درباره شاعر
فریدون مشیری در سی ام شهریور ماه 1305 در تهران چشم به جهان گشود. وی از دوران کودکی علاقه مند به شعر و شاعری بود و در همین راستا در سن پانزده سالگی پا در این عرصه نهاد. شعر مشیری از طرفی در عین لطافت و سادگی همواره در تبدیل عناصر ساده زبانی به تصویرهای القایی موفق است و سادگی آن تا به جایی می رود که رمزگشایی کارهای او برای خوانندگانش چندان سخت و غیر ممکن نیست. از طرف دیگر نیز صلابت گفتاری و خوانش شعرش، آن را سرحد مرزهای حماسی و اسطوره می برد، گویی که خواننده با شعر فردوسی روبرو می شود. اگر بخواهیم اشعار مشیری را در یک نگاه دسته بندی کنیم، می توانیم آن را به چهار دسته تقسیم کرد؛ اشعاری که مضامین اجتماعی دارند و به نوعی با زندگی روزمره مردم به خصوص در زمان انقلاب و جنگ ربط پیدا می کنند. اشعاری که بازتاب احساس او درباره زبان فارسی و فرهنگ ایران است. اشعاری که درباره مفاخر ملی و شخصیت های تاریخی و اساطیری ایران سروده شده و همچنین اشعاری که مستقیم یا غیرمستقیم به تخریب محیط زیست اشاره دارد و در واقع اعتراض شاعرانه او به بی کفایتی و بی مسوولیتی انسان شهرنشینی است که به دست خویش انهدام طبیعت و زندگی را فراهم می آورد.
متن شعر
جویبار نغمه می غلتید، گفتی برحریر
آبشار شعر، گل می ریخت، نغز و دلپذیر
مخمل مهتاب بود این یا طنین بال قو؟
پرنیان ناز، آواز سراپا حال او
نغمه را با سوز دل، این گونه سازش ها نبود
در نوای هیچ مرغی «این نوازش ها نبود»
«بانگ نی» می گشت تا دمساز او
شورها می ریخت از شهناز او
در شب تاریک دوران، بی گمان
چلچراغی بود هر آواز او
برگ گل بود آن چه می افشاند بر ما یا غزل
عاشق سرگشته در کویش «من، از روز ازل»
لطف را آموخته، چون دفتر گل از «صبا»
مرحبا ای آشنا ی حُسن خوبان ، مرحبا
این نسیم از کوی جانان بوی جان آورده بود
«بوی موی جولیان» را ارمغان آورده بود
تا که می گرداند راه « کاروان » از « دیلمان»
کاروانِ جانِ ما می گشت در هفت آسمان
تا نپنداری که عمری گل به دامن بود و بس
«دشمنش گر سنگ خاره او چو آهن» بود و بس
با تو پیوسته ست، اینک، با تو، ای «آه ، سحر»
نغمه اش را شعله کن در تار و پود خشک و تر
ما به آغوش تو بسپردیم جان پاک او
بعد ازین «ای آتشین لاله» بپوشان خاک او
بعد ازین هر گل که از خاک بنان سر برزند
شور این شیرین نوا در جان عالم افکند
اهل دل در ماتمش با چشم گریان مانده اند
جمع «مشتاقان» او اینک «پریشان » مانده اند
دل به آواز بنان بسپار کز کار جهان
نیست خوشتر هیچ کار از «یاد یار مهربان ۱»