درباره شاعر
او همچون اخوان با بهره گیری از عناصر آرکائیک سبک خراسانی و پیوند آنها با قالب و وزن نیمایی، شیوه ای تازه را که در شعر نو ایجاد شده بود، دنبال کرد. اگر چه تعدادی از نوپردازان شیوه او را نپسندیدند و افرادی همچون عبدالحسین زرین کوب زبان به طعنه گشوده و گفتند که «حفظ زبان آرکائیک شاعران خراسانی در شعری که قید وزن و قافیه سنتی را به کلی زده است چه ضرورت دارد؟!»(زرین کوب؛ ۱۳۷۶:۱۶۲) اما به هر حال این ویژگی شعر فریدون یکی از رنگین ترین و اساسی ترین شاخصه های زبان شعری اوست.
یکی دیگر از شاخص ترین ویژگی شعر مشیری، هنجارگریزی یا ساختار شکنی زمانی است. هنجارگریزی زمانی به کارگیری زبانی کهن تر و قدیم تر از زبانی است که امروزه به کار می بریم. با این همه باستان گرایی بازگشت به زبان های باستانی و زنده کردن واژه های مرده نیست، بلکه حتی کاربرد تلفظ قدیم تر واژه ها نیز در چارچوب کهن گرایی است. هنگامی که مشیری از روزگار باستان سخن می گوید و عناصر و اجزایی از اسطوره های باستانی را به کار می برد، شعر و فضایی باستانی به خود می گیرد، بنابراین طبیعی است که در مواردی زبان شعرش نیز زبانی باستان گونه و کهن باشد. چنین زبانی به واسطه درشتی و استواری آن به شعر، حسی حماسی و شکوهمند می دهد و در سراسر شعر او جاری است.
متن شعر
نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟
کجا باید صدا سر داد؟
در زیر کدامین آسمان،
روی کدامین کوه؟
که در ذرات هستی رَه بَرَد توفان این اندوه
که از افلاک عالم بگذرد پژواک این فریاد!
کجا باید صدا سر داد؟
*
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمین کر، آسمان کور است
نمی خواهم بمیرم، با که باید گفت؟
*
اگر زشت و اگر زیبا
اگر دون و اگر والا
من این دنیای فانی را
هزاران بار از آن دنیای باقی دوست تر دارم
به دوشم گرچه بار غم توانفرساست
وجودم گرچه گردآلود سختی هاست
نمی خواهم از این جا دست بردارم!
تنم در تار و پودِ عشقِ انسان های خوبِ نازنین بسته ست.
دلم با صد هزاران رشته، با این خلق
با این مهر، با این ماه
با این خاک با این آب …
پیوسته است.
مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نیست
توان دیدنِ دنیای ره گم کرده در رنج و عذابم نیست
هوای همنشینی با گل و ساز و شرابم نیست.
جهان بیمار و رنجور است.
دو روزی را که بر بالین این بیمار باید زیست
اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است.
*
نمی خواهم بمیرم تا محبت را به انسانها بیاموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بیفروزم
خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پیشِ پای فرداهای بهتر گل برافشانم
چه فردایی، چه دنیایی!
جهان سرشار از عشق و گل و موسیقی و نور است …
نمی خواهم بمیرم، ای خدا!
ای آسمان!
ای شب!
نمی خواهم
نمی خواهم
نمی خواهم
مگر زور است؟