفر استانی برای افتتاح پروژه های به ثمر رسیده و سرکشی به کارها برای عیدی دادن به مردم استان آذربایجان شرقی در ولادت امام رضا(ع)، ملکوتی شد. ما، معاصر با رئیس جمهوری بودیم که روستایی هایی شریف پیدایش کردند. همان هایی که حاج آقا همیشه برای دیدنشان، شنیدن حرف و دغدغه هایشان همیشه اشتیاق داشت چه در آذربایجان شرقی، چه سیستان و بلوچستان، خوزستان یا...

چشمان بی خواب یک خادم

ما معاصر مردی بودیم که جنگل و ارتفاعات ورزقان لحظات آخرش را دید. می گویند محل شهادتش، جایی نزدیک نقطه صفر مرزی است. شهیدِ جمهور، خادم امام غریب و ایران بودن را افتخار خودش می دانست. وقتی پیکرش را با بدرقه ای میلیونی تشییع کردند، تهران، ایران شد. از همان نقطه صفر مرزی گرفته تا بلوچستان، شیراز، شمال و جنوب، شرق و غرب کشور خیلی ها خودشان را به تهران رساندند. حرف های جالبی هم می زدند: رئیس جمهور مغتنمی داشتیم که زمانه به ما غنیمت داد و از ما غنیمت گرفت./ خوش سلیقه بودیم و خدا با ما بود که به یک شهید رأی دادیم و...یک نفر هم که از گیلان آمده و بنر جالبی به دستش بود. تصویری از رئیس جمهور که روی پله های هواپیما ایستاده. روی بدنه پلکان نوشته؛ آشیانه. قریحه وار می گفت: «ایران آشیانه سیمرغ هاست...» و بعد مثل ابر بهار اشک ریخت. تصویر توی دست را به صورتش چسباند و گریه هایش را پنهان کرد. از بین هق هق و نوای ناله هایش به زحمت یک کلمه مفهوم بود: «قربان چشم خسته و بی خوابت!»

«ما» آمدیم برای بدرقه شهیدان

خیلی هاغصه و قصه آمدنشان همین بود؛ چشمان رئیس جمهورمان عطش خواب داشت... یکی هم می گفت: «اثر روح الامین را دیدی؟ خیلی زیبا، لحظات آخر سید را به تصویر کشیده. حیف است، حتماً ببین! نامش را هم گذاشته ضامن خادم.»حکایت معاصرت ما با نقطه صفر مرزی ترین، رئیس جمهور فقید، با خادمی بی خواب و خستگی ناپذیری عزیز، حکایت عجیبی است. ما با بُهت و حسرتی ناباورانه، خاکی ترین رئیس جمهور را به خانه ابدی اش برای خاکسپاری بدرقه کردیم. ما وسط بیداری کابوس دیدیم، درست! شب میلاد امام رضاجانمان با خبر مفقود و شهید شدن او و همراهانش تلخ شد، درست! اما همین حاج آقای محبوب مرد روستایی شاید از شب دلواپسی ما لیله القدری بسازد، تماشایی. یک پسر جوان از میان جمعیت انبوه تشییع کنندگان حرف عجیبی زد: خون شهید برکت دارد. از من های پراکنده، ما می سازد. خیلی ها آمده اند. آن هایی که انتخابش کردند. انتخابش نکردند و آنهایی که رفته رفته او را می شناسند...


3 پسندیدم دیدگاه ها

استخاره آنلاین
فال حافظ آنلاین
فال امروز جمعه 02 آذر
از سراسر وب
دیدگاه خود را ثبت نمایید
پذیرش و چاپ مقاله در مجلات علمی پژوهشی داخلی
اکسپت فوری مقاله علمی پژوهشی
ترجمه تخصصی کتاب
گلایه تند پوریا پورسرخ، آرش سریال کیمیا از موج گرانی‌ها در آنتن زنده تلویزیون: گرونی هم سقفی داره؛ رحم کنید به ما!+ویدیو
استخراج فوری مقاله از پایان نامه برای مجلات ISI با بهترین کیفیت
مراحل سابمیت مقاله
مروری بر بازیگران و ورزشکارانی که همسر غیرایرانی دارند؛ از رضا صادقی و همسر آلمانی‌اش تا کریم انصاری فرد با همسری اهل یونان+عکس
پذیرش تضمینی مقاله علمی پژوهشی
بهترین ترجمه با بهترین مترجم آنلاین + معرفی 8 پلتفرم برتر ترجمه
طرز تهیه میوه خشک روی شوفاژ و داخل فر/ چطور میوه‌های پاییزی را روی شوفاژ و یا داخل فرخشک کنیم بدون اینکه میوه سیاه بشه