به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی ساعدنیوز به نقل از خبرفوری، صبح یکی از روزهای سرد پاییزی صدای مشاجره دو زن میانسال توجه حاضران در دادگاه خانواده را به خود جلب کرده بود. کمی آن طرف تر نیز یک دختر و پسر جوان کنار هم ایستاده بودند و با حسرت و افسوس به آن دو زن نگاه می کردند.
پس از چند ثانیه در حالی که برگه ابلاغیه در دست شان بود، وارد شعبه ۳۸ در طبقه دوم دادگاه شدند. به محض ورود به شعبه مدیر دفتر قاضی گفت فقط زوج و زوجه وارد اتاق شوند اما با اصرار دو زن میانسال که مادر عروس و داماد بودند، قاضی اجازه ورود به آنها را هم داد.
قاضی عینک گرد با فریم قهوه ای رنگش را از چشم برداشت و گفت: متوجه این دادخواست نشدم ماجرا چیست؟ چرا دادخواست طلاق توافقی دادید؟ شما به نظر نمی رسد که خودتان بخواهید طلاق بگیرید ماجرا را تعریف کنید.
پسر جوان با نگاهی به همسرش بیتا گفت: چی بگم جناب قاضی من از بچگی دختر دایی ام بیتا را دوست داشتم اما دعواهای همیشگی بین زن برادر و خواهر شوهر زندگی ما را نابود کرد. مادر من با ازدواج ما مخالف بود و زن دایی ام هم همین طور اما وقتی اصرار ما را دیدند تسلیم شدند و ما 5 ماه قبل ازدواج کردیم.
در این مدت خودمان مشکلی با هم نداریم اما مادرانمان سال هاست با یکدیگر مشکل دارند و موضوع اصلی این است که اگر من و بیتا از مادرمان حمایت نکنیم، زندگی مان سیاه است.
در همین موقع مادر بیتا گفت: آقای قاضی این آقا با مادرش همدست شده و دخترم را اذیت می کند. اصلاً او خیلی بچه است نباید ازدواج می کرد. دختر من اسیر اینها شده .آقای قاضی مادر این آقا چه حقی دارد که کلید خانه دختر من را داشته باشد و هر وقت دلش خواست به خانه آنها برود؟
با شنیدن این حرف ناگهان مادر داماد حرف او را قطع کرد و گفت: مگه خونه مال دختر شماست؟ اونجا خونه خودمه و پسر من هم توی همون خونه زندگی می کنه.
مادر بیتا در جواب گفت: چرا مدام در همه کارهای دختر من دخالت می کنی؟ مگه اسیر آوردین؟ اصلاً اگر شوهرش براش خونه مستقل نگیره من طلاقش را می گیرم.
در همین لحظه قاضی رو به بیتا کرد و گفت: دخترم صحبت های مادرت را تأیید می کنی؟
اما قبل از اینکه نوعروس حرفی بزند مادر داماد گفت: آقای قاضی مادرش دروغ می گوید او یک عمر برادر بیچاره من را عذاب داد او را حتی به خانه خودش راه نمی داد برادرم آنقدر از دست این زن آزار دید تا سکته کرد و مرد حالا می خواهند پسر مرا نابود کنند اما من اجازه نمی دهم. او با این نقشه دخترش را به پسرم داد که من را اذیت کند اصلاً من از این زن شکایت دارم باعث و بانی همه این مشکلات اوست هیچ وقت خودش عروس خوبی برای ما نبود و الان هم دخترش را همان طور تربیت کرده است.
در حالی که درگیری لفظی بین این دو مادر بالا گرفته بود، قاضی با عصبانیت دستور داد تا آنها را از اتاق بیرون کنند.
چند دقیقه ای سکوت حاکم بر جلسه بود بعد قاضی رو به زوج جوان کرد و گفت: می دانم که شما با هم مشکلی ندارید و این اختلاف ها را خانواده ها ایجاد کردند اما خودتان چه نظری دارید؟
بیتا گفت: جناب قاضی من شوهرم را دوست دارم اما او بیش از اندازه به خانواده اش وابسته است او با پدرش کار می کند و می ترسد که اگر از آنها جدا شود کارش را از دست بدهد من به خاطر او حاضر شدم در طبقه بالای خانه آنها زندگی کنم تا کنار پدر و مادرش باشد اما با این شرایطی که پیش آمده نمی توانم دیگر تحمل کنم و به شوهرم گفتم از آن خانه برویم. اما او قبول نمی کند و می ترسد با این کار خانواده اش او را طرد کنند.
قاضی پس از شنیدن صحبت های زوج جوان گفت: شما باید حتماً ۲ ماه به کلاس های مشاوره بروید حتماً خانواده هایتان را هم ببرید بلکه ریشه مشکلات شما پیدا شود و مشاوره بتواند کمک کند زندگی شما حفظ شود.