به گزارش سرویس هنر و رسانه ساعد نیوز، ستاره سادات قطبی مجری و بازیگر ایرانی متولد سوم اسفندماه سال 1365 در نجف آباد اصفهان است. ی همسر شهرام شکیبا ( همسر سابق مهسا ملک مرزبان) می باشد. ستاره سادات به دلیل اینکه مادرش مربی قران بود از دوران دبستان با نوار کاست استاد پرهیزگار جزء اول قران حفظ کرد و در نهایت سال 1380 وقتی 15 ساله بود توانست حافظ کل قران شود.این چهره سال ها پیش یک ازدواج ناموفق داشت . پس از متولد شدن پسرش امیرعلی از همسرش جدا شد و سرپرستی امیرعلی هم به پدرش واگذار شد.این خانم مجری از بدرفتاری های شوهر اولش خیلی نالیده است !
ستاره سادات قطبی برای دومین بار در سال 1393 و در سن 28 سالگی با شهرام شکیبا مجری 42 ساله ازدواج کرد که اختلاف سنی 14 ساله ی آنها سوژه فضای مجازی شد .
خانم مجری و همسرش که با یکدیگر چندین اجرای مشترک داشته اند، با توجه به اختلاف سنی 14 ساله زندگی عاشقانه ای دارند و دارای دو فرزند پسر به نام های صدرا و حسین هستند . شهرام شکیبا هم از ازدواج اولش با مهسا ملک مرزبان مجری معروف پسری به نام علی دارد . زندگی اول شهرام شکیبا در سال 1385 پایان یافته بود.
ستاره سادات قطبی در صفحه شخصی خود از روزهایی آشنایی با شهرام شکیبا اینطور نوشته است؛
ده سال پیش،اردیبهشت ماه 93،منو شهرام باهم آشنا شدیم ،27 سال بیشتر نداشتم ،ازفضای خوابگاه و تنهایی و آدمای جورواجور اطرافم خسته وکلافه بودم،دلم یه زندگیه درست و درمون میخواست،یه خونهکه توش آرامش داشته باشم،بشمخانم خونه،اجاقشو روشن کنم،بوی غذا بپیچه توخونه،رخت و لباس بشورم،گردگیری کنم،چایی رو آماده کنم ومنتظر بمونم یکی از در بیاد تو و بهش بگم سلام عزیزم خدا قوت خوش اومدی،شام آماده ست،اول غذا یا چایی؟؟
سفره بندازم و سبزی خوردن هایی که صبح زود خریده بودم و پاک کردم رو با سلیقه بچینم توسبد،سفره روحاضر کنم و موقع کشیدن برنج ،صدا کنم عزیزم!!غذارو کشیدم بیا تا سرد نشده،تو پانسیون هیچوقت سفره پهن نبود،نون گرم نبود،چایی تازه دمنبود،اصلا کسی نبود که براش خانمی کنم.
وقتی به شهرام محرم شدم،خوشحال بودم اما …
تمام دلشوره های عالم اومده بود سراغم.شهرام یه پسر ده ساله داشت.
قبل از اینکه برای اولین بار ببینمش هی از خودم میپرسیدم
اگه نخوادت چی؟
اگه دوستت نداشته باشه چی؟
اگه بداخلاقی کنه چی؟
اگه اگه اگه …..
.
روز اول کهمیخواستم ببینمش قلبم تندتر از همیشه میتپید،دست وپاهام میلرزید،
شهرامرودوست داشتم اما بهش گفته بودم اگه علی نخواد همه چی تمومه😔
.
دیدمش،بغلش کردم،وای اینکه امیرعلیه خودمه 😭😭😭.
.
میخواستم عین پروانه دورش بگردم،میخواستم محکم بچسبونمش به خودم تا آرومبشم،خودمو کنترل کردم ،باهم حرف زدیم ،یواش یواش دوست شدیم،🥹.
.
روز به روز وابسته ی هم شدیم ،من به علی،علی به من..
.
یه روز نشستمکنارش دل و زدم به دریا ،گفتمعلی ،من مامانت نیستم،اما یه دوست خوبی برات میشم،منمامانت نیستم اما همه جوره هواتو دارم،تمام سعیمو میکنم تا راضی باشی و به آرزوهات برسونمت 🥹.
الان ده سال ازون روز گذشته،علی کوچولوی من دانشجوی رشته ی کارگردانی شده،
قدش بلند و آرزوهاش بزرگتراز قبل،علی کوچولوی من ،مرد بزرگ خونه ام شده،
ومن تاجایی که بتونم برای رسیدن به آرزوهاش کمکش میکنم وکنارش هستم،
.
من مامانش نیستم،اما علی پسرمه