متن آهنگ آخرین اتوبوس از محسن چاوشی
اوج گرفتی و من قفس شدم از تو ، حضرت آزادی وَبال بالم شد یه روز دیدمت و تازه شدم از نو ، یه روز از تو گذشت هزار سالم شد سکوت تو مثِ یه راز سر بسته ، بین تولد و مرگ شناورم میکرد نفس کشیدن توو قوطیِ در بسته ، از اینکه پروانه ــَم مُکَدرم می کرد دست که میبردی به کوله بار سفر ، دخیل میبستم به دستگیره یِ در دخیل میبستم به جاده های عَبوث ، دخیل میبستم به آخرین اتوبوس دست که میبردی به کوله بار سفر ، دخیل میبستم به دستگیره یِ در دخیل میبستم به جاده های عَبوث ، دخیل میبستم به آخرین اتوبوس ♫♫♫♫♫♫ اونقدا هم میگن دلت بزرگ نبود ، دلت یه زندونه یه چهار دیواری تصورم از تو دودِ هوا شد رفت ، تا هِی سقوط کنم به زیرسیگاری صعود میکردم به قله یِ چشمات سقوط میکردم مهم نبود برات دلم میخواست که تو رو حبس کنم توو صدام ، هیشکی به غیر از تو مهم نبود برام چشم که مینداختی به آینه و چمدون ، پناه میبردم به کوچه و بارون چشم که میبستی رو بی پناهیِ من ، پناه می بردم به نا امید شدن دست که میبردی به کوله بار سفر ، دخیل میبستم به دستگیره یِ در دخیل میبستم به جاده های عَبوث ، دخیل میبستم به آخرین اتوبوس