متن آهنگ لحظه گرگ و میش از محمد معتمدی
گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد عاقبت دل های ما با غم هم آشنا کرد با غم هم آشنا کرد چهره اش آیینه کیست آن که با من رو به رو بود درد و نفرین بر سفر این گناه از دست او بود این گناه از دست او بود ای شکسته خاطر من روزگارت شادمان باد ای درخت پر گل من نو بهارت ارغوان باد ای دلت خورشید خندان سینه تاریک من سنگ قبر آرزو بود سنگ قبر آرزو بود آنچه کردی با دل من قصه سنگ و سبو بود من گلی پژمرده بودم گر تو را صد رنگ و بو بود ای دلت خورشید خندان سینه تاریک من سنگ قبر آرزو بود